با توجه به اینکه سوال شما در سه جهت است در سه قسمت به سوالات شما پاسخ میدهیم:
****سوال اول: فلسفه نماز میت چیست؟
البته بر عقل محدود بشر فلسفه مصلحتهای احکامی که در شرع بیان شده کاملا روشن نیست و انسان شاید به گوشهای از این فلسفهها دست یابد و بسیاری از فلسفهها برای او مخفی باشد. مرگ از نگاه اسلام پایان زندگی نیست بلکه تنها دوره گذار از این عالم به عالم آخرت است.
میت سالهای متمادی در عالم مادی زیسته و به این عالم عادت نموده و اکنون که از این عالم دنیا رخت بربسته باید او را برای انس با عالم آخرت آماده ساخت از این رو احکام متفاوتی برای میت بیان شده مانند تلقین و مانند نماز میت؛
نماز میت در واقع، به نوعی، دعا و شفاعت و طلب مغفرت برای آن میت از درگاه خداوند متعال است و به نوعی برای زندگان نیز تلنگری برای تنبه و توجه به مرگ است. امام رضا(علیهالسلام) در بیان فلسفه نماز میت فرمود: «اگر کسی بپرسد؛ چرا مأموریم که بر مردگان خود نماز بخوانیم، گفته میشود؛ براى اینکه به درگاه خدا شفیع میت شویم و آمرزش او را از خداوند بخواهیم؛ زیرا که هیچ وقتى از اوقات، میت محتاجتر از لحظه پس از مرگ نیست که شفاعت شود و از براى او طلب مغفرت و آمرزش کنند».[1] از همین رو است که نمازگزاران پس از تکبیر سوم براى مردان و زنان مؤمن دعا کرده و بعد از تکبیر چهارم بویژه براى میّت دعا میکنند.
****سوال دوم: فلسفه غسل میت چیست و مرده چه نیازی به پاکی و طهارت دارد؟
غسل میت هم جنبه مادی و ظاهری دارد و هم جنبه معنوی.
جنبه ظاهری بر دو قسم است: الف): جنبه بهداشتی: میت را با غسل دادن از انواع آلودگیها پاک و تنظیف مینمایند.[2] بدیهی است که مرگ عموما به خاطر برخی امراض و عفونتهايی است که در بدن شخص باقی میماند و میتواند منشا مفاسد بهداشتی نيز باشد، خصوصا اينکه بعد از مرگ، سيستم دفاعي بدن هم از کار میافتد و جسد را به منبع ميکروبها و عفونتها تبديل میکند که نزدیک شدن به او خطرهاى فراوانى از نظر بهداشتى به دنبال دارد. شستشو با سدر و کافور و آب خالص، از نظر بهداشت ظاهری نقش ضد عفونی کنندگی برای جسد و امنيت محيط زيست از ميکروبها و عفونتهای احتمالی را نيز دارد.
نوعاً بازماندگان مرده در اثر مرگ فرد عزیزى از افراد خانواده خود احساسات و عواطف بر افروختهاى خواهند داشت و لذا نمىتوانند یک باره رابطه خود را با او قطع شده ببینند. آنها در اثر اُنس و علاقهاى که نسبت به او داشته اند، حتّى بعد از مرگ مىخواهند او را ببوسند و در آغوش پرمهرشان بگیرند که بسا این تماسها میتواند عامل انتقال بیماری شود از این رو با سه غسلی که به میت میدهند تا مدت محدودی بخش زیادی از این آلودگیها را برطرف میسازند.
ب): جنبه فقهی: به لحاظ فقهی نیز دلایل مختلفی برای تشریع غسل میت وجود دارد: 1- اولا: بسیاری از کسانی که در حال احتضار و فشار خروج روح از بدن هستند اختیار خود را ندارند و در این هنگام منی از آنها خارج شده و جنب خواهند شد و خروج منی باعث غسل جنابت میشود. 2- شاید میت پیش مرگش، غسل جنابت و یا غسلهای واجب دیگر به گردنش بوده باشد و الان لازم است او را غسل دهند 3- غالبا خانواده و آشنایان پس از مرگ، به خاطر مسائل عاطفی بسیار میت را لمس میکنند و اگر میت غسل داده نشود کسانی که میت را لمس میکنند غسل مس میت بر آنها واجب خواهد شد و در آن گیر و دار مصیبت بسا تهیه آب و حمام برای غسل مس میت به هنگام نماز وجود نداشته باشد از این رو خدا غسل میت را وضع کرد تا میت پاک باشد تا دیگرانی که میخواهند میت را لمس کنند با لمس میت، بر آنان غسل مس میت واجب نشود.
جنبه معنوی: برای جنبه معنوی نیز جهات مختلفی وجود دارد: 1- آنچنانکه در روایات آمده با غسل، میت را در مواجهه با ملائک و لقای خداوند تطهیر مینمایند.[3]
2- و چون انسان اشرف مخلوقات است باید بین او و مردار دیگر موجودات فرق باشد لذا اسلام برای تعظیم و تکریم میت مسلمان، غسل میت را وضع کرده تا احترامی به میت مومن و مسلمان باشد. بنابراین غسل میت از مصادیق تکریمی است که خدا در آیه «و لقد کرّمنا بنی آدم؛ ما به فرزندان آدم کرامت و ارزش بخشیدیم» فرموده است یعنی بین بشر و غیر بشر در مرگ نیز باید تفاوت باشد و میت انسان را نباید مانند مردار دیگر انسانها بدون آداب و احترام دفن کرد.
