10 سال طول کشید تا عاشق چادرم شوم

02:30 - 1391/10/08
الان حدود 3 ساله که عظمت چادر را فهمیدم. میشه گفت عاشق چادرم شدم.
چادر

راستش خجالت می کشم بگم خیلی طول کشید تا عاشق چادرم بشم. چون به نظرم چادر انقدر زیباست که شخصی که اون رو به عنوان حجاب انتخاب می کنه زود جذب می کنه. ولی برای من تقریبا 10 سال طول کشید تا زیباییش را بفهمم.
از سال اول راهنمایی خودم شروع کردم به چادر سر کردن. دوستانم که مانتویی بودند فکر می کردند به خاطر خانواده،  چادر سر می کنم. وقتی متوجه می شدند انتخاب خودمه تعجب می کردند. دیگه از مادرم هم بیشتر به چادر مقید بودم. البته این تقید نه به خاطر علاقه بود و نه به خاطر اجبار خانواده. خیلی ذوق و شوق برای چادر سر کردن نداشتم. گاهی اوقات حتی خودم هم از این همه تداوم تو چادر سر کردنم تعجب می کردم. ولی یه چیز رو خیلی خوب می دونستم انتخاب من، انتخاب درستیه. هر چند هنوز از ته دل چادر رو دوست نداشتم، اما واقعا نمی تونستم هدیه حضرت فاطمه (س) را کنار بگذارم.

الان حدود 3 ساله که عظمت چادر را فهمیدم. میشه گفت عاشق چادرم شدم.

و اما ماجرای چادری شدنم:

اولین بار که چادر زدم، همون اولین روز رفتن به دوره ی راهنمایی بود. مدرسه ما چادر رو اجباری کرده بود ولی اکثر بچه ها وقتی می خواستند وارد مدرسه بشند چادر سر می کردند و وقتی هم که خارج می شدند چند خیابان بعد چادرشون رو در می آوردند. البته بعضی از دخترها یه کم انصاف رو رعایت می کردند و مسیر خونه - مدرسه رو چادر سر می کردند ولی در موارد دیگه چادر سر نمی کردند. من از این حرکت دوستام خوشم نمی اومد. این کار رو یه جور دورویی می دونستم.

یه روز سال دوم یا سوم راهنمایی، معلم دینی که از بچه ها پرسید : " به نظرتون چرا بعضی از بچه ها فقط برای مدرسه چادر سر می کنند؟"، یکی از همون بچه ها گفت: "برای اینکه تو خیابون خیلی بمون متلک می گند"

من تعجب کردم. چون تو اون مدتی که من چادر سرم می کردم یک یا دو بار برام این اتفاق افتاده بود و من خیلی راحت از این اتفاق گذشته بودم در حالیکه بدون چادر این اتفاق بیشتر و بدتر می افته!

بعدها که به رفتار همون دختر توی خیابون  توجه کردم دیدم واقعا طرز چادر سر کردنش متلک گفتن داره. از طرز چادر زدنش راحت می شد فهمید که چادر را فقط برای مدرسه زده. خب مشخصه که بهش متلک میگند. اون وقت بنده خدا دلیل این متلکا رو به خاطر چادر می دونست نه طرز چادر سرکردن خودش! این چیزها را می دیدم و می فهمیدم که اگر مشکلی هست از رفتار خودمونه نه از چادر.

خلاصه در ظاهر من به اجبار مدرسه چادری شدم ولی دائمی شدن چادر سرکردنم به دلیل مطمئن بودن از درستی راهم بود.

الان حدود 3 ساله که عظمت چادر را فهمیدم. میشه گفت عاشق چادرم شدم.

