کفر در قرآن چند وجه دارد؟

13:02 - 1396/06/01

امام صادق (علیه السلام)  در روايتى جالب و خواندنى «كفر» را از ديدگاه قرآن بر پنج وجه مى داند: 1. كفر و نفى 2. انكار با معرفت 3. كفر و انكار نعمت هاى خداوند 4. ترك اوامر خداوند متعال 5. برائت جستن.

پرسش: کفر در قرآن چند وجه دارد؟

منشأ كفر از ديدگاه قرآن، يا علل روان شناختى دارد يا دلايل معرفت شناختى. در روايتى از امام باقر (علیه السلام)  نقل شده است: «هر چيزى كه به انكار و نفى منجر شود، كفر است».[1] آيات قرآن، نيز دلالت بر اين حقيقت دارد كه: «كافران يقين ندارند»[2] و «از عقل، برهان و تعقّل پيروى نمى كنند».[3] بعضى از آيات، عامل اصلى كفر كافران را «جهل و نادانى آنان» تلقى مى كند[4] و دسته اى از آيات، منشأ انكار آنها را «شك»[5] مى داند. برخى از آيات نيز كافران را گروهى مى داند كه «از ظن و گمان» پيروى مى كنند؛[6] اما مهم ترين علل روان شناختى انكار كافران تكبّر، خودبزرگ بينى و غرور برشمرده شده است.[7]
از ديدگاه قرآن، كافران علاوه بر آنكه از برهان و دليل پيروى نمى كنند؛ براى اثبات مدعاى خود نيز دليل و برهانى نمى آورند.[8]
گفتنى است در قرآن واژه «كفر» به معناى «فسق» نيز آمده است؛[9] چنان كه انكار در مقام عمل هم گاهى كفر خوانده شده است.[10] به اعتقاد علامه طباطبايى: از ديدگاه قرآن، منشأ اصلى كفر كافران، انكار معاد است كه لازمه آن، انكار نبوت، وحى و دين است.[11] براساس آيات قرآن، كفر از جمله اوصافى است كه شدت و ضعف مى پذيرد و براى هر مرتبه آن، اثر خاصى وجود دارد.[12]
امام صادق (علیه السلام)  در روايتى جالب و خواندنى «كفر» را از ديدگاه قرآن بر پنج وجه مى داند:
1. كفر و نفى؛ اين كفر عبارت است از نفى و انكار ربوبيت. اين گروه ـ كه معتقدند نه پروردگارى است و نه بهشت و جهنمى ـ از گمان پيروى مى كنند و خداوند متعال، انذار اين دسته را بى فايده دانسته است.[13]

2. انكار با معرفت؛ اين كفر عبارت است از انكار منكر، در حالى كه به حق و حقيقت، معرفت و علم دارد. آيات ذيل به اين كفر اشاره دارد:
«وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا...»[14]؛ «و با آنكه دل هايشان بدان يقين داشت، از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند» و « ... وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكافِرِينَ»[15]؛ «و از ديرباز [در انتظارش ]بر كسانى كه كافر شده بودند پيروزى مى جستند، ولى همين كه آنچه [كه اوصافش] را مى شناختند برايشان آمد، انكارش كردند. پس لعنت خدا بركافران باد».

3. كفر و انكار نعمت هاى خداوند: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِيٌّ كَرِيمٌ»[16]؛ «[سليمان گفت: ]اين از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه آيا سپاسگزارم يا ناسپاسى مى كنم و هر كس سپاس گزارد، تنها به سود خويش سپاس مى گزارد و هر كس ناسپاسى [و كفران نعمت ]كند، بى گمان پروردگارم بى نياز و كريم است».

