شیخ بهایی؛ آخوند درباری یا مجاهد با نفس!

05:06 - 1394/02/08
چکیده: شیخ بهایی پذیرفت که شیخ الاسلام دربار صفوی باشد اما امام خمینی به هیچ رو با دربار پهلوی کنار نیامد.
امام خمینی شیخ بهایی

رهروان ولایت ـ شیخ بهایی پذیرفت که شیخ الاسلام دربار صفوی باشد اما امام خمینی به هیچ رو با دربار پهلوی کنار نیامد. کافی است برای شناخت رفتار شیخ بهایی با شاه عباس صفوی ابتدای کتاب جامع عباسی، رساله تحریم ذبائح اهل کتاب و رساله فی مباحث الکر را مطالعه کنید و عباراتی از این دست را ببینید: «السلطان الاعظم، و الخاقان الاعدل الاکرم، اعظم ملوک الارض شانا، و اعلاهم منزلة و مکانا، و امضاهم سیفا و سنانا، و اقواهم حجة و برهانا» شاید شیخ بهایی آخوند درباری بود و تشیع او نیز تشیع صفوی[1]، اما امام خمینی از عالمان تشیع علوی بود و کرنش کردن در مقابل ظالمان را نمی‌پذیرفت. شاید آنها اختلاف نظر در نحوه اداره حکومت از نگاه فقه شیعه داشته‌اند؟ شاید شیخ بهایی قائل به سلطنت مشروعه[2] بوده و امام خمینی قائل به ولایت فقیه بوده است. شاید و شاید و شاید ... شاید یکی منافع خود را در ریاست حکومت می‌دید و دیگری در شیخ‌الاسلامی حکومت و ... .

و اما یک سوال جدی و مهم، آیا شاهان صفوی همان شاهان پهلوی بودند، آیا شاه عباس‌صفوی با محمدرضاشاه یکی بوده است؟

شیخ بهایی و امام خمینی هر دو عالم یک مذهب و دارای منبع مساوی برای استنباط بوده‌اند، هر دو اهل تقوا و زهد! نه درباری بودن به آنها می‌چسبد و نه تشنه حکومت بودن. تشیع‌شان را نیز از حاکمان نمی‌گرفتند تا شیعه صفوی و غیره باشند، به همین دلایل اتفاقشان بر نظر واحد، قریب به ذهن‌تر است. اما شاهان نه اهل تقوا بودند و نه زهد! و نه عالم به مذهبی که اسم آن را یدک می‌کشیدند، لذا اختلاف آنها معقول‌تر می‌نماید تا اختلاف عالمانی چون شیخ بهایی و امام خمینی.

در وصف این دو حکومت گفتنی است؛

شاهان صفوی، هرچند برخی از آنها به شراب‌خواری و زن‌بارگی معروف بودند، اما برای شیعه و عالمان آن، جایگاه بسیار ویژه‌ای قائل بودند.[3] ارادتشان به مذهب تشیع، هرچند زیاد نبود اما صادقانه بود و خدمات آنها به ترویج تشیع و بزرگداشت علما نشانه صدق این اظهارات بود. پای علما به دربار شاهان باز بود و علما در کوچک‌ترین تصمیمات شاهان حق دخالت داشتند.[4]

شاهان صفوی هرچند مستبد بودند اما در اداره کشور و حکمرانی، مستقل از کشورهای بیگانه بودند و استقلال کشور را حفظ می‌کردند. دیگر اینکه دولت متعصب و سنی مذهب عثمانی در شمال غرب ایران، ترکیه فعلی، استقرار داشت. تضعیف دولت صفوی که دشمن سرسخت عثمانی‌ها بود، در واقع کمک غیرمستقیم به دولت متعصب و سنی عثمانی بود.

اما پهلوی‌ها با توسل به مذهب و مذهبی نشان دادن خود، بر سرکار آمدند، اما با کشف حجاب، انقلاب سفید، حمله به علما و روحانیون در فیضیه و کشتار مردم عزادار شیعه، نشان دادند که نه علاقه‌ای به تشیع دارند و نه ارادتی به مرجعیت و روحانیت آن. آنها با شعار جدایی دین از سیاست، قصد قطع کردن دست دین و مذهب از اداره کشور را داشتند. اینها همه در کنار فساد مالی و جنسی آنان است.

