چکیده: سلمان در دورهای که با پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآله)، انس داشت و همراه بود، همواره میکوشید دربارهی قرآن بیاموزد و بیندیشد و از پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله)، هر اندازه ممکن است، بپرسد. او مانند شاگردی فعال در محضر رسول خدا زانو میزد و معارف و مفاهیم کتاب آسمانی را از او میآموخت.
سلمان فارسی از صحابه مشهور پیامبر و از شخصیتهای بسیار بزرگ اسلام به شمار میرود. وی دهقان زادهای ایرانی از ناحیه «جی» در اصفهان بود. طبرسی در «اعلام الوری» روایت کرده است که برخی از اهل کتاب به سلمان در مورد دین پاک اطلاعاتی داده بودند به همین جهت سلمان از شهر خود در سرزمین فارس(ایران) خارج شده و به دنبال این دین میگشت. در سفر به راهبی از راهبان ترسا «نصاری» در شام برخورد کرد و پس از مدتی از او درباره این موضوع سوال کرد. راهب به سلمان گفت: در مکه به دنبال آن بگرد که پیامبر آخرالزمان در مکه مبعوث میشود، سپس به مدینه مهاجرت میکند
دین مبین اسلام از آغاز تولد، شاهد تربیت و پرورش افراد برجسته و وارستهای بود که گام به گام با پیامبر پیش رفتند و هیچ زمان دچار گمراهی و انحراف نشدند. یکی از این شخصیتها که نژاد ایرانی داشت و موجب افتخار این مرز و بوم است، سلمان است که از یاران خاص و حواریون آن حضرت به شمار میآید.
اسلام آوردن سلمان، برآمده از انگیزه احساسی و عاطفی یا مصلحت جویی نبود، بلکه او پس از اینکه در جستوجوی دین حق، از وطنش مهاجرت کرد و رنجهای زیادی در این راه کشید، با اسلام آشنا شد و به علت اقناع فکری و پذیرش قلبی، اسلام آورد.
سلمان فارسی در دورهای که با پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآله) انس داشت و همراه بود، همواره میکوشید دربارهی قرآن بیاموزد و بیاندیشد و از پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) هر اندازه ممکن است سوال کند. او مانند شاگردی فعال در محضر رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) زانو میزد و معارف و مفاهیم کتاب آسمانی را از او میآموخت.
دانش گسترده و اندیشهی پرورده و سختهی سلمان به او امکان میداد که با تطبیق آیههای قرآن، با آنچه در تورات و انجیل خوانده بود، نکتههای تازهای را بیان کند.
او وقتی نخستین بار آیهی «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعينَ [حجر/43] حتما دوزخ وعدهگاه همه آنهاست». و آیهی «لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ [حجر/44] جهنم که دارای هفت در است و برای هر دری جزئی از ایشان اختصاص یافته». را شنید، به صحراها رفت و مدهوش و سر در گریبان بود. وقتی او را نزد رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآله) آوردند، گفت: « ای پیامبر خدا، سوگند به کسی که تو را به حق و شایستگی به پیامبری برانگیخته از هنگامی که این آیه نازل شد قلبم پاره پاره گشت».[1]
آنچه در زندگی سلمان، بسیار چشمگیر و جالب است عدم بیتفاوتی اوست. او با هوشیاری و جدیت کامل در صحنههای مختلف حضور داشت و در پیروی از امامحق لحظهای تردید نکرد. او همواره، از هر فرصتی، برای گفتن حق بهره میبرد و مسلمانان را به امامت امیرالمومنین(علیهالسلام) فرا میخواند. آن بزرگوار پیوسته این سخن رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) را برای مردم تکرار میکرد: «همانا علی(علیهالسلام) دری است که خداوند گشوده است. هر کس در آن وارد شود، مؤمن است و هر کس که از آن خارج گردد، کافر است».[2]
سلمان، یار راستین پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) پس از رحلت آن حضرت، سعی در زنده نگه داشن سنت و سیره رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) داشت. دوران استانداری او در مدائن، آمیخته با زهد و تقوا و اخلاص بود و با عدالتی مثالزدنی که نشئت گرفته از راه و روش امیرالمومنین(علیهالسلام)، بود، سراسر حکمت و عبرت و تعهد و مسئولیت را به نمایش گذاشت که میتواند به عنوان یک الگوی ناب، مورد استفاده و بهرهبرداری جوامع امروز بشری قرار گیرد.