باز اتفاق خاصی برام نیفتاد که عاشق چادر شدم. این که گفتم سه سال پیش، یه زمان تقریبی بود برای تغییر احساسم. ولی شاید تجربه محیط دیگر باعث این تغییر احساس شد. تجربه زندگی با هم اتاقی هایی در خوابگاه.  هم اتاقی هایی با عقاید متفاوت اما با ظاهری یکسان و بعد عوض کردن اتاق و زندگی کردن با هم اتاقی هایی که تقریبا هم عقاید و هم ظاهر یکسان داشتیم. اینجا بود که متوجه تفاوت عقاید حتی بین افراد چادری شدم.

کسانی که اول باشون هم اتاق بودم چادری بودند (یه اتاق 7نفره و همه چادری!!!) بعضی به خاطر محیط خانواده، بعضی به خاطر محیط شهرشون و بعضی با اختیار خودشون چادر داشتند. ترم دوم از هم اتاقی های اولم جدا شدم. اواخر سال دوم بود که دیدم 3 تا از اونا دیگه کامل چادرشون رو برداشتند.

تو دانشگاه دخترایی بودند که در طول دوره دانشگاه اول چادر م سرمی کردند ولی بعد از یکی دو سال دیگه چادرشون رو برداشتند. و بودند دخترایی که با مانتو وارد دانشگاه شدند و بعد از مدتی چادر را برای حجابشون انتخاب کردند.

من اول فکر می کردم کسانی که با همون ظاهر وارد دانشگاه می شوند با همون ظاهر دوره دانشگاه رو تمام میکنند. این اتفاق ها رو که دیدم متوجه شدم که هدیه حضرت فاطمه(س) رو نگه داشتن واقعا لیاقت می خواهد و ترسیدم نکند حالا که من احساس خاصی نسبت به چادر ندارم من هم جزو کسانی بشم که این هدیه رو از دست بدم.شاید این ترس باعث شد که حجاب رو سفت و سخت تر بگیرم و سفت و سخت تر گرفتن باعث تغییر احساسم شد.

تازه من توی خانواده ای بزرگ شدم که درسته به خیلی چیزها مقیدند ولی با مقیدتر شدنم به حجاب، بعضی جاها به من ایراد می گیرند. مثلا تو مهمونی های خانوادگی من جلوی اقوام همچنان با چادر هستم. اوایل مادرم ویا فامیل بم می گفتند "دیگه توخونه برا چی چادر میزنی؟"  منم می گفتم :" شما برای چی تو خیابون چادر می زنید؟" می گفتند: " خب خیابون با خونه فرق می کنه" میگفتم " نامحرم، نامحرمه. فرق نمی کنه آشنا باشه یا غریبه. تازه تو خونه بیشتر در حال نشست و برخاستیم. امکان داره بیشتر جلب توجه بشه" اینا رو که گفتم،دیگه بم کاری ندارند.

تازگی ها کتاب "مسئله حجاب" رو خوندم. این کتاب بیشتر رو احساسم اثر گذاشت.

به هر حال توفیق خدا بود که چادر زدنم تداوم داشت و از خدا می خواهم همچنان لیاقت حفظ هدیه حضرت فاطمه(س) رو داشته باشم. چون هر لحظه شیطان در کمین است که این هدیه را از ما دخترها بگیرد.

اما یه نکته را نباید فراموش کرد. اگه تو این مدت خدا توفیق نمی داد و توی چادر سر کردنم تداوم نداشتم، واقعا نمی دونستم الان چه وضعیتی داشتم.

این مطلب رو برای دوستایی فرستادم که در گیر و دار انتخاب نوع حجابشونند. دوست عزیزم! اگه چادر را انتخاب کردی، بعد دیدی احساس خاصی پیدا نکردی، به راهت ادامه بده. مطمئن باش راهت درسته. وقتی چادر را برای رضای خدا انتخاب کنی، دیگه مهم نیست تو خوشت بیاد با نیاد. قرار نیست تو از حجابت لذت ببری. قراره خدا از تو راضی باشه.

عاقبت بخیر و سر بلند باشید

التماس دعا

منبع:  من و چادرم ، خاطره ها

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
4 + 7 =
*****