با عرض سلام و ادب خدمت شما
پاسخ به سوال اول:
در خصوص مدّ باید عرض کرد: در روایات ما فرمودهاند: «اقْرَءُوا الْقُرْآنَ بِأَلْحَانِ الْعَرَب»؛ «قرآن را با لحنهای عربی بخوانید». و فرمودهاند: «بَيِّنْهُ تِبْيَاناً وَ لَا تَهُذَّهُ هَذَّ الشِّعْرِ وَ لَا تَنْثُرْهُ نَثْرَ الرَّمْل»؛ « او را خوب بيان كن و كلماتش را روشن ادا كن و همچون شعر، پشت سرِ هم و به شتاب مخوانش و چون ريگ پراكنده مسازش». [کافی، ج2، اسلامیه، ص614]
لحن عربی به این صورت است که برای خواندن و ادای برخی از حروف و کلمات از مدّ استفاده میکند. اقتضای تقلید از لحن عربی و تلفظ صحیح و واضح کلمات این است که کلمات را همچون آنها ادا کنیم.
اما نسبت به قسمت دوم سوال اولتان باید عرض کنیم که مورد سوال مشخص نیست و معلوم نیست که شما دقیقاً به چه موردی اشاره میفرمایید.
پاسخ به سوال دوم
قطعاً خواندن ترجمه قرآن نیز ثواب دارد؛ ولی در فضیلت مانند خودِ الفاظ عربی این کتاب آسمانی نیست؛ زیرا اصل قرآن همان زبان عربی است که بر اساسِ آن نازل شده و ترجمه آن به هیچ وجه در بر دارنده محتوای کامل و لطافت الفاظ آن نمیباشد.
به همین دلیل است که در لسان روایاتِ ما به خواندنِ قرآن از روی آن و لو با عدمِ رعایتِ لحن و تجوید و ادای صحیح الفاظ عربی، سفارش شده است و فرمودهاند: شما هرگونه که الفاظ آن را ادا کنید، ملائکه آن را بهصورت صحیح بالا میبرند.
در حدیثی از پیامبر اسلام نقل شده که فرمودند: «إِنَّ الرَّجُلَ الْأَعْجَمِيَّ مِنْ أُمَّتِي لَيَقْرَأُ الْقُرْآنَ بِعَجَمِيَّةٍ فَتَرْفَعُهُ الْمَلَائِكَةُ عَلَى عَرَبِيَّةٍ.»؛ «گاهی یک شخص از امت من قرآن را به صورت غیر عربی میخواند،(یعنی حروف و اعراب و الفاظ عربی را به صورت صحیح رعایت نمیکند)؛ ولی ملائکه آن را به همان زبان عربی بالا میبرند». [کافی، اسلامیه، ج2، ص619.]
البته کسی که قدرت و توانایی فراگیری عربی را دارد، به او سفارش شده که عربی را فرا گرفته و قرآن را با عربی صحیح و لحن مناسب بخواند.
پاسخ به سوال سوم:
اگر به آیهای که به آن اشاره کردید، دقت بفرمایید، در ذیلِ داستانِ قارون ذکر شده است. قارون که معتقد بود اموالش را با علم و درایت خودش به دست آورده و برای خدا هیچ نقشی در داشتههایش قائل نبود، به این مکنت و جایگاه خود مغرور شده و از این باب خوشحال بود.
برخی از عقلای قوم او در مقام نصیحتش به وی تذکراتی داده و میگفتند: با آنچه داری از آخرت غافل نشو و در طلب آخرت باش و با غرور و اتکاء به اندوختههایت خوشحال نشو. زیرا خداوند چنین خوشحالی و کسانی که اینگونه خوشحال میشوند را دوست ندارد.
با صرف نظر از آیه مذکور، باید توجه داشت که خوشحالی در قرآن دو گونه است.
1. خوشحالی که از سرمستی در اثر غرق بودنِ در لذاید مادی و غفلت از یادِ خدا به وجود میآید. خداوند از این خوشحالی به غیر حق تعبیر کرده و آن را دلیل بر هلاکت عدهای میداند. خداوند در قرآن میفرماید: «ذَٰلِكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَبِمَا كُنْتُمْ تَمْرَحُونَ»؛ «این [عذاب ها] برای آن است که به ناحق در زمین شادی و سرمستی میکردید و به سبب آن است که مغرورانه به پایکوبی و خوشحالی میپرداختید». [غافر: 75]
این آیه نشان میدهد که خوشحالی در دنیا به دو وجه غیر حق و حق تقسیم میشود. آن چیزی که از نظر خداوند ناپسند است، قسم اول آن (غیر حق) است.
