نظرات salehi7815

Portrait de salehi7815 salehi7815 13 oct, 2014 خانم مهندس هوای حوزه زده به سرش!!!!

به نظر من تو حوزه درسهایی  رو یاد میگیریم که به درد هم دنیا و هم آخرت میخوره مانند تزکیه نفس مانند خودشناسی خداشناسی که خودش سرآمد تمام علم هاست به شرطی که بهش عمل کنیم نه در حد تئوری . اگه این احساس درونی در شما از ابتدا بوده و شما رو سوق میده به اون سمت و یک مدت با دانشگاه رفتن از اون چشم پوشی کردید ولی دوباره اومده سراغتون و هر بار پررنگتر از سری قبل و ممکنه دوباره با چیز جدیدی سرتون گرم بشه ولی دویاره چند سال بعد پررنگتر و قویتر از فبل بشه حتما بهش بها بدید چون هیچ چیز ناپسندی در این مسیر وجود نداره بلکه خودش تحصیل امور دینی هستش .

اما باید ببینید دلیله خانواده تون چیه که مانع این کارمیشن چون در خیلی جاها دیده میشه خانواده ها بیشتر به حرف مردم بها میدن تا خواسته فرزندشون  . اونقدر که در پی جلب رضایت مردم  هستند و دوست دارن مردم کار اونها رو تایید کنند در پی جلب رضایت و تامین خواسته فرزندشون نیستند فقط در پی این هستند که مردم اینو میگن مردم اونو میگن این کار رو نکنیم که دیگران برامون حرف در نیارن یعنی این افراد برای خودشون زندگی نمیکنن در اصل برای مردم زندگی میکنند . و زندگیشون در اصل نمایشی هست برای دیگران چون هیچ وقت خود واقعی نیستن درس میخونن برا جلب رضایت دیگران شو اجرا میکنن برا جلب توجه دیگران آرایش میکنند برا دیگران کفشهای پاشنه بلند میپوشند واسه مردم چه بسا که خودشون هم معذب هستند اما خود واقعیشون رو پشت حرفها و تاییدیه مردم پنهان میکنند و هیچ لذتی از خودشون و زندگیشون نمیبرند چه بسا وقتی به خود میان که دیر شده .

شما برای دلتون برای راهتون  تصمیم گرفتید چرا پس اینهمه شک و تردید دارید چرا تو تصمیمتون همه چی رو در نظر میگیرید الا خودتون .درس حوزه یکی از درسهای خودسازیه که برای تمام انسانها چه مسلمان چه غیر مسلمان لازمه . جالبه که ما انسانها به تمام امورات زندگی توجه میکنیم الا خودشناسی و سپس خودسازی . دوست داریم تمام رشته ها ازقبیل فیزیک شیمی خیاطی گلسازی آشپزی مهندسی پزشکی رو یاد بگیریم و تلاشی براش یکنیم و همه رو فتح کنیم الا خودمون . چرا دوست نداریم به خودمون سفرکنیم  دوست نداریم خودمون رو بشناسیم نقاط قوت و ضعفمون رو بشناسیم مثلا بدونیم نقطعه ضعف منه نوعی زبانم هستش آفت زبان رو بشناسم بعد از شناختن تو مسیر تزکیه نفس اون رو پاکش کنم که الببته یک شبه رخ نمیده حاصل سالها ممارست و تمرین هستش که هم سودش شامل خود شخص میشه هم شامل جامعه و چه بسا دیگران با دیدن اون شخص وارسته که چقدر در جامعه امروزی کمیاب هستش افراد بسیار زیادی هم همون راه درست رو پیشه بکنند .

بنده شخصا هیچ منافاتی در تحصیل این امور نمیبینم با امورات دیگرتون . چون قرار نیستش که بقیه زندگیتون رو تعطیل کنی این هم به موازات ابعاد دیگه زندگیتون میتونه رشدیکنه .