3- از مسلّمات علم فلسفه و نیز روایات ما این است که بین روح و بدن همواره تاثیر و تاثر متقابل است و روح از ان جهت که سالها به این بدن تعلق داشته و اکنون پس از مرگ نیز این علاقه و ارتباط تا حدی باقی است لذا اعمالی که برای بدن میت انجام میشود در روح نیز اثرگذار خواهد بود و روح با غسل میت، سبک خواهد شد همانطور که فرد جنب با جنابت روحش تیره و سنگین میشود و پس از غسل، احساس شادابی روحی میکند و همینطور پس از غسل میت، آن سنگینی موت که بر روح میت وجود داشت کاهش مییابد.
****سوال سوم: برای میتی که زبان عربی نمیفهمد خواندن تلقین به زبان عربی چه فایدهای دارد؟
زبان و لغت از امور اعتباری و قرار دادی است یعنی مردم جهان برای فهماندن چیزهایی که در ذهن دارند به دیگران، با هم قرارداد بستند که فلان عمل را اینگونه تلفظ کنیم و فلان شی را با این لفظ، تلفظ کنیم. لغتها همه از امور اعتباری و قرار دادی هستند ولی پس از مرگ حجاب اعتباریات و امور قراردادی از بین خواهد رفت و میت هر زبانی را خواهد فهمید. بنابراین تلقینی که به زبان عربی است برای میت قابل فهم است چون از حجاب عالم دنیا خارج شده و دیگر برایش هیچ زبانی حجاب نیست تا مقصود و مفهوم آن کلام را نفهمد.
****سوال چهارم: اما چرا باید تقلین گفت؟
1- همان گونه که روایات بیان میکنند، میت در زمان تدفین، ترس فراوانی دارد و این ترس در هنگام دفن بیشتر میشود چون میت آخرین نقطه ارتباط خود با بازماندگانش را پیش از گذاشتن سنگ لحد قبر میبیند. از عبارات تلقین پیداست در واقع، میت با روبرو شدن با عالمی جدید، در بهت و حیرت و ترس و وحشت فرو رفته است و بسا بسیاری از مردگان به خاطر تعلق شدیدشان به دنیا هنوز قبول نکردهاند که مردهاند و هنوز در ابهام مخصوصی قرار دارد از این رو برای کم کردن ابهام و ترس و اضطراب میت و روبرو کردن او با واقعیت، با آن عبارات، میت را تلقین میکنند که تو مردهای و آنچیزهایی که در دنیا از مرگ و قیامت و حساب و ... شنیدی همه حق و واقعیت هستند و در انتظار توست و تو خود را مهیای آن کن.
در آن سیطره بهت و وحشت، با تلقین به او یادآوری میکنند که چه عقایدی حق است. پس یکی از فلسفههای تلقین، یادآوری و آمادهسازی او برای زندگی در عالم آخرت است و فلسفه دیگر آن، آرامشبخشی به میت در آن هنگامه ترس و وحشت است. و چون روح او هنوز با بدن ارتباط و توجه دارد و اين ارتباط در ساعات اوليه مرگ بيشتر است طبعا حركت دادن شديد بدن توام با خطاب به روح با اسم و مشخصات توجه روح را جلب و او را متوجه خطاب كننده و گفتههای او میكند.
شهید مطهری نیز در این باره میفرمایند: «با مرگ میان جسم و جان جدایی واقع میشود، اما روح، علاقه خود را با بدن که سالها با او متحد بوده و زیست کرده به کلی قطع نمیکند. و لذا میشود بر سر قبر مردگان با آنها سخن گفت و آنان این سخنان را درک کرده و متوجه میشوند».[4]
2- به دلیل موضوعاتی که در تلقین بیان میشود، مانند حق بودن مرگ، حقیقت خدا، حقیقت پیامبران، معاد و غیره، این خود، نوعی تذکر و هشدار برای انسانهایی است که در تشییع جنازه حضور دارند و این صحنهها را میبینند.
[1] «فإن قال: فلم أمروا بالصلاة على الميت؟ قيل: ليشفعوا ويدعوا له بالمغفرة، لانه لم يكن في وقت من الاوقات أحوج إلى الشفاعد فيه والطلب والاستغفار من تلك الساعة». شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، محقق، مصحح، لاجوردی، مهدی، ج 2، ص 113، تهران، نشر جهان، چاپ اول، 1378ق.
[2] «عِلَّةُ غُسْلِ الْمَيِّتِ أَنَّهُ يُغَسَّلُ لِأَنَّهُ يُطَهَّرُ- وَ يُنَظَّفُ مِنْ أَدْنَاسِ أَمْرَاضِهِ- وَ مَا أَصَابَهُ مِنْ صُنُوفِ عِلَلِهِ ». صدوق، علل شرائع، نشر مؤسسة الاعلمي للمنشورات، بيروت، 1408 ق، ج 1، ص 348، باب 238، ح3
[3] «....لِأَنَّهُ يَلْقَى الْمَلَائِكَةَ وَ يُبَاشِرُ أَهْلَ الْآخِرَةِ- فَيُسْتَحَبُّ إِذَا وَرَدَ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ لَقِيَ أَهْلَ الطَّهَارَةِ وَ يُمَاسُّونَهُ وَ يُمَاسُّهُمْ- أَنْ يَكُونَ طَاهِراً نَظِيفاً مُوَجَّهاً بِهِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- لِيُطْلَبَ (وَجْهُهُ وَ لِيُشَفَّعَ) لَهُ». همان، ج1، ص348، باب 238، ح3؛ و حدیث دوم نیز در همین صفحه به همین مضمون آمده است.