2. اما اگر خوشحالی پسندیده و به حق باشد، نه تنها اشکالی بر آن وجود ندارد که خداوند از آن بهعنوان حالت خوش مومنین یاد میکند.
بهعنوان مثال خداوند آنگاه که از مغلوب شدنِ روم در آینده نزدیک سخن به میان میآورد، میفرماید: «وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ»؛ «در این هنگام مومنان با یاری خداوند از ایشان، خوشحال میشوند». [آیات ابتدایی سوره روم]
یا میفرماید: «وَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ»؛ «كسانى كه كتاب آسمانى به آنان دادهايم، از آنچه بر تو نازل شده، خوشحالاند». [رعد: 36]
یا میفرماید: «قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ»؛ «بگو: به فضل و رحمت خدا بايد خوشحال شوند كه اين، از تمام آنچه گردآورى كردهاند، بهتر است».
پس مطلق خوشحالی در دنیا را خداوند مورد انکار قرار نداده است. در روایات اهلبیت علیهمالسلام نیز به همین امر اشاره شده و خوشحالی و حزن شیعیان را به خودشان گره زده و میفرمایند: «فَاخْتَارَنَا وَ اخْتَارَ لَنَا شِيعَةً يَنْصُرُونَنَا وَ يَفْرَحُونَ لِفَرَحِنَا وَ يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا»؛ «خدا ما را برگزید و کسانی را به عنوان شیعیان ما انتخاب نمود که ما را یاری میکنند و در هنگام خوشحالی ما خوشحال شده و در هنگام اندوه ما اندوهگین میشوند». [بحارالانوار، ج10، ص114]
پاسخ به سوال چهارم:
صلوات از جانب خداوند، رحمتی است که به صورت دائم بر وجود پیامبر اکرم نازل میشود. خداوند در قرآن میفرماید: «إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَـٰٓئِكَتَهُۥ يُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِيِّ»؛ «خداوند و ملائکهاش بر پیامبر صلوات میفرستند». «یصلون» به اصطلاحِ زبان عربی، فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد. یعنی این کار به صورت دائمی ازسوی خداوند اتفاق میافتد؛ چراکه به اعتقاد ما پیامبر واسطه فیض تمام مخلوقات هستند؛ پس فیض دائمی خداوند و رحمت همیشگی او باید به وجود نازنین آن جناب برسد و از ناحیه ایشان به بقیه عالم وجود انتشار یابد. پس فلسفه صلوات دائمی بر پیامبر از جانب خداوند، معلوم شد.
اما همانگونه که پیداست خداوند در ادامه آیه میفرماید: «ای مومنین شما هم بر ایشان صلوات بفرستید».
آیا صلوات بر آن حضرت از جانب مومنین تاثیری برای آن وجود مبارک دارد که خداوند به مومنین دستور میدهد بر ایشان صلوات بفرستند؟
با توجه به آنچه گفته شد، از آنجا که خداوند به صورت مستمر بر پیامبر صلوات میفرستد، پس تقاضا و درخواست صلوات بر پیامبر از سوی مومنین، چیز جدیدی را از جانبِ ایشان برای پیامبر به دنبال ندارد؛ زیرا چه مومنین از خداوند صلوات را برای آن حضرت درخواست بکنند و چه این کار را نکنند، خداوند رحمت و فیض خود را به صورتی دائمی بر آن وجود مبارک نازل میکند؛ درنتیجه دستور به صلوات بر آن بزرگوار از سوی مومنین نوعی لطف به خودِ آنها از طرف خداوند است تا آنها نیز از این فیض دائم بهرهمند شده و در سیر رحمت دائمی، مشمولِ عنایت ویژه پروردگار عالم و وجود نازنین پیامبر گرامی اسلام قرار گیرند.
این دقیقاً مانند این است که مولایی به غلامش میگوید: از این باغم یک دسته گل برایم بیاور. غلام و باغ و گلها همه مالِ مولاست. غلام با آوردن گل برای مولا خود را در دلِ مولا جا کرده و عزت و مکنتِ بیشتری در نظرِ او پیدا میکند.