راهتون به خودتون بستگی داره با خواسته خودتون پیش برید یا خواسته و تصمیم دیگران

Portrait de salehi7815 salehi7815 13 oct, 2014 جوان و زندگی به سبک غدیر / اسیری که از اسارت رهایی نمی یابد

ما انسانها همگی بنده شهوت جنسی شهوت شکم و شکم پرستی شهوت ریاست جاه قدرت  حب ذات و ... هستیم همگی در اسارت شیطان هستیم چون دل رو که متعلق به خداوند و صاحبخونه اش خداست اجاره دادیم به شیطون  و ابزارهای شیطانی پس باید اسیر این قید و بندها باشیم  مگر  مگر کسانی که وارسته شدند یعنی کسانی که رو خودشون سالها کار کردندو زبانشون رو آفتهای زبانشون ( غیبت فحاشی تهمت و بهتان تجسس در امور دیگران  قضاوت در مورد دیگران غیبت  جاسوسی شایعه پراکنی فاش کردن اسرار دیگران یاوه گویی بدگویی وراجی  چاپلوسی  تملق سخن چینی دوبه هم زدن  نمامی سرزنش و نکوهش دیگران ) رو شناختند ضعفهای خودشون رو شناسایی کردند و شب و روز در اثر مراقبه با این رذیلتهای اخلاقی مجاهده و ریاضت کردند چنین آدمی دیگه افسارش دست شیطون نفسش نیست بلکه خودش مسلط به اون شیطونه هستش و افسار شیطون در دستان اینه .

بد نیست ساعاتی رو به شناخت خودمون اختصاص بدیم نه به شناخت دیگران و عیب جویی از مردم . اگه وقتی رو که صرف تجسس و عیبجویی و چشم به هم چشمی از دیگران  و ... کردیم رو صرف شناخت از خودمون و اصلاح خودمون میکردیم مطمنا به مدارج بالای معنوی میرسیدیم .

افسوس که همیشه درصدد اصلاح دیگران هستیم بدون اینکه در مورد اصلاح خودمون کوچکترین تلاشی کرده باشیم .

همه رو میبینم جز خودمون رو . دوست داریم در مورد دیگران قضاوت کنیم اما اگه کسی در مورد ما قضاوت کرد میخوایم چشاش رو در بیاریم . در مورد دیگران غیبت میکنیم بعد میگیم خوب راستش رو گفتیم ولی اگه کسی با ما اینکار رو کرد ناراحت میشیم  راستی ما انسانها چقدر خودخواهیم و در چنگال این خودخواهی غرق هستیم بدون این که خودمون متوجه بشیم .

دوستی میگفت دوست دارم بچه دختر داشته باشم چون همغ خوار پدر و مادره هم موقع فوت والدین مجلس رو گرم میکنه . دوستی میگفت دوست دارم پسرم دکتر بشه تا تو هر طبابت درست بهش بگن خدا پدرت رو بیامرزه  یعنی همه اینها نشات از خودخواهی خودمونه . تهش به فکر منافع و خواسته های خودمون هستیم . همه اینها ناشی از غلبه نفس اماره هستش والا انسان وارسته هیچ چشمداشتی نداره ولی انسان معمولی معامله گره حتی وقتی حاجتی داره با خدا معامله میکنه که تو این حاجت  رو بمن  بدی در عوض منهم این کارو میکنم در غیر اینصورت اون کارو انجام نمیدم.

 ان شاالله خواوند این توفیق رو به همه ما بده تا این جانور درنده (زبان) و چشم و گوش رو در مسیر درست  وملکوتی الهی استفاده کنیم نه در مسیر حیوانی .

Portrait de salehi7815 salehi7815 13 oct, 2014 کسی نیست دو کلام باهاش حرف بزنم!

دوست عزیز احتمال زیاد شما دچار افسرگی حاد شده اید که اگر درمان نشه تبدیل به مزمن میشه .

اینکه حوصله خودتون رو ندارید و هر روز گریه میکنید و احساس غم دارید و دل و دماغ هیچ کاری رو ندارید استرس از دست دادن عزیزانتون رو دارید همگی نشانه های افسردگیست .

