با سلام- من یک دخترم، و برحسب اتفاق قبلا در شرایطی مشابهه آنچه در اول نوشته خودتون آوردید قرار گرفتم/ پسری به من پیشنهاد ازدواج داد و بعد از چندجلسه گفتگو تقریبا همه معیارهامون یکی و متناسب بود و حتی جواب مثبت هم به ایشون دادم، و این باعث شد ایشون در تفکرات خود من رو بعنوان همسرش ببینه و قبل از رسمی شدن ازدواج کم کم شروع کرد از احساساتش گفتن و یا به بیان شما:
طرف مقابل منو تو ابراز احساساتم بی پروا دید و اینکه بهش گفتم که بهش علاقه دارم
و این "بی پروایی بیش از حد" باعث شد از چشمم بیفته.... با وجود اینکه خوب شناخته بودمش و یقین داشتم هیچوقت با هیچ دختری دوستی نداشته/ شاید دخترک سرنوشت شماهم دلیلی برای این کارش داشته و گاهی یک طرفه به قاضی رفتن نهایت بی انصافیه...
با سلام- من یک دخترم، و برحسب اتفاق قبلا در شرایطی مشابهه آنچه در اول نوشته خودتون آوردید قرار گرفتم/ پسری به من پیشنهاد ازدواج داد و بعد از چندجلسه گفتگو تقریبا همه معیارهامون یکی و متناسب بود و حتی جواب مثبت هم به ایشون دادم، و این باعث شد ایشون در تفکرات خود من رو بعنوان همسرش ببینه و قبل از رسمی شدن ازدواج کم کم شروع کرد از احساساتش گفتن و یا به بیان شما:
و این "بی پروایی بیش از حد" باعث شد از چشمم بیفته.... با وجود اینکه خوب شناخته بودمش و یقین داشتم هیچوقت با هیچ دختری دوستی نداشته/ شاید دخترک سرنوشت شماهم دلیلی برای این کارش داشته و گاهی یک طرفه به قاضی رفتن نهایت بی انصافیه...