با عرض سلام و ادب خدمت شما:
روایت در کتاب «الغيبة (للطوسي)، ص: 247» نقل شده و در توصیف جایگاه اهلبیت علیهمالسلام است. حضرت در پاسخ به فرقهای که قائل به تفویض بودند، فرمودند: ما اهلبیت مجرای اراده خدا هستیم و هر چه را خدا اراده کند، همان را اراده میکنیم نه اینکه کارهای عالم به ما واگذار شده باشد و خداوند در عالم هیچکاره باشد. این پاسخ به دلیل آن بوده که مفوضه میگفتند: خداوند اداره امور عالم را به اهلبیت داده و آنها هستند که کارها را انجام میدهند. حضرت در مقام نفی چنین تفکری فرمودند: اینگونه نیست که ما اگر کاری انجام میدهیم از طرف خودمان و بدون خواست و اراده الهی باشد؛ بلکه ما آن کاری را انجام میدهیم که خدا اراده کرده و خدا از ما خواسته است. مثلاً اگر مریضی به ما مراجعه کرده و ما با اعجاز او را شفا میدهیم، اینگونه نیست که از پیش خود و بدونِ اذن الهی چنین کاری را انجام داده باشیم؛ بلکه تا خداوند اذن به انجام این کار را به ما نداده باشد، ما به انجام آن اقدام نمیکنیم.
در نتیجه:
اولاً: حدیث درباره عموم مردم و نسبت اراده آنها با خدا نیست تا سخن مذکور در سوال و بحث جبر مطرح شود.
ثانیاً: کلام حضرت ناظرِ به نفیِ نظرِ گروهی خاص است که قائل به تفویض امور عالم به اهلبیت علیهمالسلام بودهاند، نه اینکه بخواهند بگویند: ما مجبوریم تا بر اساسِ اراده خدا عمل نماییم.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
از مجموع روایاتی که دیده شد، استفاده میشود: گناه تا هفت ساعت نوشته نمیشود، اگر انسان طی این هفت ساعت توبه نکرد، نوشته میشود. پس از آن اگر توبه کرد، توبه او در ذیل گناه ثبت شده و به خاطر آن گناه در برزخ و قیامت مواخذه نمیشود.
اما اینکه در آخرت انسان اصلاً متوجه هیچکدام از گناهانی که در دنیا مرتکب شده، نشود، چنین چیزی را از مجموعِ روایات استفاده نکردیم. اتفاقاً شاید اگر گناهی را که انجام داده به او نشان داده، سپس موردِ بخشش قرار دهند، سرور و خوشحالی زاید الوصفی شاملِ حالش گردد.
البته بر اساس قرائن موجود در روایات، شخص توبه کننده به جهت توبهای که کرده، در برزخ و قیامت تنها خودش و خداوند متوجه آن گناه میباشند و خداوند به جهت توبهاش گناه او را در مقابل چشمانش تبدیل به حسنه مینماید.
خداوند در قرآن پس از نام بردن از برخی گناهان و عقوبتی که در آخرت دارد میفرماید: «مگر کسی که توبه کند و ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد؛ اینان خداوند گناهانشان را تبدیل به حسنه میکند و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده است». [فرقان: 70]
در روایتی در ذیل این آیه از امام صادق علیهالسلام نقل شده که فرمودند: خداوند در قیامت به این افراد میگوید: بنده من فلان گناه و فلان گناه را مرتکب شدی. میگوید: بله پروردگار من. خداوند به او میفرماید: همه اینها را بخشیدم و تبدیل به حسنه نمودم. [پس از آنکه در صحنه محشر مردم با صحیفه عمل او مواجه میشوند] میگویند: سبحانالله آیا این بنده حتی یک گناه هم نداشته است؟! [بحار، ج7، ص324]
در روایت دیگری از امام رضا علیهالسلام نقل شده که خداوند گناهانش را یکی یکی به او نشان داده و میبخشد و تبدیل به حسنه میکند؛ بهگونهای که هیچ ملک مقرب و هیچ نبی مرسلی متوجه گناه او نمیشود. حتی گناهانی که دوست ندارد کسی متوجه آن بشود، آنها را به خودِ او هم نشان نمیدهد [تا شرمنده و شرمگین نشود]. [همان، ص287]
با عرض سلام و ادب خدمت شما
در آن زمان مثل زمانِ حاضر چنین چیزی مرسوم نبود که برای یک حاکم محافظان و گاردِ حفاظتی گمارده شود. لذا عمر و عثمان ترور شدند و به جان معاویه و عمرو عاص در هنگام نماز تعرض شد. البته عمرو عاص چون خودش نبود، نائبش که به جای او به نماز رفته بود کشته شد و معاویه نیز زخمی گشت. در همان شب، امیرالمومنین علیهالسلام هم با اصابت ضربه به فرق مبارکشان به بستر افتادند که بعداً به شهادتشان منجر شد.
