چکیده: چهارده قرن از مصیبت بزرگ کربلا میگذرد و هنوز یاد و خاطرهی تلخ آن واقعهی اسفبار در وجود عاشقان و دلباختگان به امام حسین(علیهالسلام) فراموش نشده است.
هنگامی که خبر مرگ معاویه به کوفه رسید، مردم در مورد یزید سخنان بسیاری گفتند، آنها با خبر شدند که امام حسین(علیهالسلام) از بیعت یزید امتناع نموده است؛ بنابراین، شیعیانِ کوفه در منزل سلیمان بن صُرَد خزاعی اجتماع نمودند، هلاکت معاویه را یاد کرده و خدای را سپاس گفته و ستایش نمودند.
در این هنگام، سلیمان لب به سخن گشود و گفت: «معاویه به هلاکت رسید، امام حسین(علیهالسلام) بیعت او را بشکسته و از بیعت او سر باز زده و به مکّه رفته است، اینک شما شیعهی او و شیعهی پدر او هستید اگر واقعاً میدانید که او را یاری میکنید و با دشمن او جهاد مینمایید، به سوی او نامه بنویسید و به او اطّلاع دهید که به سوی شما بیاید، و اگر میترسید در کارتان سستی نمایید، او را برای از بین بردن خودش فریب ندهید».
همهی شیعیان گفتند: «نه، ما او را یاری میکنیم و با دشمنان او جهاد مینماییم، و در مقابل او، خودمان را فدا میکنیم، پس به سوی او نامه بنویسید».
سپس آنها نامهای به حضرتش نوشتند. اهل کوفه، پس از ارسال نامه، دو روز صبر کردند، و توسط قیس بن مسهّر صیداوری، عبدالرحمن بن شدّاد ارجی، عمارة بن عبد سلولی، صد و پنجاه نامهی دیگر نیز به طور انفرادی یا با امضای دو نفر یا چهار نفر نوشته شده بود، به سوی حضرتش ارسال نمودند.[۱]
علّامهی مجلسی، میگوید: «چون ارسال قاصدان اهل مکر و حیله به پایان رسید و تعداد نامههای آنان از نهایت گذشت، امام حسین(علیهالسلام) پسر عموی خود مسلم بن عقیل را فرا خواند، او در میان قوم خود، در شجاعت و سخاوت برتری داشت، او شخصی ممتاز و نمونه بود، حضرت او را به جهت دانش و عقل بیشتر، و حسن تدبیری که داشت برگزید و به سوی اهل کوفه فرستاد، تا از آنان بر حضرتش بیعت بگیرد».[2]
شیخ مفید، میگوید: «امام حسین(علیهالسلام) حضرت مسلم را به همراه قیس بن مسهّر صیداوی، عمارة بن عبدالله سلولی و عبدالرحمن بن عبدالله ازدی به سوی کوفه روانه ساخت».
حضرت مسلم وقتی به کوفه رسید، او در خانهی مختار بن ابی عبیده، اجلال نزول فرمود، همان خانهای که امروز به خانهی مسلم بن مسیّب معروف است.
شیعیان نزد او رفت و آمد میکردند، هر دستهای که میآمدند، حضرت مسلم نامهی امام حسین(علیهالسلام) را میخواند و آنها میگریستند و با او بیعت کرده و وعدهی یاری میدادند تا آن که هیجده هزار نفر با وی بیعت نمودند.
حضرت مسلم علیه السلام نامهای به امام حسین(علیهالسلام) نوشت و خبر بیعت هیجده هزار نفر از اهل کوفه را به حضرت رساند و اعلام کرد که حضرت به کوفه تشریف فرما شوند.
وقتی جناب مسلم بن عقیل از آمدن ابنزیاد ملعون به کوفه خبردار شد و سخنانی که گفته بود شنید، و از پیمانی که از بزرگان و مردم کوفه گرفته بود، مطّلع شد، از خانهی مختار به خانهی هانی بن عروه نقل مکان کرد، و در خانهی هانی مستقر شد و شیعیان به صورت مخفی و پنهان از ابن زیاد، نزد او رفت و آمد میکردند.
