بابا یه جوری میگی دانشجوی دکترام انگار روزی 6 ساعت سر کلاسی
بابا دکترا جز ترمای اول که اونم هفته ای که یکی دو روزش باید بری سر کلاس بقیه روزا بیکاری دوسته عزیز
تعجب میکنم که شما با این وقت آزادی که داری الان هیچ منبع درآمدی نداری
اگه دانشجوی کارشناسی بودی باز میگفتیم مثلا هر روز صبح تا ظهر سر کلاس و درسی، خونوادت حق دارن
برو اول کار پیدا کن اگه جوهره کار داری
مدرک و جوهره کار داشتن 2 چیز متفاوته دوست عزیز
خیلیا رو دیدم که منتظر موندن دکتراشون رو بگیرن که بعدش به خیال خودشون بیان دنبالشون و ببرنشون سر بهترین کار بشوننشون،،، اما زهی خیال باطل
شما اگه تو ذهنت اینه که هیچوقت به جایی نمیرسی
برادر من شما برو کار کن، حالا هر کاری، البته قبلش غرور مدرکتو کنار بذار، فکر نکن باید از همون اول بشینی پشت میز و بهت قربان قربان بگن، یه کار خیلی ساده در حد کارگری هم شده پیدا کن
منتظر نمون که روزای خوب بیان در خونتون و در بزنن ، خودت باید بری دنبال موفقیت.
خانم احساساتی اگر میخوای زندگی خوبی داشته باشی در آینده این آقا رو بیخیال شو
من یاد استادم افتادم که ام اس داشت و طی 4 سالی که من همیشه ایشون رو تو دانشگاه میدیدم روز به روز فلج تر و کج و کوله تر میشد
از نظر ذهنی هم که دیگه نگو و نپرس
ام اس یه بیماری هستش که فرد از درون تمام رشته های عصبیش توسط عامل دفاعی بدن خودش خورده میشه
این استاد ما دیگه تو راه رفتنش لنگ میزد و درست نمیتونست راه بره، حرف زدنش هم جوری شده بود که مث شخصیت انیس توی سریال ستایش شده بود یه مقدار و من و من تو حرفاش زیاد میفتاد
یه جورایی داشت روز به روز زمین گیر تر میشد
و من هم همیشه دلم برای شوهر این خانم استاد میسوخت که چطوری داره آب شدن زنشو میبینه
البته این خانم استاد ما آدم فعال و پر کاریه و موفق، و هنوزم داره به استادیش ادامه میده
اما چه فایده که این بیماری داره اونو به سمت مردن هل میده
شما هم بهتره تحت تاثیر احساسات قرار نگیری
چون زندگی با همچین آدمی سخته، یعنی فکرشو بکن که یه موقعی میرسه که تو باید یه شوهر فلجو تر و خشکش کنی و با حسرت به زندگی بقیه دوستات نگاه کنی،
اون موقع اگه ترکش کنی واقعا دلشو میشکونی
ولی الان میتونی آزادانه تصمیم بگیری
همه ما حق داریم با کسی زندگی کنیم که خوشبخت بشیم، و زندگی بی دقدقه ای داشته باشیم
شما الان هیچ حقی بر گردنت نیست از طرف اون آقا، ولی همین که پای عقد نامه امضا شد، شما دیگه نسبت به ایشون و زندگی ایشون با اون بیماری که دارن متعهد هستید
در ضمن دوست عزیز هیچ خونواده عاقل و با سوادی نمیان دختر 18 ساله رو بدن به پسر 35
اگر حتی همه چیز پسر اوکی باشه
چون دنیای این دو نسل با هم فرق میکنه
اون پسر 35 ساله دیگه شوق و ذوق و هیجانی نداره
ولی دختر 18 ساله اوله شیطونی و هیجانشه، و شور و شوق مسافرت و گشت و گذار داره
در صورتی که پسر 35 ساله شوق و ذوقی نداره و فقط میره سر کار و استراحت میکنه و این چرخه واسش تکرار میشه
و احتمالش خیلی کمه که همچین ازدواجی به موفقیت و خوشبختی ختم بشه
تفاوت سنی بیشتر از 6 سال دیگه حداکثر، مشکل زا است
بابا یه جوری میگی دانشجوی دکترام انگار روزی 6 ساعت سر کلاسی
بابا دکترا جز ترمای اول که اونم هفته ای که یکی دو روزش باید بری سر کلاس بقیه روزا بیکاری دوسته عزیز
تعجب میکنم که شما با این وقت آزادی که داری الان هیچ منبع درآمدی نداری
اگه دانشجوی کارشناسی بودی باز میگفتیم مثلا هر روز صبح تا ظهر سر کلاس و درسی، خونوادت حق دارن
برو اول کار پیدا کن اگه جوهره کار داری
مدرک و جوهره کار داشتن 2 چیز متفاوته دوست عزیز
خیلیا رو دیدم که منتظر موندن دکتراشون رو بگیرن که بعدش به خیال خودشون بیان دنبالشون و ببرنشون سر بهترین کار بشوننشون،،، اما زهی خیال باطل
شما اگه تو ذهنت اینه که هیچوقت به جایی نمیرسی
برادر من شما برو کار کن، حالا هر کاری، البته قبلش غرور مدرکتو کنار بذار، فکر نکن باید از همون اول بشینی پشت میز و بهت قربان قربان بگن،
یه کار خیلی ساده در حد کارگری هم شده پیدا کن
منتظر نمون که روزای خوب بیان در خونتون و در بزنن ، خودت باید بری دنبال موفقیت.