دلیل مرسوم نبودن محافظ نیز این بود که مساله ترور یک مساله جا افتاده و شایع نبود. البته بعداً معاویه اتاقکی برای نمازش تدارک دید و محافظانی بر اطراف خود گمارد؛ ولی تا قبل از آن چنین چیزی مرسوم نبود.
اما اینکه چرا ترور شیوع نداشت، دلیلش این است که در آن زمان شخص برای ترور یک شخصیت، باید از شمشیر استفاده میکرد و برای استفاده از شمشیر نیز باید به او نزدیک میشد. این نزدیک شدن نیز به دستگیری او و کشته شدنش منجر میگشت؛ پس در واقع این شخص برای رسیدن به هدفش باید از جان خود میگذشت. درحالی که تفکر انتحار در آن زمان مثل تفکر فعلی گروههای تکفیری وجود نداشت.
اما در زمان ما علاوه بر اینکه تفکر انتحار در برخی از گروههای تکفیری حاکم بوده و ترور شخصیتها شایع است، سلاحها و بمبهای جدید کار ترور را بسیار آسانتر کرده و وجود محافظ را برای برخی از شخصیتها ضروری کرده است و اگر برای برخی از آنها محافظ گمارده نشود، همچون اوائل انقلاب باید شاهد ترور بسیاری از مقامات عالی باشیم.
برای اطلاع بیشتر به لینک زیر مراجعه نمایید:
https://btid.org/fa/news/241014
با عرض سلام و ادب خدمت شما
منظورتان از غیر ممکن چیست؟
آیا منظورتان این است که کاری که از حیطه قدرت خدا خارج است را درخواست کنند؛ مثل اینکه از خدا بخواهند که سنگی بیافریند که خودش نتواند آن را بلند کند.
یا منظورتان این است که از خدا بخواهند که کاری را انجام دهد که خلافش را اراده کرده است؛ مثل اینکه از خدا بخواهند همه اهل جهنم را بهشتی گرداند.
یا منظورتان این است که از خدا درخواست کنند تا برخی از اموری را که در دنیا حرام بوده است را آنجا بتوانند انجام دهند؛ مثل اینکه شراب بنوشند.
در هر سه صورت باید گفت که اهل بهشت چنین درخواستهایی نخواهند داشت؛ زیرا آنها در آن مقام، در نهایت عقل و فهم هستند؛ پس چیزی را که از حیطه قدرت خدا خارج است را درخواست نمیکنند.(مورد اول).
همچنین آنها در آن جایگاه نسبت به حکیمانه بودن کارهای خداوند ازجمله علت جهنمی شدن جهنمیان علم دارند؛ پس چیزی را که غیر حکیمانه است، درخواست نمیکنند. (مورد دوم) مثل اینکه هیچ عاقلی از رئیس زندان نمیخواهد تا قاتل جانی و غارتگر را که به جان و مال مردم صدمه میزند، از زندان آزاد نماید.
همچنین آنها در آن جایگاه دارای طهارت از هر نوع رجس و پلیدی هستند؛ پس چیزی را که باطنش رجس و پلیدی است نمیخواهند. ضمن اینکه در آنجا چیزهایی وجود دارد که هزاران برابر برتر از مشتهیات دنیوی است. انسان عاقل وقتی بهتر وجود دارد، پستتر را طلب نمیکند. (مورد سوم). مثل اینکه وقتی یک میلیارد در اختیار کسی قرار دهید، هیچگاه به یک صد تومانی پاره و بی ارزش، توجه نمیکند.