معامله و خرید و فروش در هنگام قمر در عقرب مکروه نیست و فقط سفر کردن و نزدیکی با همسر برای انعقاد نطفه، مکروه است. در هیچ روایتی نیامده که معامله را در این روز نحس بدانند.
در ضمن سفارش اهل بیت علیهم السلام برای دفع نحسی ایام و رفع پیشامد ناگوار، دادن صدقه است.
برای لوح عین علی، سندی یافت نشد و فقط برخی دعانویسان در کتابهای خود آن را آوردند که این لوح و دعا نیز همانند بسیاری از الواح و ادعیه و طلسمات ساخته ذهن خود دعانویسان است و ماثور نیست یعنی از جانب اهل بیت(علیهمالسلام) روایت نشده است.
توصیه میشود به جای این امور به برخی از حرزها و حصارهایی که از جانب اهل بیت(علیهمالسلام) در برخی روایات آمده است تکیه و اعتماد کنید. کتاب بحارالانوار بخشی از حرزها و ادعیه و طلسمات را ذکر کرده است.
همچنین سید رضی الدین بن طاووس در کتاب «الامان من اخطار الاسفار و الازمان» بسیاری از این حرزها و طلسمات را آورده است که به اعتماد به اینها بهتر و آرامشبخشتر خواهد بود.
1. هر پدیدهای که در جهان طبیعت مشاهده میکنیم در تحققش، معلول علتی است چون هیچ شیءای نمیتواند به خودی خود به وجود آید.
2. آن علت، یا خودش معلول علت دیگری است یا علتی است که معلول چیز دیگری نیست. اگر معلول چیز دیگری باشد حال، از آن چیز دیگر سوال میکنیم که آیا معلول چیز سومی است یا خیر؟ و چون تسلسل باطل است پس لازم است که سلسله علتها و معلولها به علتی ختم شوند که خودش معلول چیز دیگری نباشد.
3. موجودی که در رأس سلسله علتها قرار داد و خودش معلول هیچ چیز دیگری نیست این موجود، باید وجودش برای او ضروری و لازم، و ابدی و ازلی باشد که به این موجود، علة العلل و واجب الوجود گویند
مانند برهان امکان و وجوب
1. امکان، ذاتیِ ماهیت است از اینرو ماهیت، نسبت به وجود و عدم، در حالت تساوی وجود دارد و در ذات خود، نسبت به هیچکدام اولویت و ترجیحی ندارد و ماهیت از خود چیزی ندارد تا بسمت وجود یا عدم گرایش یابد
2. خروج ماهیت از حالت استواء و تساوی به سوی وجود یا عدم، نیازمند یک مرجح و یک خارج کننده است که خودش در حال استوای بین وجود و عدم نباشد یعنی خودش ممکن الوجود نباشد بلکه وجود را در ذات خود داشته باشد.
3. آن موجودی که وجود را در ذات خود دارد و وجود برای او واجب و ضروری است خداست.
نکته: ممکن الوجود: ماهیتی است که در مقام ذات خود نه اقتضای وجود دارد و نه اقتضای عدم. ممکن الوجود وقتی بدون اقتضاء باشد همیشه در این حال باقی خواهد ماند و برای خروج از این حال، نیازمند کسی است که او را از این حال، خارج سازد. آن خارج کنندهی ممکن الوجود از حال تساوی بین عدم و وجود، یا خودش ممکن الوجود است یا آنکه ضروری الوجود است. اگر خارج کننده ممکن الوجود باشد باز نیازمند خارج کنندهی دیگری است که او نیز یا ممکن است یا ضروری الوجود. و چون تسلسل باطل است پس لازم است که سلسله این ممکن الوجودها به یک موجود ضروری الوجود ختم شود که وجود عین ذات او باشد و هیچ حالتی از عدم در ذات او راه نداشته باشد که در اصطلاح علم فلسفه به این موجودِ ضروری الوجود، واجب الوجود میگویند.
مانند برهان حرکت
1. جهان طبيعت در حرکت است و اين قضيه هم در فلسفه ثابت شده هم در علم فيزيک نوين. مقصود از حرکت، تنها حرکت انتقالی نیست بلکه حرکت کیفی و وضعی و جوهری و کمّی را نیز شامل میشود.
2. هر حرکتی، محتاج محرّک (حرکت دهنده) است.
3. و چون تسلسل باطل است پس ناچار باید سلسله متحرکها و محرکها به محرکی ختم شود که خودش متحرک نیست و جهانِ کل را با تدبیرش به حرکت و سیر در میآورد. و آن محرکِ غیر متحرک، خداست.
نکته: حرکت، خروج شیء از نقص به سوی کمال است. و منشاء حرکت، امکان ذاتی شیء و نیاز و احتیاج او به کمال برای خروج از نقص و قوه به سوی فعلیت و کمال است. سلسله متحرکها باید به محرکی ختم شوند که این امکان ذاتی و احتیاج ذاتی را نداشته باشد بلکه ذاتا غنی و بی نیاز به حرکت باشد و در فعلیت محض و نهایت کمال قرار داشته باشد که این موجودِ بالفعلِ محض، جز یکی بیشتر نمیتواند باشد و آن خداست.
مانند برهان نظم
صغری: جهان داراي نظم است. (این مقدمه حسی و تجربی است)
کبری: هر نظمي ناظمی دارد. (این مقدمه، هم منطقی_عقلی و هم استقرائی و هم وجدانی است)
نتیجه: پس اين جهان ناظمی دارد.
