رهروان ولایت ـ هر چند امر طلاق بعنوان یک پدیده تلخ، همواره از سوی عموم جامعه و اجتماع، مورد قبح بوده است، ولی متاسفانه امروزه این پدیده تلخ در جامعه در حال افزایش و گسترش است. جدایی و طلاق زن و شوهر از یکدیگر، هرچند از جهت شرعی و قانونی منعی ندارد، امّا به دلیل عواقب و تبعاتی که برجای میگذارد، به عنوان مبغوضترین حلالها به حساب میآید. پیغمبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) در این باره فرموده است: «مَا مِن شَىءٍ أبغضَ إلى اللهِ عَزَّوَجَلّ مِن بَیتٍ یَخربُ فِي الإسلامِ بِالفِرقةِ یَعني الطَّلاق؛ هیچ عمل منفورتر، نزد خدای متعال از این نیست که اساس خانهاى در اسلام با جدایى(یعنى طلاق)، ویران گردد.»[1]
البته این پدیده مذموم اجتماعی، ریشه در عوامل گوناگونی دارد که برخی از آنها، ناشی از تهاجم فرهنگی غرب است که جامعه و خانواده را مورد هدف قرار داده است و برخی هم محصول گذشته است. عواملی چون؛ دخالتهای دیگران، عدم پایبندی زوجین به رعایت حقوق یکدیگر، سوء مصرف مواد مخدر، خیانتهای زناشویی، مصرف زدگی و... تنها بخشی از عوامل طلاق به حساب میآید.
امّا سوالی که مطرح میشود، این است که چرا پدیده طلاق با تمام عواملی که عامل آن میباشد، از منفورترین حلالهای خداوند است؟ مگر جدایی و طلاق در جامعه، چه عواقب و تبعاتی را بدنبال دارد که شارع مقدس نسبت به آن حساسیت بالایی دارد و عموما زوجین را به سازش دعوت میکند؟
در مورد پدیده طلاق و تبعات منفی اجتماعی آن، تحقیقات زیادی به عمل آمده است و همواره این تبعات را هم برای مردان و هم برای زنان مطلقه در نظر گرفته میشود. بعلاوه این که تبعات منفی فراوانی بر کلیت جامعه نیز از خود برجا میگذارد.
تحقیقات به عمل آمده، نشان از آن دارد که عواقب و تبعات این پدیده مخرب، بهطور کلی میتواند مشکلات زیادى براى خانوادهها، زنان و مردان و به ویژه فرزندان به وجود مىآورد، که آن را عمدتا در سه بخش مىتوان خلاصه کرد:
1. مشکلات عاطفى؛
بدون تردید، زن وشوهری که مدت زیادی با یکدیگر زندگى کردهاند، و سپس از هم جدا مىشوند، از جهت عاطفى جریحه دار خواهند شد، و در ازدواج آینده خاطره ازدواج گذشته، همواره آنان را نگران مىکند، و حتى به همسر آینده با دیده بدبینى نگاه میکنند. البته تبعات زیانبار این پدیده بر هیچ کسى پنهان نیست، و لذا بسیار دیده شده که این گونه افراد که چنین تجربه تلخی را گذراندهاند، براى همیشه از ازدواج خودداری میکنند.
2. مشکلات اجتماعى؛
بسیارى از زنان بعد از جدایی و طلاق، شانس زیادى براى ازدواج مجدد، با فرد شایسته و دلخواه را از دست میدهند، و از این نظر گرفتار مشکلات بعدی مىشوند، و حتى مردان نیز بعد از طلاق، شانس ازدواج مطلوبشان به مراتب کمتر خواهد شد، به ویژه اگر پاى فرزندانى در میان باشد، لذا غالبا مردان و زنام در چنین وضعیتی ناچار مىشوند، تن به ازدواجى بدهند که نظر دلخواه و مطلوب آنها را تامین نمىکند، و از این نظر تا پایان عمر رنج مىبرند.
