چکیده: زندگی شهید خادمالشریعه در جمعهها معنا گرفته است. یک جمعه که مقارن با دحوالارض بود؛ به دنیا آمد. در جمعۀ مبعث شهید شد و جمعۀ ولادت امام حسین علیهالسلام شاهد آرمیدنش در خاک حریم رضوی گردید.
رهروان ولایت ـ زندگیاش در جمعهها معنا گرفت. یک جمعه که مقارن با دحوالارض بود؛ به دنیا آمد. در جمعۀ مبعث شهید شد و جمعۀ ولادت امام حسین علیهالسلام شاهد آرمیدنش در ایوان طلای حریم رضوی گردید. بیدلیل نیست که ما منتظرش باشیم تا در کنار یاران مهدی فاطمه، از اهالی رجعت باشد و جمعهای دیگر در زندگیاش رقم بخورد.
خرداد ۱۳۳۷ در سرخس به دنیا آمد. عشق پدر به امام رضا ـ علیهالسلام ـ او را همسایۀ امام رضا کرد. در مشهد به مدرسه رفت و درسهای مرسوم را خواند. اهل مبارزه و ظلم ستیز بود. در دوران دبیرستان ضمن شرکت در محفلهای انقلابی مسجد کرامت، علیه نظام طاغوت فعالیت میکرد. پخش نوارها و اعلامیههای حضرت امام را با بسیج دوستانش به بهترین وجه انجام میداد. او این اعلامیهها را از فرزند آیت الله خامنهای و آیت الله طبسی تهیه مینمود. چندبار میخواستند بازداشتش کنند؛ اما او با زیرکی فرار میکرد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه به عنوان مسئول دفتر فرماندهي سپاه پاسداران خراسان انتخاب شد. دورۀ خلبانی را در تهران گذراند و با شروع جنگ به جبهههای حق علیه باطل شتافت.
در جبهه نيروهاي خراساني را در تيپ ۲۱ امام رضا(ع) سازماندهي کرد و به عنوان اولين فرمانده، مسئوليت رهبري اين تيپ را به عهده گرفت. شهید محمد مهدی خادمالشریعه و دیگر رزمندگان در چزابه آنقدر حماسهسازی نمودند که امام خمینی ره در وصف آنها در جمع رزمندگان ارتش و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی فرمود: «شما هم در این نبردهای بزرگی مثل نبرد آبادان و مثل تنگه چزابه و مثل بستان کاری کردید که اعجاز بود؛ اعجاز بود از باب اینکه یک جمعیت کم با عده و عُدۀ کم و با ایمان بزرگ این اعجاز را آفریدند و صدام که این کار غلط را به تخیلاتی که کرده بود انجام داد، پشیمان شده است...[۱]» محمد مهدي ۳۱ اردیبهشت سال ۱۳۶۱ در عمليات بيت المقدس بهشتی شد. در ادامه سه قطعه کوتاه از زندگی این سردار اسلام که به راستی خدمتگزار شریعت اسلام ناب بود؛ میآید.
دیدار آخر
آخرینبار که به مشهد آمد؛ رفتار عجیبی داشت. با هميشه خيلي فرق میکرد، گويي شهادت به او الهام شده بود. از رفتارش پيدا بود از آينده باخبر است. همه وسايل اتاقش را که متعلق به خودش بود را فهرست کرد و آن چیزهایی که متعلق به سپاه بود را با برچسب مخصوص مشخص کرد؛ حتي لباس هايي را که از سپاه گرفته بود در کيسه اي قرار داد. بعد سفارش کرد همه آن ها را به سپاه برگردانيم.
صحبت با مادر
شب عید مبعث به مادرش زنگ زد. مادرش گفت مهدی جان شنیدم فرمانده شده ای؟ گفت: مادر، من سرباز امام زمانم؛ اگر مرا قبول کند. مادر پرسید: کی بر میگردی؟ جواب داد بعد از فتح خرمشهر. راست میگفت. حرفش حرف بود. جمعه بود که بازگشت؛ روز ولادت اربابش حسین علیهالسلام. بازگشت و در حرم امام رضا علیهالسلام بعد از تشییع باشکوه، آرام گرفت.
عیدیِ بینظیر
عید مبعث، جمعهای ویژه در زندگی سردار است. از اول صبح حال و هوایش عجیب و عجیبتر میشد. نماز صبح را با حال و شوری بینظیر خواند. وقت صبحانه که شد، هرچه منتظر ماندند؛ نیامد. سراغش را گرفتند و گفتند: برادر صبحانه. در جواب گفت: می خواهم صبحانه را از دست پیامبر- صلی الله علیه وآله- در بهشت دریافت کنم!
یک سیب هم به او تعارف کردند. بفرما سیب! باز هم نخورد و گفت: نه؛ دلم سیب بهشتی میخواهد. دیگر راحتش گذاشتند.
شجاع و جسور بود. فرماندهی او بود که لحظۀ آزادی خرمشهر را نزدیک میکرد. امّا حیف که خودش نبود تا آزادی خرمشهر را جشن بگیرد. رنگش روشن و روشنتر شده بود. در منطقۀ حسینیه بود که خمپاره به سرش بوسهای زد و او را حسینی کرد و صبحانۀ بهشتی را نصیبش نمود.[2]
آری چقدر بهجا و زیبا سرودهاند:
عـاشقان را سر شوریده به پیكر عجب است
دادن سر نه عجب ،داشتن سر عجب است
تـن بـی سر عجبـی نیست رود گـر در خاک
سـر سربـاز ره عشـق بـه پیکـر عجب است
مطالعه بیشتر: اولین فرمانده، حسین نیّری، انتشارات ستارهها، ۱۳۸۶.
............
پینوشت
[۱]ـ صحیفه امام، ج ۱۶، ص ۸۹.
[2]http://www.khorasannews.com/News.aspx?type=9&year=1390&month=6&day=31&id=3111533