مانند برهان اتقان صنع
این برهان شبیه برهان نظم است.
1. ما در جهان طبیعت نوعی اتقان و درستی و انسجام و طرح و الگوی خاص مشاهده میکنیم. موجودات را در نهایت اتقان خود مشاهده میکنیم مثلا انسان بر صورتی خلق شدند که همه بر اساس همان الگو خاص متولد میشوند و کسی نمیتواند ایرادی در نوع خلقت انسان بگیرد که مثلا چرا بینی انسان در جای دیگری نبود چرا انسان ابرویش زیر چشمش نبود و یا امثال این ایرادات که به محض تصورش میبینیم انسان را از آن اتقاق خلقتش دور میکند و هرگز عقل سلیم نمیپذیرد که انسان اگر غیر از این صورت و الگوی خاص را داشت بهتر میبود. پس همه موجودات در نوع خاصشان در بهترین الگو و غایت اتقان وجود دارند که بهتر از آن تصور نمیشود.
2. این اتقان و طرح و الگو، به خودی خود پدید نیامنده است و نیازمند کسی است که چنین اتقان و طرح را تدبیر و مدیریت کند
3. آن مدبر و مدیر، خداست که جهان را در نهایت هدفمندی و اتقانش تدبیر میکند.
مانند برهان حدوث
1. جهان حادث است (یعنی ازلی نیست و عدم، بر آن سابق است).
2. هر حادثی محتاج مُحدِثی (پديد آورندهای) است.
3. پس اين جهان محدث و پديد آورندهای دارد.
مانند برهان فطرت یا عشق (که از طریق علم وجدانی و علم حضوری است).
1. انسان با علم حضوری و وجداني میيابد که در ذات خود، عاشق کمال محض، بقاء ابدی، قدرت مطلق، آگاهی نامتناهي و رهايی از تمام قيدها و محدوديتها است.
2. عاشق و معشوق، متضافین هستند که تصور و وجود هر یک متوقف بر تصور و وجود دیگری است. به عبارت دیگر، عاشق و معشوق، همانند «بالا و پايين»، «علم و جهل» و «عالم و معلوم» و «پدر و فرزند» لازم يکديگرند؛ که يکی بدون ديگری معنی ندارد چنانکه کسی، بدون داشتن فرزند به او پدر گفته نمیشود. لذا اگر کسی گفت: من عاشقم. از او پرسيده میشود: عاشق چه هستی؟ چون عاشق وقتی عاشق است که معشوقی باشد.
3. پس در دار هستی، کمال محض، بقاء ابدی، قدرت مطلق، آگاهی نامتناهی و وجود رها از تمام قيدها و محدوديتها موجود است؛ و الّا عشقِ بالفعل انسان به اين امور، معنايی نداشت. و چنين موجودی همان واجب الوجود است.
و از همه مهمتر برهان صدیقین
این برهان تقریرهای مختلفی دارد از جمله تقریر ابن سینا، تقریر شیخ اشراق، تقریر قیصری، تقریر صدرالمتالهین و حاجی سبزواری، تقریر علامه طباطبایی.
اگر به زبان ساده بخواهیم بیان کنیم این برهان از راه اصل هستی و اینکه اصل هستی و حقیقت آن، قابل انکار و تشکیک نیست، وجود خدا را اثبات میکند.
۱. اصل وجود یا واقعیت (که غیر قابل تردید است)، عدم که نقیض اوست را نمیپذیرد؛ چون وجود، ذاتا خودش است و هرگز یک ذات، غیر خود نمیشود چون انقلاب ذات محال است پس وجود هرگز عدم نمیشود.
2. آنچه قابلیت عدم ندارد و عدم را نمیپذیرد، واجب الوجود است.
3. پس اصل هستی، واجب الوجود است.
با توجه به این که اصل هستی، مسئلهای بدیهی است و هر کسی آنرا قبول دارد، وجود واجب الوجود بالذات که همان خدای ادیان است، نیز امری بدیهی است و نیازی به اثبات ندارد و با کوچکترین توجهی میتوان به آن رسید.
نکته: در این دیدگاه، اصل وجود و واقعیت را مساوی با وجود خدای واجب الوجود دانستند بدین خاطر که از نظر آنها، وجود مستقل و اصیل تنها وجود خدای متعال است که عین وجود است نه ماهیتی که وجود بر آن عارض شده باشد. خدا ماهیت ندارد بلکه عین حقیقت وجود است ولی باقی موجودات ذاتا ممکن الوجودند و وجود را در ذات خود ندارند بلکه خدا از وجود خود به ماهیت و ذات آنان وجود عطا کرده است و وجود عارض بر ذات و ماهیت آنهاست نه عین ذات آنان. پس به این اعتبار که وجود ممکنات استقلال وجودی ندارد و آن را از خدا گرفتند به عنوان وجود مستقل و اصیل برای آنها به حساب نمیآید ولیکن به این اعتبار که وجودشان به خدا ربط و تعلق و نسبت دارد حقیقت وجود به حساب میآید.
براهین دیگری نیز وجود دارد مانند برهان نقص و کمال، و برهان قوه و فعل، و که تقریرشان شبیه به تقریر برهان علیت و حدوث است و یا براهینی مانند برهان درجات کمال و برهان حوادث و تجارب خاص و برهان اخلاقی و برهان اجماع عام و برهان احتمالات و....
