شعر حافظ در مورد خدا

13:46 - 1402/07/20

گلچین اشعار حافظ در مورد خدا

شعر حافظ در مورد خدا

شعر حافظ - راه و رسم منزل ها

الا یا ایُّها السّاقی اَدِر کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

به بوی نافه ای کآخر صبا زآن طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها

مرا در منزل جانان چه امنِ عیش چون هر دم
جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبوَد ز راه و رسم منزل ها

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل ها

حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو «حافظ»
مَتی ما تلقَ من تَهوی دَعِ الدنیا و أهمِلها

شعر حافظ - وقت سحر

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بی خود از شعشعۀ پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینۀ وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوۀ ذاتم دادند

من اگر کام روا گشتم و خوش دل چه عجب
مستحق بودم و این ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژدۀ این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد
اجر صبری ست کزآن شاخ نباتم دادند

همت «حافظ» و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند

شعر حافظ - گنجینۀ محبت

شعر حافظ - گنجینۀ محبت

دل سراپردۀ محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست

تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هر کس به قدر همت اوست

گر من آلوده دامنم چه عجب
همه عالم گواه عصمت اوست

من که باشم در آن حرم که صبا
پرده دار حریم حرمت اوست

بی خیالش مباد منظر چشم
زآن که این گوشه جای خلوت اوست

هر گل نو که شد چمن آرای
زَاثر رنگ و بوی صحبت اوست

دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت اوست

ملکت عاشقی و گنج طرب
هر چه دارم ز یمن همت اوست

من و دل گر فدا شدیم چه باک
غرض اندر میان سلامت اوست

فقر ظاهر مبین که «حافظ» را
سینه گنجینۀ محبت اوست

شعر حافظ - در خراباتِ مُغان نورِ خدا می‌بینم

در خراباتِ مُغان نورِ خدا می‌بینم

این عجب بین که چه نوری ز کجا می‌بینم

جلوه بر من مفروش ای مَلَکُ الْحاج که تو

خانه می‌بینی و من خانه خدا می‌بینم

خواهم از زلفِ بُتان نافه گشایی کردن

فکرِ دور است همانا که خطا می‌بینم

سوزِ دل، اشکِ روان، آهِ سحر، نالهٔ شب

این همه از نظرِ لطفِ شما می‌بینم

هر دَم از رویِ تو نقشی زَنَدَم راهِ خیال

با که گویم که در این پرده چه‌ها می‌بینم

کس ندیده‌ست ز مُشکِ خُتَن و نافهٔ چین

آن چه من هر سَحَر از بادِ صبا می‌بینم

دوستان عیبِ نظربازیِ حافظ مکنید

که من او را ز مُحِبّانِ شما می‌بینم

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 1 =
*****