چون خبر گرفتار شدن هانی و آنچه از صدمات بر او وارد شده بود به حضرت مسلم رسید، خود با کسانی که با او بیعت کرده بودند برای جنگ با ابن زیاد از خانه خارج شد، عبیدالله بن زیاد از ترسش به دارالاماره پناه برد، و افراد آن ملعون، با یاران مسلم(علیهالسلام) به جنگ و قتال مشغول شدند.[3]
هنگامی که شب فرا رسید، اصحاب مسلم(علیهالسلام) کم کم پراکنده شده و به یکدیگر میگفتند: «چه کار داریم که در فتنه و فساد عجله کنیم، بهتر است در خانههای خود بنشینیم، و کاری با این قوم نداشته باشیم تا این که خداوند امر این گروه را اصلاح کند».
در روایت شیخ مفید، آمده است: «کار به جایی رسید که زنان نزد فرزند یا برادر خود میآمدند و میگفتند: باز گرد، دیگران هستند و به تو احتیاجی نیست، و مردان میآمدند و به برادران و فرزندان خود میگفتند: فردا سپاه شام میآید، تو با جنگ و شرّ چه خواهی کرد؟ برگرد و آنها برمیگشتند». [4]
بعد از درگیری مسلم ابن عقیل با سربازان کوفه سرانجام مسلم دستگیر شد،ابن زیاد ملعون دستور داد: او را بالای بام قصر ببرید و گردن او را بزنید و بدن بیسرش را به زیر اندازید!
جناب مسلم فرمود: سوگند به خدا! اگر میان من و تو پیوند خویشی بود به قتل من امر نمیکردی؟ ابن زیاد ملعون گفت: کجاست کسی که با شمشیر گردن پسر عقیل را بزند؟ بکر بن حمران را طلبید، و گفت: بر بام قصر برو و گردن او را بزن. آن ملعون جناب مسلم را به بام قصر برد، در اثنای راه، آن مظلوم خدای را تکبیر میگفت و استغفار میکرد و بر پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) درود میفرستاد و میفرمود: «بار خدایا! تو میان ما و این گروهی که ما را فریب دادند، و دروغ گفتند و دست از یاری ما برداشتند، داوری کن».
حمران، آن مظلوم را بر محلّی که مشرّف بر بازار بود برد و سر مبارک آن حضرت را از تن جدا و آن سر نازنین به زمین افتاد. به دنبال آن، بدن شریفش را از بام قصر به زمین انداختند.[5]
خبر شهادت حضرت مسلم در «زباله» به امام حسین(علیهالسلام) رسید. در این هنگام، شیون و شوری در میان دختران درگرفت. حضرت از آن جا نیز کوچ کرد، هنگام خروج، فرزدق شاعر به خدمت آن حضرت رسید، عرض کرد: «یابن رسول الله! چگونه بر اهل کوفه اعتماد میکنی و حال آن که آنان پسر عموی تو مسلم را کشتند؟ و با پدرت آن کردند که مرگ خود را از خدای میطلبید و با برادرت بیوفایی نمودند؟!»
حضرت اشک از دیدگان مبارک ریخت و فرمود: «خدا مسلم را رحمت کند که روح او به رحمت الهی واصل شد. آنچه بر او بود بجا آورد و آنچه بر ماست باقی ماند. آن گاه شعری چند خواندند که دلالت بر نااُمیدی و یأس از دنیای دنی داشت». [6]
درنتیجه: بیوفایی مردم کوفه از زمان امیرالمومنین حضرت علی(علیهالسلام) هم بوده، که علت آن ایمان سست است. اگر اهل کوفه از درون و خالصانه به امام خویش معتقد بودند، هرگز امام خود را در میدان جنگ تنها نمیگذاشتند. از روبرو شمشیر به امام خود نمیبستند.
---------------------------------------------------------------------
پی نوشت
[۱]. بحارالانوار ، ج44، ص332 - 334.
[2]. جلاء العیون ص 520.
[3]. لهوف ص 33 و 34.
[4]. بحارالأنوار، ج44، ص350.
[5]. بحارالانوار، ج44، ص350 - 357.
[6]. اللهوف ص 134 - بحارالانوار، ج44، ص374.
استفاده شده از کتاب «اولین فدایی امام حسین، حضرت مسلم بن عقیل» نوشته تدوین محمدحسین رفوگران.