متن روضه ورود به کربلا - سید مهمدی میرداماد

13:02 - 1402/04/28

بُریر گفت:آقاجان خدا به ما منت گذاشته،توفیق داده برات جهاد کنیم،ان شاءالله می مونیم توفیق بده برات تیکه تیکه بشیم،ما دست از تو برنمی داریم...

روضه ورود به کربلا

متن روضه ورود به کربلا  - سید مهدی میرداماد

متن روضه ورود به کربلا  ـ  سید مهدی میرداماد

کیست زینب همیشه بی همتا

 نور مستور عالم بالا

 کیست زینب نفس نفس حیدر

کیست زینب تپش تپش زهرا

 کیست زینب حسین پرده نشین

کیست زینب حسن به زیر کسا

 زود می گم و رد می شم،حواست و  جمع کن

کیست زینب کسی چه میداند

غیر آن پنج آفتاب هدی

 کیست زینب تلاطم عباس

کیست زینب تموّج دریا

 کیست زینب فراتر از مریم

 روشنی بخش هاجر و حوّا

کیست زینب حجاب جلوه غیب

صبر اعظم ، صلابت عظما

ذوالفقار علی میان نیام

اوج نهج البلاغه ای شیوا

خیالت و راحت کنم،اگه تا صبح هم بگم کیست زینب،باید دوباره همین رو بگم

 قلمم بشکند چه می گویم

 من و اوصاف زینب کبری ؟

 من چه گویم که گفت اربابم

 حضرت عشق ، التماس دعا

 جانم زینب،یه جمله بسه،درخانه اگر کس است،یک حرف بس است،می خوای مقام زینب و بفهمی،امام زمانش بهش گفت،زینب جان فردا ،منو تو نماز شبت دعا کن،داداشت و دعا کن.

السلام ای شکوه نام حسین

دومین فاطمه ، تمامِ حسین

روضه ورود به کربلا

روضه ورود به کربلا 

حالا این زینب فردا تموم غصه های عالم رو دلش می آد،مگه فردا چه خبره؟این زینب فردا یه لحظه ای می رسه،غم های عالم رو  روی سینه اش می بینه،کِی؟ اون موقعی که دیدند،ذوالجناح حرکت نمی کنه،عوض شد مرکب های ابی عبدالله،روضه مو بخونم و یاعلی،روایت می گه هفت مرکب برا حسین علیه السلام عوض کردند،اما باید بمونه،آخه اینجا کربلاست،همچین که اون پیرمرد گفت:اینجا کربلاست،دیدن ابی عبدالله یه دست به محاسنش گرفت،یه نگاه به آسمون کرد،انا لله و انا الیه راجعون،اعوذباالله من الکرب و البلا، هاهُنا مسفک دمائنا،هاهُنا مقتل رجالُنا،اینجا کربلاست،همین جا می مونیم؛

زبون حال بگم برات،این جا می مونیم،اینجا خوبه، آب داره، نزدیک آبیم،آخه ما بچه کوچیک داریم،اینجا خوبه درختاش سایه داره،چیه؟ مگه من چی میگم؟خوبه،اون تپه رو می بینید،برید خیمه هارو پشت تپه ها بزنید،محفوظ باشه،کسی زن و بچه ام رو نبینه،بچه ها همه دارن بابا رو نگاه می کنن،هزار تا سئوال تو چشماشون نهفته است،مهمونی که می گفتی همینه،مردم من ازشما سئوال دارم،یکی بلند شه جواب من رو بده،تا حالا مهمونی دعوتت کردن،معلومه که دعوت شدی،چقدر آمادگی پیدا می کنی،خصوصاً مهمونی که آدم با زن و بچه دعوت بشه،خودت باشی،هر لباسی شد می پوشی،هرجور باشه آماده می شی،اما زن و بچه بخوای ببری،سخته،زن وبچه ببری،حساسیت می ره بالاتر،حالا من ازت یه سئوال دارم،خداییش امشب رو این سئوال من فکر کن تا صبح،اگه با زن و بچه بری مهمونی راهت ندن،بهت بگن کی تو رو دعوت کرده،جلو زن و بچه ات چقدر خجالت می کشی؟هی بچه ها بهت می گن بابا چی شد،این همه قول دادی مهمونی می بریمون،بابا چی شد؟

آدم راهش ندن میره یه جای دیگه،راهش رو عوض می کنه،می ره یه جای دیگه،اما وای به اون روزی که نذارن برگردی،وای به حال اون روزی که بگن برو وسط بیابون بشین،حق نداری حرف بزنی،صدا زد همین جا خیمه ها رو برپا کنید،خیمه ها رو زدن،اما چه خیمه ای،چه زدنی،می خوام امشب هزار بار بگم وای از دل زینب می دید دارن خیمه ها رو می زنن داداش این چه خیمه زدنیه،مگه می خوای این خیمه هارو جمع نکنی،یه جوری خیمه می زنی،انگار می خوای بری،قراره من تنها باشم،من چه جوری تنها خیمه هارو جمع کنمغ

