سروناز20
مطالب ارسالی
29 آذر، 1395
4
با سلام
از طریق یه واسطه آقایی جهت آشنایی در زمینه ازدواج بهم معرفی شده که من بار اول که واسطه زنگ زدن و گفتن بیاید یه جایی با هم حرف بزنید گفتم خیر و حتما باید مادرشون در جریان باشن .... بار دوم که آقا پسر خودشون...
21 مرد، 1395
7
سلام .راستش نمیدونم از کجا باید شروع کنم ... دست رو هر چی میذارم و دلم میخواد بشه نمیشه .....استعدادم خوبه تقریبا هر چی رو بخوام با تلاش بدست میارم ولی همیشه اتفاقای عجیبی میافته که خیلی سریع متوجه میشم از دست بشر خارج...
12 تير، 1395
12
سلام . راستش من اینجا و تو این ختم ها خیلی حاجت گرفتم .......یه آرزو دارم اونم اینه که تو یه ارگانی که آزمون دادم استخدام بشم . واقعا خیلی براش زحمت کشیدم خیللللی .... تا اینجا بد پیش نرفتم یه رقیب هم دارم که خوب...
06 ارد، 1395
4
خدایا ....!
دیدی ...؟
باز رسیدم همین جا.
مثل همیشه ، فقط خودت هستی و خودم .....!
خوش به حال ما ...خوش به حال من ....!
امروز جایی کنار خودت باز هم تنگ مرا در آغوش گرفته ای ......
و من گرم بودنت شده ام .....
این...
15 فرو، 1395
11
سلام .سال نوتون مبارک .
دوستان من تو یه قدمی اشتغالم .... اگه تو مصاحبه قبول بشم از شرایط مالی که توش هستم خارج میشم و زندگیم خیلی بهتر خواهد شد ....
خواهش میکنم با دلای پاکتون برام دعا کنید که انتخابم کنن ....خیلی تو...
24 آبا، 1394
24
سلام . متن زیاد گذاشتم سوال هم زیاد پرسیدم . الان یه سوال دارم که خیلی تو ذهنمه . من یه خانم 28 ساله شدم ... جدی ، بی اعتنا به پسرا ، نسبتا سرد با
این عیبام در عوض قیافه و هیکلم خوبه مهربون و آروم هستم ... تا...
16 آبا، 1394
17
سلام به همه . اولا تشکر میکنم از همه بابت دل های پاک و محبتهای بی دریغتون .... تو ختم های قبل نتیجه دعای اثربخشتون رو نوشتم . ....
دلم میخواد این بار برایبچه همه بچه های این گروه دعا کنیم ......
خدایا...
22 شهر، 1394
27
عمه من از کودکیش یاد زسختی کشیده بود ...حتی ازدواجم رویایی نبود این روزها در ادامه زندگی سختش یه بیماری سخت به نام سرطان دامنشو گرفته ...
شاید الان من رو نشناسه ..شاید همسر و فرزندشم نشناسه ...ولی من و بقیه هنوز...
30 مرد، 1394
27
سلام متاسفانه یکی از اقوام نزدیکمون که دو دختر هم داره و یکیشون که بزرگه هست امسال کنکور هم داشت علی رغم این که سن زیادی هم نداشت دچار سکته مغزی شده و الان یکی دو هفته هست که در کماس...
خانوادش خیلی بهم ریخت و...
30 مرد، 1394
6
برگرفته از یک دفتر خاطره ........
ترم سوم دانشگاه بودم که تصمیم گرفتم برای اولین بار چادر سرم کنم ...
خیلی چیزا تو این تصمیم ناگهانی و عجیبم دست داشت ...
ولی مهم ترینش جو دانشگاه و کلاس و گستاجی های برخی پسرای...