درمانتون رو به تاخیر نیاندازید

Portrait de salehi7815 salehi7815 08 oct, 2014 جهاد با نفس

سید علی قاضی برای گذشتن از نفس اماره و خواهش های مادی و طبعی وشهوی و غضبی که غالبا ازکینه وحرص و شهوت و غضب و زیاده روی بر میخیزد عمل بر حدیث عنوان بصری فرمودند.

Portrait de salehi7815 salehi7815 08 oct, 2014 مراقبه سالکین

در عرفان چند اتفاق افتاده که نظیر هم است یکی شمس و مولانااو با آن سوادش و شمس مکتب نرفته و دیگری مظفر علیشاه که مجتهد مسلم بوده و مشتاق علیشاه .

مولانا که روزی با تکبر فراوان و شاگردان بسیار که  دنبال او میرفتن به مکتب خانه به شمس برخورد میکنه و شمس از او میخواد که  کمی هم به او درس یاد بده منتهی چون لباسهاش مندرس بوده مولانا چندان تحویلش نمیگیره سپس شمس به اون میگه تو بدون کتابهات چیزی نیستی علمت باید توسینه ات باشه تا توی تاقچه و بعد یک دستی میکشه به کتابهای مولانا رو تاقچه همه آتیش میگیره بعد که مولانا خیلی منقلب میشه دوباره یک دستی میکشه رو اونا همه رو بر میگردونه سر جاشون . و از اینجا میشه که مولانا عاشق شمس ظاهرا بیسواد مکتب نرفته میشه و میافته دنبال شمس میگه میشه تو از علمت به من چیزی یاد بدی شمس میگه شرط داره اول باید امتحانت بکنم ببینم چقدر طالب این راه هستی اگه قبول شدی بعد اجازه میدم سر درس من بشینی مولانا قبول میکنه

شمس میگه تو باید به در خونه یک شخص کلیمی که شراب درست میکنه بری و برای من شراب بیاری و ظرف شراب رو هم باید تو دستت بگیری تا همگان ببینند مولانا قبول نمیکنه میگه چطور من که خودم شراب رو برای مردم این شهر حرام کردم  اینکار رو انجام بدم شمس میگه امتحان همینه اگه قبول شدی تو مکتب خودم راهت میدم . 

مولانا آخر سر قبول میکنه میره از در خونه اون کلیمی شراب رو میگیره ولی با خودش میگه شمس که اینجا نیست سریع میزنه زیر عبای خودش تا کسی متوجه نشه ولی به محض اینکه چند قدمی دور میشه زمین میخوره و کوزه از دستش میافته میشکنه و بوی شراب همه جا رو میگیره و مردم بالا سر مولانا جمع میشن و میگن ای ریاکار تو این کاره بودی و ما نمیدونستیم شمس از راه میرسه و یک دست روی گوزه میکشه و میگه این که گلابه و بوی گلاب همه جا رو پر میکنه  و شمس ناپدید میشه . پسر مولانا از راه میرسه و جویای حال پدرش میشه و مولانا بهش میگه

روسر بنه به بالین تنها مرا رها کن          ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

مائیم و کنج سودا شب تا به روز تنها      خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن

از ما گریز تا تو هم در بلا نیفتی            بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن

  از اینجا به بعد مولانا عاشق و شیفنه شمس میشه و مکتب خونه خودش رو تعطیل میکنه و ساعتها و روزها با شمس در اتاق در بسته ای مشغول گفتگو میشن و مولانا از اینجا به بعد عارف میشه تاقبل از آشنایی با شمس فقط شاعر بوده . و منظور شمس از این امتحان سخت مولانا شکستن باد غرور  و منم منم (منیت )مولانا بوده چون تکبر و غرور یکی از آفات اصلی این مسیر محسوب میشه . مادر بتها بت نفس است .

 

الهی انکسار و نیستی عطا بفرما .

Pages

آمار مطالب

مطالب ارسالی: 2