اما اگر منظورتان این است که برخی از کارهایی که در دنیا ظاهرا ممکن نیست؛ ولی اگر خدا اراده کند، ممکن می شود را از خدا بخواهند؛ مثل اینکه بخواهند پرواز کنند. بله چنین درخواست هایی را می توانند از خدا داشته باشند و خدا هم اگر درخواست کنند، اجابت می کند.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
برخی از بزرگان علت عدم بردنِ نام آن بزرگوار را تقیه و خوف از دشمن دانستهاند. بر اساس نظر ایشان، هر جا که بردنِ نام آن حضرت موجب ضرر و زیان به شخص نام بَرَنده یا دیگران بشود، بردنِ نام ایشان جایز نیست و در غیر این صورت جایز است.
اما بسیاری از بزرگان شیعه ذکر کردن نام آن حضرت را مطلقاً جایز ندانسته و دلیل آن را تبعیت صرف از نظر اهلبیت علیهمالسلام میدانند. ایشان میفرمایند: چون معصومان به ما چنین دستوری دادهاند، ما نیز تبعیت کرده و نام آن حضرت را نمیبریم و مانند سایر احکامی که از علت آن آگاه نیستیم، به صرفِ دستور آن حضرات، بدون چون و چرا اطاعت میکنیم.
مرحوم نوری در این زمینه میفرمایند: «از آنچه بیان شد؛ نتیجه میگیریم که این روایات بر عدم جواز بردن نام مولایمان حضرت مهدی (عج) -به آن اسم مشخص- صراحت دارند. این عدم جواز، از خصائص آن حضرت است؛ مانند غیبت و طول عمر ایشان که از ویژگیهای خاص ایشان میباشد. حتما می پرسید پس سِرِّ این حُرمَتِ نام بردن چیست؟ در پاسخ میگوییم: سر و حکمت آن را غیر از خداوند متعال، کسی نمیداند و این که برخی گفتهاند به جهت تقیه و خوف است، این مطلب نمیتواند صحیح باشد؛ زیرا اگر به جهت تقیه و خوف باشد، جایز نیست اسم امامان دیگر را هم ببریم. همچنین در صورت خوف، نمیتوانیم اسم شخصیتها و خواص شیعه را هم ببریم و این اختصاص به امام زمان (عج) ندارد، و همچنین اگر قضیه، تقیه باشد، باز اختصاص به این اسم ندارد و اسمها و القاب مشهور ایشان را نیز شامل می شود».[1]
پینوشت:
[1]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج12، ص: 287
با عرض سلام و ادب خدمت شما
در روایات چیزی که مستقیماً بر این مطلب دلالت داشته باشد، ندیدیم؛ ولی ذکر دو نکته در پاسخ به سوال حضرتعالی میتواند راهگشا باشد:
1. در برخی روایات نقل شده که روح انسان در هنگام خواب از بدنش جدا میشود. روح در این هنگام اگر به آسمان (عوالم بالاتر و در نزد خدا) برود، هرچه را که میبیند، حق و واقعیت است. (رویای صادقه است)؛ اما اگر در هوا بچرخد، هرچه را که میبیند، خوابهای پریشان و باطل است. [امالی صدوق، کتابچی، ص145،146]
بر اساس این روایات، بعید نیست که انسان در رویای صادقه خودش و در عوالم بالاتر، آنچه که مربوط به آینده خودش و عزیزانش است را ببیند؛ کما اینکه پادشاه مصر در زمان حضرت یوسف، پانزده سال آینده کشورش را به صورت رمزی در خواب دیده بود و با تعبیر حضرت یوسف به حقیقت آن پی برد.
2. بر اساس روایات ما انسان قبل از آمدنِ به دنیا در عوالم دیگری به سر میبرده است. در این روایات به این مطلب اشاره نشده که انسان آینده خود را در آن عوالم دیده است؛ اما برخی از تجربههای نزدیک به مرگ و اقوال برخی از حکما و عرفا، حاکی از آن است که انسان در این عوالم، نسبت به آینده خود در دنیا در جریان قرار گرفته است.
