ماجرای گریه بوعلی سینا

23:48 - 1391/10/14
تعلیم و تعلم و بهره مندی از فرصت های زندگی و عمر گرانمایه از مهم ترین دستورات الهی است که بی شک تعالی مادی و معنوی و دستیابی به قله های رفیع سعادت و بندگی را در پی دارد .
 بوعلی سینا

به گزارش گروه اینترنتی رهروان ولایت به نقل از سرویس علمی و فرهنگی خبرگزاری حوزه ماجرای گریه کردن بوعلی سینا را به نقل از حضرت آیت‌الله جوادی آملی منتشر می‌کند.

بوعلی سینا  می‌گوید، هر وقت مسئله‌ای برای من مشکل می‌شد و از حل آن عاجز می‌شدم وضو می‌گرفتم در مسجد جامع شهر دو رکعت نماز می‌خواندم،چون افضل مساجد هر شهری مسجد جامع آن شهر است که نماز در او فضیلت بیشتری دارد، با خدایم راز و نیاز می‌کردم تا این مسئله برای من حل شود و حل می‌شد.

شاگرد معروف بو علی سینا،  به نام بهمنیار می‌گوید؛‌ روزی نشسته بودیم که بوعلی برای تدریس بیاید ،  وقتی آمد و درس را شروع کرد از نگاهش به ما فهماند که درس دیروز را نفهمیده‌ایم، چون کسی که حرف دیروز و درس دیروز را فهمید از چهره او پیداست، مستمعی که حرف گوینده را درک می‌کند گوینده متوجه می‌شود،بهمنیار خود صاحب تحصیل است و از حکمای بزرگ اسلامی، می‌گوید ابن سینا وقتی به چهره ما نگاه کرد فهمید درس دیروز را نفهمیدیم و کم کم به او رساندیم یا فهمید که ما دیشب را با جلسه گفت و شنود جوان‌پسند گذراندیم  و مطالعه نکردیم .

بوعلی متأثر شد، به ما گفت؛ عده‌ای در این شهر مشغول طناب‌ بازی‌اند، بالأخره مشغول بازی‌اند می‌کوشند در فن خود که بازی است متخصص شوند، شما که سرگرم فراگیری الهیات‌ و علوم الهی هستید، این تلاش و کوشش را ندارید این حرفها را ابن سینا با اشک چشم به ما گفت، در حالی که اشک از چشمان شیخ الرئیس نازل می‌شد به ما گفت شما به اندازه یک طناب بازی برای درک معارف الهی ارزش قائل نیستید.

درس آن روز به پایان رسید موقع نماز ظهر فرا رسید ابن سینا جلو ایستاد و شاگردان نماز جماعت را به او اقتدا کردند  .

او با نداشتن استاد، کتابخانه و حوزه علمیه در همه این رشته‌ها نوآوری عجیب داشت که عده زیادی از دانشمندان اروپا را مجذوب خود کرد به هر تقدیر او خود  می‌گوید، ما شاگرد نمازیم..
 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
15 + 3 =
*****