قسمت سوم از مینیسریال عاشورا به قصهی دیگر رزمندگان لشگر عاشورا میپردازد. در این قسمت شاهد قصهی علی اصغر و نحوه به یقین رسیدن او هستیم.
مینیسریال عاشورا به کارگردانی هادی حجازیفر بعد از موفقیت و درو کردن جوایز جشنواره فیلم فجر توسط نسخه سینماییاش، با نسخه تلویزیوینی و در قالب هفت قسمت به پخش شبکه اول سیما رسیده است.
اولین ساخته هادی حجازیفر در مقام کارگردان در چهلمین جشنواره فیلم فجر برنده پنج جایزه، از جمله سیمرغ بلورین بهترین فیلم شد و توانست در اکران عمومی، عنوان پرفروشترین فیلم دفاع مقدس تاریخ سینمای ایران را از آن خود کند.
این اثر محصول مرکز سیما فیلم است که پخش خود را از جمعه 27 مرداد ماه ساعت 22 در شبکه یک سیما، به صورت هفتگی آغاز کرده است.
«آخرین مأموریت یا شهادته یا اسارات، باید انتخاب کنید بین رفتن یا اینجا موندن، آقا مهدی که اینو گفت همه راهی شدن، فقط من بودم که شک یا شایدم ترس افتاد به جونم. ولی نشدنی بود، منم دلمُ کندم، از آیفا از گواهینامهام شاید هم از ترسهام. دو گردان از ما و دو گردان از لشکر هشت نجف اصفهان باید از جزیره رد میشدیم و می زدیم به دل عراقیا و 80 کیلومتر پیاده میرفتیم تا طلائیه تا راه رو برای لشکر رسول باز کنیم، من هنوز هم هیچی از جنگ ندیده بودم.».
قسمت سوم مینی سریال عاشورا روایت گذر از ترس و شک و رسیدن به یقین است. جایی که علی اصغر 18 ساله داستانش را آغاز میکند. او در این مسیر آدمهایی را میبیند که سرشار ظرف وجودیشان از اعتقاد پر شده است و حالا خود مبدل شدهاند به نماد یقین!
فیلمساز در همین حال شخصیت جذاب دیگری به نام رسول را با علی اصغر هم مسیر میکند؛ رسول یکی از کاراکترهای جذابی است که کلیشهی شخصیتهای دفاع مقدس را میشکند، رفتارش به بزن و بهادرهای جنوب شهر میخورد ولی با دیدن شهادت رفقایش اشک میریزد، مدام از ترکها و لشکر عاشورا در مقابل لشکر نجف اصفهان یاد میکند اما همان بچههای زخمی نجف را کول کرده و حمل میکند. شوخ است و مدام بابت شوخیهایش حلالیت میطلبد. فیلمساز بازهم به درستی شخصیتهای زمینی به ما نشان میدهد که در دسترس ما هستند این چنین است که مخاطب جوان این فیلم، رسول شدن را، علی اصغر شدن را سخت نمیداند.
مواجهه علی اصغر با رسول و دیگر بچههای گردان که هر کدام حالا نه تنها به یقین رسیده، که خود آیههای یقین هستند او را از شک و ترس جدا ساخته و به حقیقت و نوری رسانده که گم شدهی هر انسانی است.
در یکی از صحنهها، اکبر یکی از رزمندههای لشکر عاشورا خطاب به علی اصغر که از خستگی مهمات خود را روی زمین میگذارد و میرود میگوید: «میگن هرکسی مهماتش رو جا میذاره، یه روزی هم رفیقای زخمیشو جا میذاره.»
در انتهای فیلم دقیقا علی اصغر جنازه زخمی اکبر را به عقب باز میگرداند.
یکی از نکات برجستهای که حجازیفر با هنرمندی تمام در تمام این قسمتها به مخاطب خود نشان میدهد، کم بود امکانات در زمان جنگ دفاعی ماست. او بدون آنکه محوریت اصلی قصه را بر این کمبودها بگذارد، فضای آن دوران ما را به نمایش میگذارد. کم بود آب، مهمات و ... در این قسمتهای ابتدائی نمایان است.
در انتهای این قسمت نیز علی اصغر مونولوگ ابتدائی خویش را اینگونه جواب میدهد تا سیر از شک به یقین را به مخاطب نیز منتقل کند: «دیگه نمیشد به قولی که به رسول دادم، عمل کنم. این چتر، هیچوقت به دست پسرش ابولفضل نمیرسه. حالا نه مهماتی مونده بود نه توانی ولی مهم این بود که کنار این همه یقین به خاک افتاده دیگه نه ترس داشتم نه شک! حالا من علی اصغر 18 ساله اعزامی از تبریز، تمام جنگ رو دیده بودم»