نظرات آبگینه

Portrait de آبگینه آبگینه 12 jan, 2017 خدا تا کی من امتحان میکنه؟

یه دوست محترم من و اون آقا از جان خودمون هیچ باکی نداریم حتی من پای آبروریزی توی محل کارم هم ایستاده بودم چون میگفتم همکارام من رو میشناسن اما برادرم هم خانواده اون آقا را تهدید کرده هم حتی خانواده داییم را طوری که داییم هم پاشون عقب کشیدن و البته من بهشون حق میدم و من و اون آقا از ترس آسیب به دیگران از هم جدا شدیم. برادر من سر ازدواج خودش تبر برداشت و شیشه های خونه را شکست وقتی به ۱۱۰ زنگ زدیم اومدن گفتن هیچی نیست یه دعوای خانوادگیه بعد تازه از اون دفاع کردن که خب میخواد ازدواج کنه. در مورد این آقا هم برادر دومیم که خودش ذاتا آدم ترسویی هست فقط بخاطر وضعیت مالی متوسط و نه بد این آقا مخالفت کردن نه هیچ مورد دیگه وقتی دیدن حریف من نیستن برادر کوچیکم را که اصلا این آقا را ندیده بودن پر کردن که اینکارا را بکنه اشتباه من این بود که از مکر برادر دومم غافل موندم. من هم در حال حاضر به آینده امیدوارم و اینطور نیست که زانوی غم بغل گرفته باشم و هیچ فکری نداشته باشم. ولی چون میدونم خدا اگه جوابشون بده طوری میده که نمیتونن جواب بدن به اون سپردم و فعلا صبر میکنم. این را هم مطمئنم که دل اون آقا هم هنوز پیش منه و به کسی جز من فکر نمیکنه.

Portrait de آبگینه آبگینه 10 jan, 2017 خدا تا کی من امتحان میکنه؟

من حتی خواستم وکیل بگیرم و از طریق قانونی اقدام کنم مشاوره هم گرفتم ولی با تهدید برادرم که بهم گفت قید زندگیم میزنم و زندگی اون پسر و خانوادش متلاشی میکنم و شناختی که نسبت به برادرم دارم و میدونم آدم شر و آسیب رسانیه اون آقا را رها کردم. جالبه بدونید همین برادرم وقتی میخواست ازدواج کنه با ظلم و آزار و اذیت بسیار خواسته اش به ما تحمیل کرد و ما به خواسته اش احترام گذاشتیم. برادر من آدمیه که همسرش هم ازش راضی نیست و آرزوی مرگش میکنه بخاطر اخلاق فوق العاده بدی که داره و اعتقادات مزخرفی که فقط بدرد خودش میخوره. این جریان این حسن را برای من داشت که برادرام را بیشتر و بهتر به من شناسوند و من هم تصمیم گرفتم بعد از این با هر کس مثل خودش رفتار کنم و کمتر به کسانیکه لیاقت ندارند و قدرشناس نیستند خوبی کنم.

Portrait de آبگینه آبگینه 10 jan, 2017 خدا تا کی من امتحان میکنه؟

برادرام از خدا هم حساب نمیبرن اگه خدا را در نظر داشتن که با دل و آبروی خواهرشون بازی نمیکردن. پدر و مادرم هم پیر هستن و زورشون بهشون نمیرسه. خود من تا پای از دست دادن آبرو و جان خودم هم ایستاده بودم ولی بخاطر اون آقا و خانوادش کنار کشیدم. اون آقا خیلی هم آدم با شخصیت و محترمی بود فقط چون مال و منال زیاد نداشت برادر وسطیم که زورش بمن نمیرسید و میدونست انتخابم کردم برادر کوچیکم پر کرد تا آبروریزی و تهدید بکنه. من هم یه دختر تحصیلکرده و کارمند هستم کوچک هم نیستم خوب و بد را تشخیص میدم معیارهای خودم دارم و تا حالا هم روش ایستادم اگر قرار به فرار از خانه با ازدواج بود خواهان زیاد داشتم که با شرایطم مشکلی نداشتن ولی ملاکهای من نداشتند. فقط خدا از دل من آگاهه و من به اون سپردم. تمام تلاشم کردم و میکنم و زیر بار زور هم نمیرم ولی جاییش که دست من نیست واگذار کردم بخدا‌ منظورم از اینکه چرا خدا با من اینکار کرد ناسپاسی نیست شاید حکمتی بوده ولی بعد از این همه دردسر برای ازدواج انتظار نداشتم اینطور بشه. مشکل برادرای من اینه که اصلا نمیخوان من ازدواج کنم برای این آقا انقدر سنگ انداختن و شرط و شروط گذاشتن که اگه خود من جای ایشون بودم قید همه چیز میزدم. خونه، ماشین، شغل رسمی، مهریه بالا، حق طلاق و ... من جلوشون ایستادم حتی داییم را هم واسطه کردم شاید خیلی با سیاست و تدبیر پیش نرفتم ولی اونها آخر زهرشون میریختن‌‌. من از خدا میخوام اجازه نده مکر و ظلم پیروز بشه‌. همین

Portrait de آبگینه آبگینه 08 jan, 2017 خدا تا کی من امتحان میکنه؟

ممنون از راهنماییتون ولی بقول معروف هر چی بدی دیدم از خوبیام بوده من به برادرام بدی نکردم هرجا کاری از دستم براومده براشون انجام دادم البته میدونم که رابطم باهاشون صمیمی نیست و این هم بخاطر رفتارهای اونهاست وگرنه من با دوستام همکارام و فامیل که بهمون اذیتی نکردن هیچ مشکلی ندارم. الان هم باهاشون قطع رابطه کردم چون اونها تنها چیزی که براشون مهم نبود معیارهای من و شخصیت خواستگارم بود. من جلوی ظلم ساکت نمیشینم و از خدا میخوام کمکم کنه و راه درست نشونم بده و اونچه که خیر و صلاح من و اون آقاست را هر چه زودتر پیش بیاره.

Portrait de آبگینه آبگینه 02 avr, 2016 مشکلات خانوادگی را کی به خواستگار بیان کنم؟

سلام منم شبیه شما هستم و حتی شرایطم بدتر چون شما بیماری مادرتون دست خودش نیست ولی اعتیاد و بیکاری و بداخلاقی برادرای من دست خودشونه اخیرا یه خواستگار داشتم که ابتدای جلسه از وضعیت خانواده پرسید من ناچارا دروغ گفتم انتهای جلسه ازم پرسید چیزی هست که بخوای بگی و من چون صداقت برام مهمه و واقعا عذاب وجدان داشتم یه اشاره کلی کردم و گفتم جزییات جلسه بعد اونم قبول کرد ولی دیگه جلسه بعدی در کار نبود. لابد امثال من و شما گناهی مرتکب شدیم که مستوجب این مجازاتیم ...

Pages

آمار مطالب

مطالب ارسالی: 4