هنگامی که سلمان در مدائن بیمار شد و بیماریاش روز به روز شدت مییافت، کم کم یقین یافت که واپسین فرصتهای زندگیاش را میگذراند و باید برای هجرتی بزرگ به سوی پروردگارش آماده شود. در لحظههای پایانی و هنگام جدایی جان از تن، شخصی به عیادتش آمد و از او پرسید: «چرا گریه می کنی، در حالی که پیامبراسلام(صلیاللهعلیهوآله) هنگام وفات از تو راضی بود؟»
سلمان پاسخ داد: «به خدا سوگند، گریه ام از ترس مرگ یا طمع به دنیا نیست، بلکه برای توصیهی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) است که میفرمود: «باید بهرهی شما از این دنیا، همچون ره توشهی یک مسافر باشد». اینک من در حالی از دنیا میروم که اطرافم، این همه وسیله است. بیمناکم که مبادا از دستور آن حضرت سرپیچی کرده باشم».[3] سلمان در حالی چنین میگفت که کنارش تنها آفتابه و کاسهای قرار داشت.
«زاذان» شاگرد سلمان فارسی، که آن هنگام در خدمت سلمان بود، پرسید: «چه کسی شما را غسل میدهد؟» سلمان گفت: «همان کسی که رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآله) را غسل داد». «بقیره» همسر سلمان گوید: «هنگام وفات سلمان، او در اتاقی بود که چهار در داشت. پس منرا خواست و گفت: «ای بقیره، این درها را باز کن. من امروز مهمانانی خواهم داشت که نمیدانم از کدام در وارد میشود». پس مقداری مشک خواست و گفت: «آنها را در آتش بریز». من نیز ریختم. گفت: «آن را کنار بستر من بگذار و برو و پس از مدت کوتاهی نزدم بازگرد». بقیره میگوید: «پس از مکث کوتاهی بازگشتم و دیدم او از دنیا رفته، مانند شخصی که در بسترش خفته است».[4]
رفتار سلمان، چنان متواضعانه و زندگیاش چنان ساده بود که غریبهها، هرگز در نمییافتند که او حاکم شهر است. روزی سلمان، در راه میرفت. مردی را دید که از شام میآید و بار خرما و انجیر به دوش دارد. مرد شامی که از به دوش کشیدن بار سنگین، خسته شده بود، با دیدن سلمان که ظاهری ساده و فقیرانه داشت، به خیال اینکه او باربر است، صدایش کرد تا در رساندن بار به مقصد، به او کمک کند و اجرتی بگیرد.
سلمان بار را به دوش گرفت و همراه مرد شامی به راه افتاد. مردم در برخورد با سلمان سلام میکردند و از او به عنوان امیر یاد میکردند و عدهای به سرعت به طرف سلمان آمدند تا بار را از او بگیرند. مرد غریب شامی که تازه فهمیده بود این عابر و رهگذر، امیر مدائن، سلمان فارسی است، با وحشت و خجالت و عذرخواهی فراوان برای گرفتن بار از امیر، پیش آمد، ولی سلمان قبول نکرد و گفت: «باید بار را تا مقصد برسانم!...».
آنگاه فرمود: «در این حمل بار سه ویژگی وجود دارد و به همین سبب من این بار را برایت حمل کردم. نخست اینکه کبر را از من دور میکند؛ دوم اینکه یکی از مسلمانان را در مورد حاجتی که داشته یاری کردهام، و سوم اینکه اگر من این بار را برایت نمیآوردم، ممکن بود فرد دیگری که از من ضعیفتر است، ناگزیر شود این بار را حمل کند».[5]
در نتیجه: سلمان فارسی با اینکه یک فرد معمولی و غیرمعصوم بود، ولی به مقامی رسید که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) به او فرمود سلمان از ما اهلبیت است. ما نیز میتوانیم با الگوگیری از ایشان در بسیاری از رفتارها به درجه و مقام والای عرفانی برسیم.
--------------------------------------------------------------
پینوشت
[1].سایت راسخون
[2]. کتاب سلیم بنقیس، ص 251.
[3]. سید علی خان مدنی، الدرجات الرفیعه، ص219.
[4]. همان؛ محمد تقی التستری، قاموس الرجال، ج4، ص418؛ ابونعیم اصبهانی، حلیه الاولیاء، ج1، ص208.
[5]. جواد محدثی، آشنایی با اسوه ها: سلمان فارسی، همان، ص53.