از گذشته رهبري و هدايت جامعه به عهده روحانيت بود. اگر چه در امور سياسي مسئوليت كمتري داشتند، با وجود اين كه شركت آنها در امور دولتي از نظر شرعي مجاز بوده در عصر صفوي روحانيت نقش و عملكرد بسيار مثبتي را در تصدي امور حكومتي ايفا كرند، به طوري كه در طول دوره صفويان توانستند با تعامل خود تشيع را در تمام نقاط گسترش و نهادينه نمايند. پس از دوره صفويان مناصب دولتي براي روحانيت شيعه در ايران همچنان با فراز و نشيب برقرار بود و مردم همواره به خاطر اعتقادات مذهبي نياز به روحانيت داشتند، اين نياز ضروري عصر قاجاريه مثل ساير دوره ها وجود داشت و تمام امور فرهنگي و ديني كشور وابسته به وجود روحانيت بود و تا دوران مشروطه علماي شيعه در ايران هدايت جامعه را عهدهدار بودند(1) و مشاغل سياسي نيز در برخي از مناصب دولتي به عهده روحانيت بود، امامت جمعه در شهرهاي بزرگ بر عهده روحانيت بود، قضاوت و دستگاه قضايي منحصراً در اختيار روحانيت قرار داشت اگر چه در زمان اميركبير مدت كوتاهي امير شخصاً خود به قضاوت نشست. ولي پس از احراز عدم توانائي اين شغل حساس دولتي را برعهده روحانيت گذاشت و كسي كه اين امر به عهده او بود يك فرد مجتهد و مسلط به احكام حقوقي شرع بود.(2)
مناصب دولتي روحانيت در دوره قاجار اگر چه مثل دوره صفويان داراي مراقب خاص و منظم نبود، ديوان صدارت، و امامت جمعه، و مدير مدارس به اين عناوين وجود نداشت يا از طرف دولت دخالت كامل وجود نداشت. ولي روحانيت عهد قاجار براساس شايستگي و لياقت و نفوذ خود ميتوانستند در هر مقامي كه شايستگي داشته باشند، احراز پست و مقام نمايند، مشاغلي نظير قضاوت، شيخالاسلامي، امامت جمعه، امامت جماعت، توليت مدارس ديني و مسئوليت موقوفات و توليت مشاهد متبركه و تصدي مناصب نمايندگي مجلس نيز در دوره مشروطه براي روحانيت امكانپذير شد.(3)
در دوره افشاريه و زنديه كه وارث دولت شيعي صفويان بودند، نزاع قبيلگي و شاهزادگان از يك طرف و نزاع فرهنگي متصوفه و فقهاء و اخباريان و اصوليان از سوي ديگر شدت يافت.(4) با آغاز قدرتگيري قاجاريان و حمايت آنها از علماي شيعه و مجتهدين كه با نفوذ و قدرت بيشتر علماي شيعه بود، دگرباره مناصب عهد قاجار رونق گرفت. ولي در زمان محمدخان محدودتر از دوره فتحعليشاه بود، در دوره فتحعلي شاه مثل دوره شاه طهماسب صفوي نفوذ علما و ارادت فتحعلي شاه به علماء و عنايت او به مشاهد متبركه و مدارس ديني بيش از ديگران بود.(5) در زمان مؤسس قاجار منصبي بنام مُلا باشي كه ملامحمدحسين مازندراني عهدهدار آن بود، از نزديكان و ذينفوذان شاه بود.(6) فتحعلي شاه باكارهاي مذهبي سعي ميكرد، حمايت علما و توجه آنها را به خود جلب كند، در آغاز كارش، ملا اسماعيل مازندراني را به مقام تفسيم كننده ي صدقات گماشت، مقام شيخالاسلامي و امام جمعهگي را ترويج و به رونق انداخت و به شهرهاي مختلف امام جمعه و شيخالاسلام تعيين كرد.(7) در تبريز، اصفهان، تهران، شيراز، همدان، زنجان، رشت، مازندران، و تمام شهرها شيخالاسلام و امام جمعه تعيين كرده بود.(8)