اما صحنههای لحظهای را که افراد حس میکنند قبلاً دیدهاند و از آن به دژاوو و آشنا پنداری تعبیر میشود، نمیتوان به صورت قطعی به خواب یا آنچه در عوالم گذشته اتفاق افتاده نسبت داد. برخی این صحنهها را به خطای حافظه و حواس باطنی نسبت میدهند.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
پاسخ به سوال اول:
همانگونه که از ظاهر آیه هم پیداست، آیه ناظر به دو فساد بزرگ در ذیل حکومت است که در ضمن آن ظلمهای بسیاری صورت میگیرد؛ زیرا خداوند متعال از آن به عُلُو و برتری جویی کبیر یاد میکند و مقابله با آن را توسط نیروهای جنگی که صاحب شدت و قوت هستند، میداند.
و الا فسادهای مکرر و مقطعی در جای جای زمین نفی نمیشود. به همین دلیل است که خداوند در آیه 9 میفرماید اگر به این فسادها بازگردید، ما هم به عقوبت خود در قبالِ آن برمیگردیم. معلوم میشود احتمال تحقق فسادهایی غیر از دو فساد مذکور، نیز وجود دارد.
پاسخ سوال دوم:
خداوند در قبال این دو فساد بنیاسرائیل دو وعده عذاب و عقوبت در نظر گرفته است. از یکی به «وَعْدُ أُولَاهُمَا (وعده عذاب و عقوبت اول)» در آیه 5 و از دیگری به «وَعْدُ الْآخِرَةِ (وعده عذاب و عقوبت آخر)» در آیه 7 تعبیر شده است.
در وعده دوم خداوند میفرماید: «فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوءُوا وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيرًا»؛ «و هنگامی که وعده دوم فرا رسد، (آنچنان دشمنتان بر شما سخت خواهد گرفت که) آثار غم و اندوه در صورتهایتان ظاهر میشود؛ و داخل مسجد (الاقصی) میشوند همان گونه که بار اول وارد شدند؛ و آنچه را زیر سلطه خود میگیرند، در هم میکوبند».[اسراء: 7]
آیهای که حضرتعالی به آن اشاره فرمودید و حاکی از نصرت و پیروزی بنیاسرائیل است، آیه 6 است. خداوند در آیه 7 همانگونه که اشاره شد، به عقوبت مجدد آنها توسط بندگان خود اشاره فرموده و میفرماید: شما (بنیاسرائیل) دوباره مغلوب خواهید شد؛ درنتیجه پیروزیی نهایی با بنیاسرائیل نخواهد بود.
در صورت تمایل به لینک زیر مراجعه نمایید:
https://btid.org/fa/book/133735
با عرض سلام و ادب خدمت شما
درباره اینکه گفتید از امامان معصوم کمک خواستند؛ ولی اثری ندیدند، باید عرض کنیم: اهلبیت علیهمالسلام مامورند تا به اراده خدا عمل کنند. هر جا که خدا اراده کرد و مصلحت دانست آنها واسطه فیض میشوند و هر جا که خدا نخواست و مصلحت ندانست، آنها نیز جز به دستور خدا عمل نمیکنند. این تصور که بین مردم رایج شده و فکر میکنند که اهلبیت باید حاجات و خواستههای همه را بدهند، تصور غلطی است. نتیجه این تصور غلط این است که اگر انسان به خواستهاش نرسید، همه چیز را انکار میکند.
انسان برای رسیدن به بعضی از کمالات باید تلاش کند. اگر بنا باشد هرکس با دعا به خواستههایش برسد، همه باید وظایف خود را رها کنند و به دعا بپردازند. هر کاری مقدماتی دارد که اگر کسی آن را انجام دهد، به نتیجه میرسد و اگر انجام ندهد، نتیجه نمیگیرد و لو اینکه ساعتها دعا کرده باشد.
برای موفقیت در امتحان، شفای مریض، ادای دین، پیدا کردن همسر خوب، پیدا کردن شغل مناسب و سایر حوائج، انسان باید مقدمات آن کار و وظایف خود را انجام دهد، آنگاه دعا کند و اهلبیت را واسطه قرار دهد، در چنین فرضی اگر مصلحتش باشد، آنها عنایت کرده و خواستهاش برآورده میشود.
ولی اگر کسی وظایف خود را انجام ندهد و توقع داشته باشد که به صرف دعا و درخواست از اهلبیت علیهمالسلام خواستههایش برآورده شود، چنین چیزی معمولا اتفاق نمیافتد.
