من یه دختر بیست و هفت ساله و مجردم بیشتر از سه ساله که با پسری آشنا شدم که خیلی بهش علاقه مندم ایشون مهندس پتروشیمیه و من مهندس کامپیوترم و هردو شاغلیم البته به صورت قرارداد یک ساله در طول این سه سال روابط ما فراز و نشیبهای زیادی داشته قهر و دعوا و کات و جداییای زیادی داشتیم حتی به قصد جدایی همیشگی بارها از هم جدا شدیم اما بازم دلامون طاقت نیاورده هشت ماه و سه ماه و.... جدایی داشتیم ولی در نهایت نتونستیم همدیگرو فراموش کنیم
ما از طریق اینترنت آشنا شدیم و همدیگرو ملاقات کردیم آخه ظاهر من طوری نیست که خودنمایی کنم و سعی در جذب جنس مخالف داشته باشم اما خدا رو شکر قیافم خوبه و غیرتم قبول نمیکنه خودمو واسه هر کسی درست کنم اولش فکر کردم سرگرمیه حتی ازش خوشم نیومد چون ظاهرش زیبا نبود اما کم کم برام جذاب شد به پاش نشستم تا سربازی رفت و کار پیدا کرد بعد فراز و نشیبهای زیاد اون آقا بالاخره خواستشو که ازدواج با منه با خانوادش در میون گذاشت که ابتدا مورد قبول مادرش قرار میگیره اما وقتی برادر و خواهر بزرگش میفهمن شروع به مخالفت میکنن و رای مادرشونو میزنن که در نهایت مادره میگه من مخالف این ازدواجم و پامو نمیذارم خونه بابای این دختر چرا؟
حالا بهتون میگم... گفتم که ما چند بار کاملاً جدی دعوا و بعدشم کات کردیم که هشت ماه و سه ماه هم طول کشیده این جداییا اعصاب منو خورد کرد چون خیلی واسه از دست دادنش ناراحت بودم یه بار به داداشش زنگ زدم گفتم بهش بگو دست از سرم برداره من نامزد دارم،برادرش هم گفت باشه من نمیذارم دیگه مزاحمت بشه و باهاش برخورد کرد
اما اون آقا از سر عصبانیت اسام اسهای عاشقانهای رو که من بهش داده بودم به برادرش نشون میده و میگه این دخترس که منو دوست داره،برادرش اس داد که شما که نامزد داری چرا به داداشم اس میدی؟
ببینین چقدر بچگانه آیندمونو خراب کردیم؟ حالا برادرش که از خانومش جدا شده و روابط آزاد زیادی داره اومده به ما میگه چرا اس عاشقانه رد و بدل کردین؟چون روابط زیادی داشته فکر میکنه من یکی از اونجور دخترام و گفته میخام داداششو گول بزنم حالا این یه نقطه ضعف واسه من شده و اونا میدونن من همون دخترم و هرچی این آقا میگه این اون دختر نیست و دلیلو بهانه میاره اونا قبول نمیکنن...
خواهرشم سر همین موضوع اس و زنگ زدنه که قبول نمیکنه از طرفی اگه خانواده منم بفهمن من با این آقا دوست بودم برام خیلی بدمیشه و وجه ام تو خانواده خراب میشه و اعتمادشون از من سلب میشه من موندم و یه دنیا غصه و پشیمونی،باورم نمیشه بازم میخوام از دستش بدم فقط بهش میگم سعی خودتو بکن و به مادرت بگو یه بار بیاد محل کار منو ببینه و از ظاهر و پوشش من (چادر) و پرس و جو از همکارای مرد و زن بفهمه من اون دختر بدی که اونا فکر میکنن نیستم اما مادرش زیر بار نمیره و میگه اصلاً نمیرم ببینمش شما بگین برای از بین بردن این ذهنیت بدی که براشون ایجاد شده چیکار کنیم؟
***جواب:
سلام
وضعیت مشکلی براتون ایجاد شده چون حتی اگر اونا هم برای خواستگاری جلو بیان در صورتی که قضیه رو به خونواده ات بگن ابروی شما خواهد رفت و اگرم نگن همیشه واهمه خواهید داشت که نکنه یه روزی مسالهای پیش بیاد و اونا موضوع رو لو بدن، مگر اینکه خانواده پسر طوری پاکی شما براشون اثبات بشه که مطمئن بشید که به خونواده تون چیزی نمیگن.
بنا بر این فقط راضی کردن خونوادهاش هم کافی نیست بلکه باید یه کاری کنید که اونا از ته قلب پاکی شما رو باور کنند
تنها راهی که به نظرم میرسه اینه که اون پسر به هر صورت که میتونه اطمینان خودش رو نسبت به پاکی شما به خونوادهاش منتقل کنه و کاری کنه که اونا شکی در پاکی شما نداشته باشن مثل اینکه بهشون بگه اگه اون دختر ناپاکه منم ناپاکم، چون قبل من که با کسی نبوده و اگر فکر میکنید خرابه پس من خرابش کردم، ولی فکر نکنید دوستی ما ناپاک بوده چون رابطه مون به قصد ازدواج بوده و اسام اسهای عاشقانه هم در این جهت رد و بدل شده.
نتیجه اینکه: تنها در صورتی که اون پسر از خودش مایه بذاره و ناپاک دونستن تو رو تهمت به پاکی خودش جلوه بده و روی پاکی تو و عدم ارتباطت با دیگری قسم بخوره، میتونه اعتماد خونوادهاش رو جلب کنه، اما اگر اون این طور برخورد نکنه و از ابروی خودش مایه نذاره نمیتونه آبروی از دست رفته تو رو بهت برگردونه.
موفق باشید