3. مشکلات فرزندان؛
در این میان، مشکلات فرزندان که از همه اینها مهمتر است، کمتر دیده میشود، بطوریکه فرزندان کوچک بعد از جدایی و طلاق والدین، تاحدودی دچار اضطراب، استرس و خلاء عاطفى میشوند. عموما فرزندان طلاق بعد از جدایی والدین، گرفتار برخی از ناهنجاریهایی همچون؛ افسردگی، اضطراب، پرخاشگری، عصیان، حسادت، سوء ظن نسبت به دیگران، فرار از منزل، ترک تحصیل و افت تحصیلی، بزهکاری و کجرویهای اجتماعی (مانند قتل، دزدی، فحشا و...) میشوند. لذا این ضربه و ضایعه، نه تنها براى هر خانواده، بلکه براى کل جامعه میباشد؛ چرا که چنین کودکانى که از مهر مادر یا پدر، محروم مىشوند، گاه به صورت افرادى خطرناک در مىآیند، که بدون توجه تحت تاثیر روح انتقام جویى قرار گرفته و انتقام خود را از کل جامعه مىگیرند.
متاسفانه امروزه معضل طلاق، دیگر نه قبح گذشته را داشته و نه جامعه ظرفیت پذیرش تبعات و هجمههای آن را دارد. از طرفی تهاجم فرهنگی در کنار شیوع سبک و روشهای غلط و نادرست زندگی و دور شدن از مبانی ارزشی و فرهنگی در کنار تحولات جامعهی نیمه سنتی- نیمه مدرن ما با جمعیتی جوان موجب شده خانوادهها و جامعه، فرصتهای لازم را برای احیای دوباره زندگی به زنان و مردان طلاق گرفته ندهد و خود نیز از آسیبهای پدیده طلاق موصون نماند. این واقعیتی است که از چشمها دور مانده است. چه بخواهیم و چه نخواهیم هیولای طلاق همه چیز زندگی اجتماعی را در خود میبلعد.
از طرفی دیگر؛ متاسفانه جامعه امروزه ما کمتر به زنان و مردان طلاق گرفته، فرصت بازگشت میدهد؛ بالا رفتن سن تجرد دختران و پسران و افزوده شدن مردان و زنان مطلقه به آنها و نگاه بد جامعه به اینگونه افراد، در کنار بیکاری و مشکلات اقتصادی، این فرصت بازگشت را از آنان میگیرد.
ولی راهکار چیست؟ آیا میشود به صرف مطلقه بودن، این فرصت بازگشت را از آنان را گرفت؟ آیا این رفتارها از منظر شرع، عقل، اخلاق و حق توجیه دارد؟ قطعا جواب منفی است؛ زیرا هیچ ذهن سالمی و هیچ فرد مومنی چنین اقدام بیمارگونهای را نمیپذیرد.
بنابراین وظیفهی انسانی، شرعی و اجتماعی ایجاب میکند که اولا زمینهها و مقدمات شکلگیری این پدیدهی زشت و مذموم را از بین ببریم و در مرحلهی بعد با حمایتهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی فرصتهای تجدید حیات دوباره را به آسیب دیدگان آن بدهیم و نگذاریم که سرگردان در میان چرخهای مدرنیته و سبکهای غلط زندگی نابود شوند. امّا در این میان، بیشترین مسئولیت بر عهدهی خانوادهها است.
از این رو، والدین قادر خواهند بود با درک موقعیت فرزندان، از تحمیل خواستههای غیرمنطقی خود به آنان خودداری کرده و در هنگام وقوع اختلافات به جای دامن زدن به آن، پا درمیانی کرده و به آنان کمک کنند که اختلافاتشان به حداقل برسد و در صورت وقوع طلاق، فرزندان خود را به گرمی پذیرا باشند و به آنان کمک کنند که دوباره به زندگی عادی خود بازگردند.
از طرفی جامعه نیز چه از نهادهای دولتی و چه از نهادهای غیر دولتی آن، لازم است تا ضامن سلامت روانی، جسمی و رفتاری آنان باشند و فرصت اشتغال و کار مناسب را فراهم کنند تا بعنوان عضو جامعه از همهی فرصتها و قابلیتهای زندگی عادی برخوردار شوند.
پی نوشت:
[1]. وسائلالشیعه، ج 15،ص266، ح1