پهلوی برای مردم خود، مستبد و زورگو بود اما به طور رسمی، کارگر و عمله کفار -در رأس آنها آمریکا- شده بود، استقلال کشور اسلامی را از بین برده بود و مخالف صریح آیات و روایات، کفار را بر حکمرانی کشور اسلامی مسلط کرده بود. نشانه روشن آن تصویب قانون کاپیتولاسیون بود.

حال با توجه به تفاوت‌های حکومت صفوی و پهلوی می‌توان اختلاف عمل میان شیخ بهایی و امام خمینی را تبیین و تحلیل کرد؛ به نظر می‌رسد اختلاف عملکرد این دو عالم ناشی از تفاوت حکومت‌هایی است که با آن مواجه بودند، نه اینکه اختلاف نظر فقهی درباره حکومت‌داری داشته باشند یا اینکه اهل تقوا و زهد نباشند.

در آخر کلام امام خمینی در تایید عملکرد شیخ بهایی خواندنی است:

«می‏‌بینیم که یک طایفه از علما این‏ها گذشت کرده‏‌اند از یک مقاماتی و متصل شده‏‌اند به یک سلاطین با این که می‏‌دیدند مردم مخالفند، لکن برای ترویج دیانت و ترویج تشیع اسلامی و ترویج مذهب حق، این‏ها متصل شده‏‌اند به یک سلاطین، و این سلاطین را وادار کرده‏‌اند خواهی نخواهی برای ترویج مذهب تشیع و این‏ها آخوند درباری نبودند. این اشتباهی است که بعضی نویسندگان ما می‏‌کنند. اطرافیان سلاطین این آقایان بودند. اینها اغراض سیاسی داشتند، اغراض دینی داشتند. نباید یک کسی تا به گوشش می‏‌خورد که مثلا مجلسی رحمه الله، محقق ثانی رحمه الله، شیخ بهایی رحمه الله با این‏ها روابط داشته‏‌اند و می‏‌رفتند سراغ این‏ها، همراهی‏شان می‏‌کردند، خیال کنند که اینها مانده‏‌اند برای جاه و عزت، و احتیاج داشتند به این که سلطان حسین و شاه عباس به آن‏ها عنایتی بکنند. این حرف‏ها نبوده در کار، آن‏ها گذشت کردند، یک مجاهده نفسانی کرده‏‌اند برای این که مذهب را به وسیله آن‏ها، به دست آن‏ها ترویج کنند.»[5]

-------------------

پی‌نوشت:

[1] علی شریعتی رفتار عالمان شیعه در دوره صفوی منفعلانه و ناصواب تلقی کرده و تشیع آن زمان را تشیع صفوی و غیر از تشیع ناب علوی می‌داند.کتاب تشیع علوی تشیع صفوی ص 25 و 26

[2] به این معنا که کشور به صورت پادشاهی اداره شود اما فقیهی در کنار شاه مراقب رعایت شرع باشد.

[3] مثلاً شاه طهماسب خود را عامل (کارگزار) محقق کرکی می‌دانست و در مکاتبات خود این مطلب را اظهار می‌کرد.

[4] شیخ بهایی حتی در رابطه شاه عباس صفوی با فرزندش دخالت می‌کرد، هرچند شاه عباس به توصیه شیخ بهایی، بهایی نداد، اما این نشان از شدت تردد و اطلاع علما در دربار داشت.

[5] صحیفه نور، ج 1، ص 259.

نظرات

تصویر نجفی
نویسنده نجفی در

البته شیخ بهایی نیز مطالب در مذمت نزدیکی با شاهان و دربارها دارد. هم در کشکول خویش و هم در دیوان شعرش. اما تشکر از مطلب سید خوانساری عزیز.

تصویر میرصانع

با سلام
بله، اتفاقاً سوال بحث نیز همین است که ایشان که به لحاظ علمی در کتب خود نزدیک شدن به شاهان را مذمت می‌کنند چه می‌شود که در مقام عمل به درباره شاهان وارد می‌شود و فعالیت سیاسی می‌کند؟
نظریه مقال این است که این ورود غفلت از نظریات علمی خود نیست بلکه تاکتیک و مجاهدتی جهت تبلیغ و ترویج دین است. آنچه در کتب خود مذمت کرده مربوط به ورود به دربار با اغراض دنیایی است.
این هم لینک دانلود کتاب نان و حلوا که در آن از نزدیک شدن به دربار برحذر داشته است.
http://yasbooks.com/News/m/193/

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
4 + 3 =
*****