با سلام خدمت شما
با توجه به اینکه سوال شما در سه جهت است در سه قسمت به سوالات شما پاسخ میدهیم:
البته بر عقل محدود بشر فلسفه مصلحتهای احکامی که در شرع بیان شده کاملا روشن نیست و انسان شاید به گوشهای از این فلسفهها دست یابد و بسیاری از فلسفهها برای او مخفی باشد. مرگ از نگاه اسلام پایان زندگی نیست بلکه تنها دوره گذار از این عالم به عالم آخرت است.
میت سالهای متمادی در عالم مادی زیسته و به این عالم عادت نموده و اکنون که از این عالم دنیا رخت بربسته باید او را برای انس با عالم آخرت آماده ساخت از این رو احکام متفاوتی برای میت بیان شده مانند تلقین و مانند نماز میت؛
نماز میت در واقع، به نوعی، دعا و شفاعت و طلب مغفرت برای آن میت از درگاه خداوند متعال است و به نوعی برای زندگان نیز تلنگری برای تنبه و توجه به مرگ است. امام رضا(علیهالسلام) در بیان فلسفه نماز میت فرمود: «اگر کسی بپرسد؛ چرا مأموریم که بر مردگان خود نماز بخوانیم، گفته میشود؛ براى اینکه به درگاه خدا شفیع میت شویم و آمرزش او را از خداوند بخواهیم؛ زیرا که هیچ وقتى از اوقات، میت محتاجتر از لحظه پس از مرگ نیست که شفاعت شود و از براى او طلب مغفرت و آمرزش کنند».[1] از همین رو است که نمازگزاران پس از تکبیر سوم براى مردان و زنان مؤمن دعا کرده و بعد از تکبیر چهارم بویژه براى میّت دعا میکنند.
غسل میت هم جنبه مادی و ظاهری دارد و هم جنبه معنوی.
جنبه ظاهری بر دو قسم است:
الف): جنبه بهداشتی: میت را با غسل دادن از انواع آلودگیها پاک و تنظیف مینمایند.[2] بدیهی است که مرگ عموما به خاطر برخی امراض و عفونتهايی است که در بدن شخص باقی میماند و میتواند منشا مفاسد بهداشتی نيز باشد، خصوصا اينکه بعد از مرگ، سيستم دفاعي بدن هم از کار میافتد و جسد را به منبع ميکروبها و عفونتها تبديل میکند که نزدیک شدن به او خطرهاى فراوانى از نظر بهداشتى به دنبال دارد. شستشو با سدر و کافور و آب خالص، از نظر بهداشت ظاهری نقش ضد عفونی کنندگی برای جسد و امنيت محيط زيست از ميکروبها و عفونتهای احتمالی را نيز دارد.
نوعاً بازماندگان مرده در اثر مرگ فرد عزیزى از افراد خانواده خود احساسات و عواطف بر افروختهاى خواهند داشت و لذا نمىتوانند یک باره رابطه خود را با او قطع شده ببینند. آنها در اثر اُنس و علاقهاى که نسبت به او داشته اند، حتّى بعد از مرگ مىخواهند او را ببوسند و در آغوش پرمهرشان بگیرند که بسا این تماسها میتواند عامل انتقال بیماری شود از این رو با سه غسلی که به میت میدهند تا مدت محدودی بخش زیادی از این آلودگیها را برطرف میسازند.
ب): جنبه فقهی: به لحاظ فقهی نیز دلایل مختلفی برای تشریع غسل میت وجود دارد: 1- اولا: بسیاری از کسانی که در حال احتضار و فشار خروج روح از بدن هستند اختیار خود را ندارند و در این هنگام منی از آنها خارج شده و جنب خواهند شد و خروج منی باعث غسل جنابت میشود. 2- شاید میت پیش مرگش، غسل جنابت و یا غسلهای واجب دیگر به گردنش بوده باشد و الان لازم است او را غسل دهند 3- غالبا خانواده و آشنایان پس از مرگ، به خاطر مسائل عاطفی بسیار میت را لمس میکنند و اگر میت غسل داده نشود کسانی که میت را لمس میکنند غسل مس میت بر آنها واجب خواهد شد و در آن گیر و دار مصیبت بسا تهیه آب و حمام برای غسل مس میت به هنگام نماز وجود نداشته باشد از این رو خدا غسل میت را وضع کرد تا میت پاک باشد تا دیگرانی که میخواهند میت را لمس کنند با لمس میت، بر آنان غسل مس میت واجب نشود.
جنبه معنوی: برای جنبه معنوی نیز جهات مختلفی وجود دارد: 1- آنچنانکه در روایات آمده با غسل، میت را در مواجهه با ملائک و لقای خداوند تطهیر مینمایند.[3]
2- و چون انسان اشرف مخلوقات است باید بین او و مردار دیگر موجودات فرق باشد لذا اسلام برای تعظیم و تکریم میت مسلمان، غسل میت را وضع کرده تا احترامی به میت مومن و مسلمان باشد. بنابراین غسل میت از مصادیق تکریمی است که خدا در آیه «و لقد کرّمنا بنی آدم؛ ما به فرزندان آدم کرامت و ارزش بخشیدیم» فرموده است یعنی بین بشر و غیر بشر در مرگ نیز باید تفاوت باشد و میت انسان را نباید مانند مردار دیگر انسانها بدون آداب و احترام دفن کرد.