همه ما یه تصور خیلی فانتزی تو ذهنمون از کسی که میخوایم در آینده باهاش زندگی کنیم برا خودمون میسازیم به عنوان مثال:
یه آدم که اوج زیبایی رو داره، خیلی مهربونه، از نظر فیزیکی هم ایده آل، اندامی عالی، خوش اخلاق، پولدار، خونواده خیلی خوب داره، و ...
اما باید اینو توجه کرد که تصورات فانتزی تو دنیای واقعی خیلی نمیتونه به ما کمک کنه
در مورد قیافه هم اینو باید بگم که باید در حدی باشه که به دل بشینه( یعنی اینکه وقتی میبینیش احساس تنفر بهت دست نده) همین مقدار که باشه کافیه
وای وای
خانم احساساتی اگر میخوای زندگی خوبی داشته باشی در آینده این آقا رو بیخیال شو
من یاد استادم افتادم که ام اس داشت و طی 4 سالی که من همیشه ایشون رو تو دانشگاه میدیدم روز به روز فلج تر و کج و کوله تر میشد
از نظر ذهنی هم که دیگه نگو و نپرس
ام اس یه بیماری هستش که فرد از درون تمام رشته های عصبیش توسط عامل دفاعی بدن خودش خورده میشه
این استاد ما دیگه تو راه رفتنش لنگ میزد و درست نمیتونست راه بره، حرف زدنش هم جوری شده بود که مث شخصیت انیس توی سریال ستایش شده بود یه مقدار و من و من تو حرفاش زیاد میفتاد
یه جورایی داشت روز به روز زمین گیر تر میشد
و من هم همیشه دلم برای شوهر این خانم استاد میسوخت که چطوری داره آب شدن زنشو میبینه
البته این خانم استاد ما آدم فعال و پر کاریه و موفق، و هنوزم داره به استادیش ادامه میده
اما چه فایده که این بیماری داره اونو به سمت مردن هل میده
شما هم بهتره تحت تاثیر احساسات قرار نگیری
چون زندگی با همچین آدمی سخته، یعنی فکرشو بکن که یه موقعی میرسه که تو باید یه شوهر فلجو تر و خشکش کنی و با حسرت به زندگی بقیه دوستات نگاه کنی،
اون موقع اگه ترکش کنی واقعا دلشو میشکونی
ولی الان میتونی آزادانه تصمیم بگیری
همه ما حق داریم با کسی زندگی کنیم که خوشبخت بشیم، و زندگی بی دقدقه ای داشته باشیم
شما الان هیچ حقی بر گردنت نیست از طرف اون آقا، ولی همین که پای عقد نامه امضا شد، شما دیگه نسبت به ایشون و زندگی ایشون با اون بیماری که دارن متعهد هستید
پس بهتره فکراتو بکنی
البته این نظر شخصی منه، شاید مورد پسند برخی نباشه
شما خیلی کلی و سربسته گفتید
لطفا کمی وارد جزئیات بشید
از روی نوشتنتون معلومه که آدم کم صبر و تحملی هستید
Páginas