چکیده:سید بن طاووس عالم وارسته شیعهای هست که زندگی اش سرشار از ورع و پارسایی بوده و به همین سبب مورد عنایات ویژه اهل بیت قرارمیگیرد.
در نیمه ماه محرم الحرام سال ۵۸۹ هجری قمری شهر حله تولد نوزادی به نام علی و کنیه رضی الدین را در خود ثبت کرد[۱] که بعدها به نام سیدبن طاووس معروف گردید؛ وی در نجابت واصالت کم نظیربود، او از طرف پدر با سیزده واسطه از اولاد امام حسن علیهالسلام و از جانب مادر نوه ورّام بن ابى فراس دانشور شهره حلّه بود[۲] که به واسطه ایشان هم از اولاد شیخ طوسی میشد[۳]. خود ایشان در مورد نسب و شرافتش چنین میفرماید: «خداوند متعال ما را به وسیله پدران و نیاکان و مادرانی شرافتمند کرده است که همگی از دانش و دیانت و امانت بهره ی تامّ و تمام داشته اند و مورد اعتماد کامل مردم بوده اند. همهی مردم در مقابل شوکت آنان سر فرود آورده اند و ثنا خوان ایشان بوده اند.»[۴]
او از استعداد باطنی ویژهای برخوردار بود به نحوی که در عنفوان جوانی مدارج علمی را به نحو احسن طی کرده و به جایی میرسد که اساتید وی در شهر حله به او سیره علما را توصیه کرده و پیشنهاد میدهند که بر کرسی فتوا دادن بنشیند وبه بیان حلال وحرام بپردازد لکن ورع و پارسایی که در ذات سید علی نهفته بود نمیگذاشت تا وی این توصیهها را قبول کند چرا که وی خود را با آیات پایانی سوره الحاقه[۵] مقابله میکرد و میگفت: وقتی خداوند در مورد احکام حلال و حرامش چنین با پیامبرش صحبت میکند و اخطار میدهد من دیگر جای خود دارم و برهمین اساس به شدت از مقام فتوا دادن دوری میکرد.[۶]
ورع و پرهیزکاری او علاوه بر اینکه او را از فتوا دادن بازمیداشت سبب میشد تا از مسئولیتهای اجتماعی هم دوری کند، چرا که برای تعالی خود به خلوت بیشتری نیاز داشت. سید متقی حله در سال ۶۲۷ در حالی که دهه سوم عمرش رو به اتمام بود از حله به مقصد حجاز و انجام مناسک حج خارج میشود[۷] و در ادامه به زیارت قبور ائمه معصومین میرود سعی میکند از عنایات اهلبیت بهرهمند شود و بالآخره به مقصود دل خویش رسیده و صدای مولای خود حضرت بقیه الله الاعظم را در سامرا میشنود. خود وی در کتاب مهج الدعوات خاطرهی سفر به سامرّا را چنین بیان مى کند: «در شب چهارشنبه سیزدهم ذیالقعده الحرام سال ۶۳۸ در سامرا بودم. سحرگاهان صداى آخرین پیشواى معصوم حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را شنیدم که براى دوستانش دعا مى کرد و مى گفت: پروردگارا! آنها را در روزگار سرفرازى ، سلطنت، چیرگى و دولت ما به زندگى بازگردان.»[۸]. این سفر پر برکت و طولانی در سال ۶۴۱ تمام میشود و سید به حله برمیگردد اما طولی نمیکشد که مجددا بار سفر بسته و عازم نجف میشود و در نجف تا سال ۶۴۸ میماند و نیز از عنایات ویژه حضرت امیر بهرهمند میشود.[۹]
و در آخر در سال ۶۵۲ساکن بغداد میشود و تا حمله مغول و سقوط بنی عباس یعنی تا سال ۶۵۵ در این شهر باقی میماند. هرچند در زمان سکونتش در بغداد از طرف دربار عباسی فشار فراوانی جهت قبول پست دولتی بر سید بود ولی ایشان به هیچکدام جواب مثبت نداد و همچنان خود را دور از هیاهو نگه میداشت[۱۰]؛ گویا برای کار دیگری در بغداد ماندگار شده است. بعد از آنکه هلاکوخان مغول وارد بغداد شد و بر بنی عباس چیره گشت فرمان داد دانشوران شهر در مدرسه المستنصریه حاضر شوند و درباره این پرسش که «آیا فرمانرواى کافر عادل برتر است یا مسلمان ستمگر» حکم دهند. رضى الدین از جاى برخاست و برتر بودن فرمانرواى کافر عادل را تأیید کرد. در پى او دیگر فقیهان نیز به تأیید حکم پرداختند. و در پی همین اتفاق فرمانرواى مغول در دهم صفر ۶۵۶ سید را فرا خوانده، امان نامه اى براى او و یارانش صادر کرد [۱۱] سید که در پى راهى براى بیرون بردن مؤمنان از پایتخت بود، هزار تن را گرد آورده، با حمایت سربازان هلاکوخان آنان رابه حلّه رساند[۱۲] و سپس مقام نقابت علویان را نیز بپذیرفت[۱۳]. آری چه بسا حکمت بیتوته در بغداد چیزی جز نجات مؤمنین نبود.