3- از مسلّمات علم فلسفه و نیز روایات ما این است که بین روح و بدن همواره تاثیر و تاثر متقابل است و روح از ان جهت که سالها به این بدن تعلق داشته و اکنون پس از مرگ نیز این علاقه و ارتباط تا حدی باقی است لذا اعمالی که برای بدن میت انجام میشود در روح نیز اثرگذار خواهد بود و روح با غسل میت، سبک خواهد شد همانطور که فرد جنب با جنابت روحش تیره و سنگین میشود و پس از غسل، احساس شادابی روحی میکند و همینطور پس از غسل میت، آن سنگینی موت که بر روح میت وجود داشت کاهش مییابد.
زبان و لغت از امور اعتباری و قرار دادی است یعنی مردم جهان برای فهماندن چیزهایی که در ذهن دارند به دیگران، با هم قرارداد بستند که فلان عمل را اینگونه تلفظ کنیم و فلان شی را با این لفظ، تلفظ کنیم. لغتها همه از امور اعتباری و قرار دادی هستند ولی پس از مرگ حجاب اعتباریات و امور قراردادی از بین خواهد رفت و میت هر زبانی را خواهد فهمید. بنابراین تلقینی که به زبان عربی است برای میت قابل فهم است چون از حجاب عالم دنیا خارج شده و دیگر برایش هیچ زبانی حجاب نیست تا مقصود و مفهوم آن کلام را نفهمد.
1- همان گونه که روایات بیان میکنند، میت در زمان تدفین، ترس فراوانی دارد و این ترس در هنگام دفن بیشتر میشود چون میت آخرین نقطه ارتباط خود با بازماندگانش را پیش از گذاشتن سنگ لحد قبر میبیند. از عبارات تلقین پیداست در واقع، میت با روبرو شدن با عالمی جدید، در بهت و حیرت و ترس و وحشت فرو رفته است و بسا بسیاری از مردگان به خاطر تعلق شدیدشان به دنیا هنوز قبول نکردهاند که مردهاند و هنوز در ابهام مخصوصی قرار دارد از این رو برای کم کردن ابهام و ترس و اضطراب میت و روبرو کردن او با واقعیت، با آن عبارات، میت را تلقین میکنند که تو مردهای و آنچیزهایی که در دنیا از مرگ و قیامت و حساب و ... شنیدی همه حق و واقعیت هستند و در انتظار توست و تو خود را مهیای آن کن.
در آن سیطره بهت و وحشت، با تلقین به او یادآوری میکنند که چه عقایدی حق است. پس یکی از فلسفههای تلقین، یادآوری و آمادهسازی او برای زندگی در عالم آخرت است و فلسفه دیگر آن، آرامشبخشی به میت در آن هنگامه ترس و وحشت است. و چون روح او هنوز با بدن ارتباط و توجه دارد و اين ارتباط در ساعات اوليه مرگ بيشتر است طبعا حركت دادن شديد بدن توام با خطاب به روح با اسم و مشخصات توجه روح را جلب و او را متوجه خطاب كننده و گفتههای او میكند.
شهید مطهری نیز در این باره میفرمایند: «با مرگ میان جسم و جان جدایی واقع میشود، اما روح، علاقه خود را با بدن که سالها با او متحد بوده و زیست کرده به کلی قطع نمیکند. و لذا میشود بر سر قبر مردگان با آنها سخن گفت و آنان این سخنان را درک کرده و متوجه میشوند».[4]
2- به دلیل موضوعاتی که در تلقین بیان میشود، مانند حق بودن مرگ، حقیقت خدا، حقیقت پیامبران، معاد و غیره، این خود، نوعی تذکر و هشدار برای انسانهایی است که در تشییع جنازه حضور دارند و این صحنهها را میبینند.
[1] «فإن قال: فلم أمروا بالصلاة على الميت؟ قيل: ليشفعوا ويدعوا له بالمغفرة، لانه لم يكن في وقت من الاوقات أحوج إلى الشفاعد فيه والطلب والاستغفار من تلك الساعة». شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، محقق، مصحح، لاجوردی، مهدی، ج 2، ص 113، تهران، نشر جهان، چاپ اول، 1378ق.
[2] «عِلَّةُ غُسْلِ الْمَيِّتِ أَنَّهُ يُغَسَّلُ لِأَنَّهُ يُطَهَّرُ- وَ يُنَظَّفُ مِنْ أَدْنَاسِ أَمْرَاضِهِ- وَ مَا أَصَابَهُ مِنْ صُنُوفِ عِلَلِهِ ». صدوق، علل شرائع، نشر مؤسسة الاعلمي للمنشورات، بيروت، 1408 ق، ج 1، ص 348، باب 238، ح3
[3] «....لِأَنَّهُ يَلْقَى الْمَلَائِكَةَ وَ يُبَاشِرُ أَهْلَ الْآخِرَةِ- فَيُسْتَحَبُّ إِذَا وَرَدَ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ لَقِيَ أَهْلَ الطَّهَارَةِ وَ يُمَاسُّونَهُ وَ يُمَاسُّهُمْ- أَنْ يَكُونَ طَاهِراً نَظِيفاً مُوَجَّهاً بِهِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- لِيُطْلَبَ (وَجْهُهُ وَ لِيُشَفَّعَ) لَهُ». همان، ج1، ص348، باب 238، ح3؛ و حدیث دوم نیز در همین صفحه به همین مضمون آمده است.
[4] مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج2، ص 524
با سلام خدمت شما
معامله و خرید و فروش در هنگام قمر در عقرب مکروه نیست و فقط سفر کردن و نزدیکی با همسر برای انعقاد نطفه، مکروه است. در هیچ روایتی نیامده که معامله را در این روز نحس بدانند.