فتحعلي شاه علمايي از شهرهاي مختلف براي رونق گرفتن فرهنگ تهران و حوزهها و مدارس تهران به تهران دعوت كرد. از جمله ملا محمدجعفر استرآبادي، ملامحمدتقي برغاني،(9) همچنين براي هر شهر كه حاكمي تعيين ميكرد، يك ملاباشي همراه او به آن شهر گسيل مينمود. به استانبول شيخالاسلام خويي را به عنوان سفير گسيل نمود، ميرزا حسن نظام العلماء را به همراه هولاكوخان به كرمان گسيل نمود.(10) فتحعلي شاه به خاطر نفوذي كه علما در بين مردم و خوانين داشتند، به جمع آنها ميفرستاد، تا از محبوبيت آنها براي ساكت كردن، شورشيان استفاده كند، تا پايههاي حكومت خويش را محكم و استوار گرداند، شيخ جعفر كاشف الغطاء (نجفي) در عتبات به عنوان واسطه بين عثماني و دولت ايران براي صلح مأمور شد و اين وظيفه را انجام داد. سيد محمدباقر شفتي حاكم شرع در اصفهان با نفوذ و با هيبت لازم به اجراي احكام شرع و حدود اقدام مينمود و مورد تأييد حكومت بود، به خاطر نفوذي كه داشت حكومت نيز از او حساب ميبرد.(11) در دوران عباس ميرزا، اين ارادت و ارتباط وجود داشت او در تبريز ديوانخانه (عاليترين مرجع قضايي عرف) را تشكيل داد كه دو تن از علماي بزرگ در آن به حل مشكل قضايي و شرعي مردم ميپرداختند.(12) در زمان محمدشاه اگر چه نفوذ روحانيت در بين مردم زياد بود. ولي به خاطر برخورد روحانيت با نفوذ خارجيان و تجدد، ميان دولت و آنها تيرگي بوجود آمد. اما در همين دوره برخي از علما و روحانيت به عنوان حاكم به حكومت شهرهايي نظير دزفول گماشته شدند از جمله: حاج ملااحمد كرمانشاهي.
در زمان محمدشاه زمام امور به دست شخصي نالايق و رمال و دعانويس افتاده بود كه علما مقداري آزرده خاطر بودند.(13) مقابر در دوره او تعمير و آباد ميشد كه مخالف مشي فقهاء بود.(14) لذا در دوره محمدشاه درگيري هايي بين فقهاء و حكام دولتي، در شهرهاي مختلف درگرفت كه علماء با استفاده از نفوذ آنها را بيرون ميكردند.(15) در دوره طولاني ناصرالدين شاه دشمني بين علما و حكومت شدت گرفت. اگرچه مناصب و مقامهاي آنها كماكان وجود داشت. ولي به خاطر سياستهاي شاه و دخالت بيگانگان، اين تنشها افزايش يافت كه منجر به قتل ناصرالدين شاه به دست يك روحاني گرديد و در نهايت انقلاب مشروطه بر عليه دولت قاجار توسط روحانيت رهبري شد.(16) اميركبير در فكر اصلاح امور روحانيت و نظمدادن به آن افتاد. ولي مناصب روحانيت تا آخر عصر قاجار محفوظ و ترقي داشت، تا اينكه آنها موفق شدند در دورههايي به نمايندگي مجلس نيز انتخاب شوند.
پاورقی:
1. الحسيني، سليم، نفس علماي شيعه در رويارويي با استعمار، تهران، جانبازان، 1378، ج اول، ص 78-85. رادولف پيترز، اسلام و استعمار، مشهد، آستان قدس، 65 ص 528 و الگار، حامد، دين و دولت در ايران، تهران، توس، چاپ دوم، 1369، ص 53.
2. هاشمي، اكبر، اميركبير قهرمان مبارزه با استعمار، قم، مدرسين، چاپ دوازدهم، 1373، ص 27. و آدميت، فريدون، اميركبير و ايران، تهران خوارزمي، چاپ هشتم، 1362، ص 25-423 –442.
3. ملكزاده، مهدي، تاريخ مشروطيت، تهران، انتشارات علمي، چاپ سوم، 1371، ج3-2-1، ص401.
4. الگار، حامد، پيشين، ص 79-63.
5. همان، ص 88.
6. همان، ص 6-83.
7. كشميري، محمد علي، نجومالسماء، قم، اسماعليان، چاپ اول، ص 333.
8. الگار، پيشين، ص 5-93.
9. تنكابني، ميرزا محمد، قصص العلماء، تهران، اسلاميه، 1368، ج3، ص 21.
10. الگار، پيشين، ص 95.
11. همان، ص 184.
12. سپهر، محمد تقي، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 93، و الگار، ص 96، ص 131.
13. الگار، حامد، ص 172.
14. همان، ص 175.
15. همان، ص 195.
16. همان، ص 196.
منبع: نرم افزار پاسخ - مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات