نا گفته پیداست از مهمترین عوامل موفقیت و بقای انقلاب اسلامی حضور و حمایت مردم است. باید مردم بخواهند، مردم بیایند و پای کار بمانند. نقش زنانی که در خاکریز خانواده، به دفاع از آرمان های انقلاب و اسلام برمی خیزند، در این امر مهم غیر قابل انکار است.
چند دقیقهای تا آغاز ساعت رسمی مانده بود که خودش را به جلو دری رساند که تازه باز شده بود. نه با پای خودش که به کمک ویلچری که با هر بار چرخیدن صدای ناله جیر جیرش سالن را پر میکرد، آمده بود. هنوز سرم خلوت بود، به استقبالش رفتم. پیش از آنکه به کنارش برسم دستش را که رعشه ضعیفی داشت به سمتم دراز کرد و کیسهای پارچهای را به دستم داد:
_ بگیر مادر بذار سر نوبت.
خندیدم و گفتم: « حاج خانم سحر خیز شدی و کامروا، چند دقیقهای زود اومدی»
نگاهش را بین سالن چرخاند:
_ مادر، این رنگ و بو برا ما همش خاطره است ما از وقتی این درخت یه دانه بوده هر سال قد کشیدنش رو دیدیم و با دیدن هر جوانه که رو تن این درخت تنومند سبز کرده خدا رو شکر کردیم.
دست بردم تو کیسه و شناسنامهاش رو بیرون آوردم، عددهای روی شناسنامه نشان میداد که زنی که روی ویلچر، روبهرویم نشسته بود چهل سالی از انقلاب بزرگتر بود. دستش را جلو آورد و شناسنامه را ورق زد:
_ ببین مادر همه مهرها رو تو شناسنامم ثبت کردم همیشه هم اول نفر بودم که اومدم.
وقتی از حضورش در انتخابهای قبلی میگفت برقی چشمانش را روشن میکرد، برقی که از سالهایی نشانه داشت که سرنوشت کشورش را رقم زده.
صفحه دوم شناسنامه را باز کردم، یک کریم آقا بود و ده تا اسم دختر و پسر از محمد و زینب گرفته تا جواد و آسیه.
بی اختیار ذوق کردم:
_ حاج خانم ماشاالله به این پرونده پر و پیمون، ده تا بچه دارید خدا براتون حفظشون کنه.
لبخندی تلخ گوشه لبش جوانه زد:
_ نه مادر اسم پنج تاشون این تو جا نشد بنویسن، پونزده تا شکم بچه دنیا آوردم ولی فقط چهار تاشون موندن.
دلیل خنده تلخش معلوم شد.
دستان چروک خوردهاش را در دست گرفتم:
_ حاج خانم چرا بچههات نمیموندن؟
سری تکان داد:
_ ای مادر مگه زمان ما مثل حالا بود که دو تا طایفه و دکتر و ماما حواسشون به یه زن باردار و بارش باشه، اصلا بهداشتی برا مادرا و بچههاشون نبود، طفلک بچههامون از این ور دنیا میاومدن از اون ور تلف میشدن. یکی از سرگرمی بچههای خونه چال کردن خواهر برادراشون بود که دو سه روز بیشتر عمرشون به دنیا نبود. نگاه نکن که الان، تو هر مرحلهای خانه بهداشت و درمانگاه هست، زمان ما مرگ و میر مادرا و نوزادا خیلی بالا بود. این از برکات انقلابه که به سلامت و بهداشت مردم مخصوصا زنان باردار خیلی بها میدن و همین هم مرگ و میر نوزادا رو پایین آورده. همین اصغر و افسانه بچههای من دوقلو بودن وقتی میخواستن دنیا بیان من رفتم یه درمانگاه که اون سر شهر بود یه دکتر هندی بود که اونم وقت استراحتش بود و تو درمانگاه نبود بچههام همون جا از بین رفتن و هیشکی به دادم نرسید.[۱]
روسری گلدارش را جلو آورد و موهای حنا خوردهاش را به عقب هل داد. خواستم فضای تلخ خاطرش را عوض کنم:
_ خب مادر حالا از این پونزده تا بچه کدوماشون پیشت هستن؟
_ زینب و مصطفی، همین تو شهر خودمونن و بهم سر میزنن. طفلک بچههام نشد درس بخونن مصطفی یه دو سه کلاس خوند ولی زینب که اصلاً نمیشد بره سر کلاس مدرسههای طاغوت، بچهام بی سواد موند و تو حسرت اینه که یه دعایی قرآنی بخونه اما فاطمه بعد انقلاب دنیا اومد و گذاشتم درس بخونه الان دکتره و مشغول طبابت، عباسم که بعد زینب دنیا اومد و الان برا خودش یه آقا مهندسی شده.[۳]
لبخند رضایت گوشه لبهای محترم محترم خانم نشست با دست به ساعت اشاره کرد:
_ پاشو مادر ساعت هشته چرخ من و ببر پای صندوق.
پی نوشت:
[۱]. میزان مرگ و میر مادر و نوزاد قبل از انقلاب رقم 200 در 100 هزار بود ولی هم اکنون این آمار 15 برابر کاهش یافته است و آمار آن به زیر 20 در 100 هزار رسیده است.
[۲]. قبل از انقلاب، ۳۰ درصد پزشکان ایران وارداتی از بنگلادش، فیلیپین، هند و پاکستان بودند. اما امروزه از۵۳ کشور جهان برای درمان به ایران میآیند.(مرکز آمار ایران، سالنامه آماری کشور، فصل۱۸، بهداشت و درمان، ص۶۸۴.)
[۳]. آمار بیسوادان در سال 1355 به این صورت بوده است که نزدیک به 41.1 درصد از آقایان و 64.5 درصد از بانوان ایرانی در این سال بیسواد بودهاند که این آمار بعد از انقلاب و در سال 1395 به این صورت بوده است که 9 درصد از آقایان و 15.8 درصد از بانوان ایرانی بیسواد هستند که نشاندهنده کاهش بسیار زیاد آمار بیسوادان بعد از انقلاب بوده است.