در ضمن سفارش اهل بیت علیهم السلام برای دفع نحسی ایام و رفع پیشامد ناگوار، دادن صدقه است.
با سلام خدمت شما
برای لوح عین علی، سندی یافت نشد و فقط برخی دعانویسان در کتابهای خود آن را آوردند که این لوح و دعا نیز همانند بسیاری از الواح و ادعیه و طلسمات ساخته ذهن خود دعانویسان است و ماثور نیست یعنی از جانب اهل بیت(علیهمالسلام) روایت نشده است.
توصیه میشود به جای این امور به برخی از حرزها و حصارهایی که از جانب اهل بیت(علیهمالسلام) در برخی روایات آمده است تکیه و اعتماد کنید. کتاب بحارالانوار بخشی از حرزها و ادعیه و طلسمات را ذکر کرده است.
همچنین سید رضی الدین بن طاووس در کتاب «الامان من اخطار الاسفار و الازمان» بسیاری از این حرزها و طلسمات را آورده است که به اعتماد به اینها بهتر و آرامشبخشتر خواهد بود.
نوروز رسید و عید اکبر گردید برگِردِ سرِ ساقیِ کوثر گردید
امروز علی نشست برتخت نبی زان روست که روز و شب برابر گردید
با سلام
براهین مختلفی برای اثبات وجود خدا وجود دارد:
مانند برهان علیت
1. هر پدیدهای که در جهان طبیعت مشاهده میکنیم در تحققش، معلول علتی است چون هیچ شیءای نمیتواند به خودی خود به وجود آید.
2. آن علت، یا خودش معلول علت دیگری است یا علتی است که معلول چیز دیگری نیست. اگر معلول چیز دیگری باشد حال، از آن چیز دیگر سوال میکنیم که آیا معلول چیز سومی است یا خیر؟ و چون تسلسل باطل است پس لازم است که سلسله علتها و معلولها به علتی ختم شوند که خودش معلول چیز دیگری نباشد.
3. موجودی که در رأس سلسله علتها قرار داد و خودش معلول هیچ چیز دیگری نیست این موجود، باید وجودش برای او ضروری و لازم، و ابدی و ازلی باشد که به این موجود، علة العلل و واجب الوجود گویند
مانند برهان امکان و وجوب
1. امکان، ذاتیِ ماهیت است از اینرو ماهیت، نسبت به وجود و عدم، در حالت تساوی وجود دارد و در ذات خود، نسبت به هیچکدام اولویت و ترجیحی ندارد و ماهیت از خود چیزی ندارد تا بسمت وجود یا عدم گرایش یابد
2. خروج ماهیت از حالت استواء و تساوی به سوی وجود یا عدم، نیازمند یک مرجح و یک خارج کننده است که خودش در حال استوای بین وجود و عدم نباشد یعنی خودش ممکن الوجود نباشد بلکه وجود را در ذات خود داشته باشد.
3. آن موجودی که وجود را در ذات خود دارد و وجود برای او واجب و ضروری است خداست.
نکته: ممکن الوجود: ماهیتی است که در مقام ذات خود نه اقتضای وجود دارد و نه اقتضای عدم. ممکن الوجود وقتی بدون اقتضاء باشد همیشه در این حال باقی خواهد ماند و برای خروج از این حال، نیازمند کسی است که او را از این حال، خارج سازد. آن خارج کنندهی ممکن الوجود از حال تساوی بین عدم و وجود، یا خودش ممکن الوجود است یا آنکه ضروری الوجود است. اگر خارج کننده ممکن الوجود باشد باز نیازمند خارج کنندهی دیگری است که او نیز یا ممکن است یا ضروری الوجود. و چون تسلسل باطل است پس لازم است که سلسله این ممکن الوجودها به یک موجود ضروری الوجود ختم شود که وجود عین ذات او باشد و هیچ حالتی از عدم در ذات او راه نداشته باشد که در اصطلاح علم فلسفه به این موجودِ ضروری الوجود، واجب الوجود میگویند.
مانند برهان حرکت
1. جهان طبيعت در حرکت است و اين قضيه هم در فلسفه ثابت شده هم در علم فيزيک نوين. مقصود از حرکت، تنها حرکت انتقالی نیست بلکه حرکت کیفی و وضعی و جوهری و کمّی را نیز شامل میشود.
2. هر حرکتی، محتاج محرّک (حرکت دهنده) است.
3. و چون تسلسل باطل است پس ناچار باید سلسله متحرکها و محرکها به محرکی ختم شود که خودش متحرک نیست و جهانِ کل را با تدبیرش به حرکت و سیر در میآورد. و آن محرکِ غیر متحرک، خداست.
نکته: حرکت، خروج شیء از نقص به سوی کمال است. و منشاء حرکت، امکان ذاتی شیء و نیاز و احتیاج او به کمال برای خروج از نقص و قوه به سوی فعلیت و کمال است. سلسله متحرکها باید به محرکی ختم شوند که این امکان ذاتی و احتیاج ذاتی را نداشته باشد بلکه ذاتا غنی و بی نیاز به حرکت باشد و در فعلیت محض و نهایت کمال قرار داشته باشد که این موجودِ بالفعلِ محض، جز یکی بیشتر نمیتواند باشد و آن خداست.
مانند برهان نظم
صغری: جهان داراي نظم است. (این مقدمه حسی و تجربی است)
کبری: هر نظمي ناظمی دارد. (این مقدمه، هم منطقی_عقلی و هم استقرائی و هم وجدانی است)
نتیجه: پس اين جهان ناظمی دارد.