زینب غصه نخوری تنهایی نمی ذارم جمع کنی،میآن کمکت،یه عده نامحرم میآن،نمی ذارن خسته بشی،خودشون خیمه ها رو آتیش می زنن،هیچی از خیمه ها نمی مونه،حسین….. ،خیمه هارو زدن،بچه هارو جمع کرد،همه دور ابی عبدالله حلقه زدن،یاالله،می گن ابی عبدالله فقط نگاه می کرد،گریه می کرد، دین ما سفارش اکید می کنه،سفر می خوای بری،اول باید همسفرهاتو انتخاب کنی،من می خوام سئوال کنم،همسفر بهتر از عباس؟همسفر بهتر از علی اکبر؟ آدم با این همسفرها هرجای عالم بره غصه نداره؛اما ابی عبدالله فردا هی نگاه می کرد،گریه می کرد،هیچی نمی گفت،شروع کرد بعد از اون گریه خطبه معروفی رو خوندن،الله اکبر:می بینید به حق عمل نمی شه، می بینید امر به معروف و نهی از منکر نمی شه، شروع کرد حضرت خطبه خوندن،تاریخ می گه اصحاب بلند شُدن،زهیر بلند شد،یااباعبدالله، اگر دنیا بقاء دائم باشه،ببین یار به این می گن،حسین جان نبینم گریه کنی آقا، اگر دنیا بقاء دائم باشه ،ماهم عمر جاویدان داشته باشیم، آقا محال تورو رها کنیم،ما اومدیم تو این سرزمین برات بمیریم، بصیرت رو نگاه کن،نمی گه اومدیم پیروز بشیم، خیلی ها نرفتن کربلا،چون می دونستند،در ظاهر پیروزی با اون لشکره،گفتند چه کاریه هفتاد نفر بریم به جنگ سی هزار نفر،مگه عقلمون رو از دست دادیم،ولی نمی دونستند توی این لشکر یه نفر هست به نام حسین علیه السلام،نمی دونستند پای اعتقاد و پای ایمانشون باید وایستند،گفت ما اومدیم برات جون بدیم،

بُریر گفت:آقاجان خدا به ما منت گذاشته،توفیق داده برات جهاد کنیم،ان شاءالله می مونیم توفیق بده برات تیکه تیکه بشیم،ما دست از تو برنمی داریم،تو همین حالات بودند یه وقت ابی عبدالله دید از توی خیمه زن ها صدای ضجه می آد،روضه مو دارم می برم به نقطه اوج ،هرکی آماده ناله است بسم الله،چه خبره؟دید بچه های زینب دارن می دوند،دایی به دادمون برس،چرا؟گفتند دایی مادرمون داره دق می کنه،دایی بیا ببین مادرمون داره یه جوری گریه می کنه،ما می ترسیم از این گریه،الله اکبر،ابی عبدالله اومد تو خیمه،نشست جلو خواهر چه زینبی چه حسینی ،پنجاه و چهار سال باهم بودند،یه نفر تو این عالم،می تونه زینب و آروم کنه،اونم حسینه،این حسینی که جلوش نشسته، همونیه که وقتی به دنیا اومد،خودش زینب و بغل کرد،این حسین روز اول زینب و آروم کرد، این حسین همونیه که یاالله،نمی خوام بی اشک بری،این حسین همونیه که وقتی اون شب مادرشون و داشتند شبونه می بردند،می دید خواهرش دنبال جنازه هی می خوره زمین، خدا مادرم را کجا می برند.

روضه ورود به کربلا

روضه ورود به کربلا

این حسین همونه،اون شب زینب و آروم کرد،این حسین همونه که وقتی باباشو با فرق شکافته،آوردند،زینب و آروم کرد،وقتی جیگر پاره پاره رو دید زینب و آروم کرد،حالا باید کربلا زینب و آروم کنه،خواهر چی شده،نبینم،زانوی غم بغل بگیری،حالا زبون حال خونده،روضه ی من این چند بیته،صدا زد داداش:

 آه از این خاک و خارها برگرد

وای از این شوره زارها برگرد

 خوب پیداست جای نخلستان

 لشگری در غبارها برگرد

 جان به لب کرده کودکانت را

خنده ی نیزه دارها برگرد

 یه اسمی رو ببرم شب دومی براش لعنت بفرستی

حرمله آمده ست و بند آمد

 نفس شیرخوارها برگرد

 دخترانت چقدر میلزرند

از حضور سوارها برگرد

ای حسین……….

 ترس دارم که بال و پر بزنند

به علمدارمان نظر بزنند

 تا که از خواهرت جدا نشوی

تا که صاحب عزای ما نشوی

 تا که در خارهای این صحرا

غرق در زخم ها نشوی

داداش نگام افتاد به این گودال تنم لرزید

تا که در شیب تند آن گودال

با لب تیغ آشنا نشوی

 تا لباس تو را ز تن نبرند

تا هم آغوش بوریا نشوی

 جان مادر بیا بیا برگرد

آه از این کربلا بیا برگرد

روضه ورود به کربلا

روضه ورود به کربلا

انگار زینب داره می بینه،با چه عزتی پیادش کردند،همه مراقب زینبند،همه مراعات زینب و می کنند،تموم شد روضه ام،همه میآن دورش حلقه می زنند،قد و بالاش و نبینه دشمن،ای وای،همه کاری می کنند،گرد و خاک رو چادرش نشینه،آخه این زینبه،این دختر علی است،همه مراقبند،نمی دونم،هشت روز دیگه،نه روز دیگه،کار همین زینب،به جایی رسید،دیدند داره وسط بیابون می دوه،هی دو دستی رو سرش می زنه،هی می گه واحسینا،کارش به جایی رسید،این زینب پرده نشین،اومد تو گودال نیزه هارو کنار زد،شمشیرهارو کنار زد،ای وای می خوای بگم آخرش چی شد،این لبهاشو گذاشت رو لبهای بریده،حسین………..

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
7 + 0 =
*****