سرانجام ستاره تقوای حله در سال ۶۶۴ هجری قمری در حله دار فانی را وداع گفت و طبق وصیتش در آرامگاهی که در نجف برای خود مهیا کرده بود به خاک سپرده شد.[۱۴]
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] _ فیض العلام فی عمل الشهور و وقایع الایام: شیخ عباس قمی، ص ۱۵۸
[۲] سیدبن طاووس، درشان او چنینمىفرماید: پدر بزرگم«ورام بن ابى فراس»،رحمةاللهعلیه، از كسانى بود كه به افعالش اقتدا مىشد (روضات الجنات، ج 4، ص 337).
[۳] راهنمای سعادت (ترجمه ی کشف المحجه) شهیدی گلپایگانی، سید محمد باقر؛ ، تهران، نشر سعدی، 1382هجری، ص14.
[۴] راهنمای سعادت (ترجمه ی کشف المحجه) شهیدی گلپایگانی، سید محمد باقر؛ ، تهران، نشر سعدی، 1382هجری، ص1۶.
[۵] «اگر پیغمبر سخنی که ما نگفته باشیم به ما نسبت دهد، با کمال قدرت او را کیفر می دهیم، قدرت او را خواهیم گرفت و رگ(حیات) او را می بریم، هیچ یک از شما قدرت جلوگیری ندارد.»
[۶] کشف المحجه لثمره المهجه، سید بن طاووس، فصل ۱۴۳
[۷] روضات الجنات: ج ۴، ص ۳۳۶
[۸] مهج الدعوات: سید بن طاووس، ص ۳۶۸.
[۹] نجم الثاقب، ص 285 و 286.
[۱۰] . راهنمای سعادت (ترجمه ی کشف المحجه) شهیدی گلپایگانی، سید محمد باقر؛ ، تهران، نشر سعدی، 1382هجری، ص۱۳۷ در این کتاب آمده است . عزالدین ابوالفضل-محمد بن محمد پسر ابن علقمی بارها از سوی خلفای عباسی، پیشنهاداتی مبنی بر تصدی مناصب دولتی و همکاری با سیاست های دولت به وی ارائه می شد و این مطلب از لابلای سخنان وی به وضوح یافت می شود چنان چه می گوید: «یکی از پادشاهان بزرگ دنیا از من تقاضا کرد که در سرائی از وی دیدار کنم که بسیاری از مردم غافل دنیا، آرزوی رفتن به آن جا را دارند و برای آن سر و دست می شکنند.»
[۱۱] کتابخانه ابن طاووس و ...، ص ۲۹ و ۳۰.
[۱۲] فیض العلام: ص ۱۷۲.
[۱۳] در کتاب هدیه الاحباب: شیخ عباس قمی، ص ۸۰.
«رضى الدین که در آغاز این پیشنهاد را رد کرده بود با شنیدن پیامدهاى رد درخواست هلاکوخان از زبان خواجه نصیر الدین طوسی، ناگزیر این مقام را پذیرفت و براى بیعت علویان مراسم ویژه اى برگزار کرد.»
[۱۴] کتابخانه ابن طاووس و ...، ص ۳۳