مانند برهان اتقان صنع
این برهان شبیه برهان نظم است.
1. ما در جهان طبیعت نوعی اتقان و درستی و انسجام و طرح و الگوی خاص مشاهده میکنیم. موجودات را در نهایت اتقان خود مشاهده میکنیم مثلا انسان بر صورتی خلق شدند که همه بر اساس همان الگو خاص متولد میشوند و کسی نمیتواند ایرادی در نوع خلقت انسان بگیرد که مثلا چرا بینی انسان در جای دیگری نبود چرا انسان ابرویش زیر چشمش نبود و یا امثال این ایرادات که به محض تصورش میبینیم انسان را از آن اتقاق خلقتش دور میکند و هرگز عقل سلیم نمیپذیرد که انسان اگر غیر از این صورت و الگوی خاص را داشت بهتر میبود. پس همه موجودات در نوع خاصشان در بهترین الگو و غایت اتقان وجود دارند که بهتر از آن تصور نمیشود.
2. این اتقان و طرح و الگو، به خودی خود پدید نیامنده است و نیازمند کسی است که چنین اتقان و طرح را تدبیر و مدیریت کند
3. آن مدبر و مدیر، خداست که جهان را در نهایت هدفمندی و اتقانش تدبیر میکند.
مانند برهان حدوث
1. جهان حادث است (یعنی ازلی نیست و عدم، بر آن سابق است).
2. هر حادثی محتاج مُحدِثی (پديد آورندهای) است.
3. پس اين جهان محدث و پديد آورندهای دارد.
مانند برهان فطرت یا عشق (که از طریق علم وجدانی و علم حضوری است).
1. انسان با علم حضوری و وجداني میيابد که در ذات خود، عاشق کمال محض، بقاء ابدی، قدرت مطلق، آگاهی نامتناهي و رهايی از تمام قيدها و محدوديتها است.
2. عاشق و معشوق، متضافین هستند که تصور و وجود هر یک متوقف بر تصور و وجود دیگری است. به عبارت دیگر، عاشق و معشوق، همانند «بالا و پايين»، «علم و جهل» و «عالم و معلوم» و «پدر و فرزند» لازم يکديگرند؛ که يکی بدون ديگری معنی ندارد چنانکه کسی، بدون داشتن فرزند به او پدر گفته نمیشود. لذا اگر کسی گفت: من عاشقم. از او پرسيده میشود: عاشق چه هستی؟ چون عاشق وقتی عاشق است که معشوقی باشد.
3. پس در دار هستی، کمال محض، بقاء ابدی، قدرت مطلق، آگاهی نامتناهی و وجود رها از تمام قيدها و محدوديتها موجود است؛ و الّا عشقِ بالفعل انسان به اين امور، معنايی نداشت. و چنين موجودی همان واجب الوجود است.
و از همه مهمتر برهان صدیقین
این برهان تقریرهای مختلفی دارد از جمله تقریر ابن سینا، تقریر شیخ اشراق، تقریر قیصری، تقریر صدرالمتالهین و حاجی سبزواری، تقریر علامه طباطبایی.
اگر به زبان ساده بخواهیم بیان کنیم این برهان از راه اصل هستی و اینکه اصل هستی و حقیقت آن، قابل انکار و تشکیک نیست، وجود خدا را اثبات میکند.
۱. اصل وجود یا واقعیت (که غیر قابل تردید است)، عدم که نقیض اوست را نمیپذیرد؛ چون وجود، ذاتا خودش است و هرگز یک ذات، غیر خود نمیشود چون انقلاب ذات محال است پس وجود هرگز عدم نمیشود.
2. آنچه قابلیت عدم ندارد و عدم را نمیپذیرد، واجب الوجود است.
3. پس اصل هستی، واجب الوجود است.
با توجه به این که اصل هستی، مسئلهای بدیهی است و هر کسی آنرا قبول دارد، وجود واجب الوجود بالذات که همان خدای ادیان است، نیز امری بدیهی است و نیازی به اثبات ندارد و با کوچکترین توجهی میتوان به آن رسید.
نکته: در این دیدگاه، اصل وجود و واقعیت را مساوی با وجود خدای واجب الوجود دانستند بدین خاطر که از نظر آنها، وجود مستقل و اصیل تنها وجود خدای متعال است که عین وجود است نه ماهیتی که وجود بر آن عارض شده باشد. خدا ماهیت ندارد بلکه عین حقیقت وجود است ولی باقی موجودات ذاتا ممکن الوجودند و وجود را در ذات خود ندارند بلکه خدا از وجود خود به ماهیت و ذات آنان وجود عطا کرده است و وجود عارض بر ذات و ماهیت آنهاست نه عین ذات آنان. پس به این اعتبار که وجود ممکنات استقلال وجودی ندارد و آن را از خدا گرفتند به عنوان وجود مستقل و اصیل برای آنها به حساب نمیآید ولیکن به این اعتبار که وجودشان به خدا ربط و تعلق و نسبت دارد حقیقت وجود به حساب میآید.
براهین دیگری نیز وجود دارد مانند برهان نقص و کمال، و برهان قوه و فعل، و که تقریرشان شبیه به تقریر برهان علیت و حدوث است و یا براهینی مانند برهان درجات کمال و برهان حوادث و تجارب خاص و برهان اخلاقی و برهان اجماع عام و برهان احتمالات و....
Pages