علاوه براین، اعتقاد ما به اهلبیت علیهمالسلام بر اساسِ ادله عقلی و نقلیای است که امامت ایشان را برای ما اثبات نموده است. چنین اعتقادی اگر محکم باشد، به صرف برآورده شدن یا نشدن یک دعا، محکمتر یا سستتر نخواهد شد.
اما در مورد نماز که فرمودید، اولاً بدانید بهترین کار این است شما که الحمدلله اهل نماز هستید، برخورد خوب و کریمانهای با ایشان داشته باشید تا با حسن رفتاری که ایشان از شما میبیند، نسبت به دین و اعمال دینی تشویق شود. گاهی یک رفتار خوب، اثرش از صد موعظه و نصیحت یا استدلال عقلی بیشتر است. اگر این عملکرد خوب شما و برخورد مسالمتآمیزتان ادامه یابد، ایشان خود به خود نسبت به خیلی از مسائل دینی ازجمله نماز ترغیب میشود، همانطور که تابحال هم چنین تاثیر مثبتی در رفتار شما وجود داشته است. (با توجه به توضیحاتی که دادید).
ثانیاً: باید ببینید منشا نماز نخواندن ایشان چیست؟
اگر منشا آن وجود شبههای در ذهنش است، مثلاً وجود خدا یا اهلبیت یا احکام دینی برایش به اثبات نرسیده و لذا نماز نمیخواند. در چنین حالتی باید به دفع شبهه بپردازید و شبهات ذهنی ایشان را با استدلال و بحث علمی برطرف کنید.
اگر منشا آن تنبلی است، باید در ایشان انگیزه ایجاد کنید تا به نماز ترغیب شوند. حال یا انگیزه مادی، یا انگیزه معنوی.
گاهی هم منشا آن جو و محیط خانوادگی یا رفت و آمد با نزدیکان و دوستانی است که اهل نماز نیستند. خب در چنین حالتی ضمن انجام مقدمات قبلی، باید سعی کنید تا فضا و محیط رفت آمد ایشان تغییر کرده یا به حداقل برسد و در محیطی قرار بگیرند که همه اهل نماز هستند.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
امیرالمومنین علیهالسلام در نامه هفده نهجالبلاغه در خطاب به معاویه میفرمایند: «وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ، فَكَذَلِكَ نَحْنُ وَ لَكِنْ لَيْسَ أُمَيَّةُ كَهَاشِمٍ وَ لَا حَرْبٌ كَعَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ لَا أَبُو سُفْيَانَ كَأَبِي طَالِبٍ وَ لَا الْمُهَاجِرُ كَالطَّلِيقِ وَ لَا الصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ»؛ «و اینکه ادعا کردی ما فرزندان عبد مناف هستیم، آری ما هم چنین هستیم؛ اما جد شما امیه چونان جد ما هاشم و حرب همانند عبد المطلب و ابوسفیان مانند ابوطالب نخواهند بود.هرگز ارزش مهاجران چون اسیران آزاد شده نیست و حلالزاده مانند مجهول النسب نیست».
مرحوم مجلسی با توجه به این نامه میفرمایند: بنی امیه، قریشی نیستند، بلکه خود را به این قبیله چسباندهاند و این است معنای سخن امیرمؤمنان(ع) که فرمود: بنی امیه، لصیقاند (لصیق کسی است که خود را چسبانده به کسی یا جایی) و نسبشان به عبد مناف نمیرسد.[بحارالانوار، ج33، ص107.]
بعد ایشان از برخی علما نقل میکنند که «امیه» غلام عبد شمس بود که او را پس از آزاد کردن به فرزند خواندگی قبول کرد و چون عرب فرزند خوانده را مانند فرزند دانسته و برای او حقوق اولاد را قائل بودند، امیه به عنوان فرزند رسمی عبدشمس و از قریش به حساب آمد.
البته این نظر، غیر مشهور است و عموم تاریخ نویسان که از اهل تسنن هم هستند، قائل به چنین مطلبی نمیباشند؛ ولی قرائنی همچون کلام امام، موید این نظر میباشد و تایید میکند که امیه از فرزندان عبد شمس نبوده است و بالتبع از قبیله قریش به حساب نمیآمده است. البته به صورت قطعی نمیتوان به چنین نتیجهای رسید.
صفحهها