4. ترك اوامر خداوند متعال: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ. ثُمَّ أَنْتُمْ هؤلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ...»[17]؛ «و چون از شما پيمان محكم گرفتيم كه خون همديگر را نريزيد و يكديگر را از سرزمين خود بيرون نكنيد، سپس [به اين پيمان ]اقرار كرديد و خود گواهيد؛ [ولى] باز همين شما هستيد كه يكديگر را مى كشيد و گروهى از خودتان را از ديارشان بيرون مى رانيد و به گناه و تجاوز بر ضد آنان به يكديگر كمك مى كنيد و اگر به اسارت پيش شما آيند، به [دادن ]فديه، آنان را آزاد مى كنيد با آنكه [نه تنها كشتن؛ بلكه ]بيرون كردن آنان بر شما حرام شده است. آيا شما به پاره اى از كتاب (تورات) ايمان مى آوريد و به پاره اى كفر مى ورزيد؟» كفر اينها بدين جهت بود كه اوامر خداوند متعال را ترك كردند.

5. برائت جستن: «كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتّى تُؤمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ»[18]؛ «به شما كفر مى ورزيم [و از شما برائت مى جوييم ]و ميان ما و شما دشمنى و كينه هميشگى پديدار شده تا وقتى كه فقط به خدا ايمان آوريد».
گفتنى است كه كفر در قرآن، به يك معنا نيامده است. براى افزايش اطلاعات شما در اين باره، توجّه به نكات ذيل سودمند است:
يكم. در قرآن كريم از هدايت ناپذيرى كافران از تعابيرى چون: «ختم»،[19] «طبع»،[20] «صرف»،[21] «غلاف»،[22] «رين»،[23] «قفل»،[24] «تقليب»،[25] «قساوت»[26] و «مرض»[27] استفاده شده است.

دوم. به اعتقاد علامه طباطبايى، بعيد نيست مقصود از «الذين كفروا» در استعمال قرآنى، سران كفار قريش در آغاز بعثت باشد؛ مگر آنكه قرينه اى برخلاف اقامه شود؛ زيرا در برخى از موارد ـ كه از عدم فايده انذار كردن و انذار نكردن كافران سخن به ميان آمده است ـ اگر بر همه كافران صادق باشد، باب هدايت غيرمسلمانان بسته مى شود و اين برخلاف حكمت نزول قرآن و ظواهر آيات شريفه است.[28]

سوم. از ديدگاه قرآن، كافران با نابود ساختن سرمايه فطرت، توفيق ايمان را از دست داده اند.[29]

چهارم. كافران بر اثر جهل مركب، خود را اهل حق مى پنداشتند؛ اما قرآن كريم آنان را غرق شده در گرداب هاى خطا دانسته است.[30] كارهايشان چون سرابى در زمينى هموار است كه تشنه، آن را آبى مى پندارد تا چون بدان رسد، آن را چيزى نيابد.[31]

پنجم. در روايات معصومان (علیهم السلام) ، غفلت، شك، شبهه و گناه از اركان كفر شمارش شده است.[32] همچنين به اين حقيقت اشاره شده كه كافران، اگر هنگام جهل توقف و تأمل مى كردند، انكار نكرده، كافر و گمراه نمى گشتند.[33]

نتيجه آنكه كفر در قرآن، به معانى متعدد آمده كه يك معناى آن انكار خداوند متعال و آموزه هاى الهى است. ريشه اين انكار هم در ناحيه «معرفت شناختى» است ـ كه به جهل، شك و ظن اشاره شد ـ و هم در ساحت روان شناختى است كه مهم ترين آن تكبّر و غرور تلقى گشته است.

دو. شرك در قرآن
به فرموده امام صادق (علیه السلام) ، كفر مقدم بر شرك است؛ زيرا «كفر» به غير خدا نمى خواند؛ ولى «شرك» به غير خداوند مى خواند.[34]
در يك برآيند كلى از ديدگاه قرآن، شرك به دو قسم اعتقادى و اخلاقى تقسيم مى شود. امّا به يك نظر دقيق و ظريف، شرك اخلاقى نيز به شرك اعتقادى بر مى گردد. از مجموع آيات قرآن، مى توان نكات برجسته ذيل را در اين باره برشمرد:
1. شرك ورزى، نشانه بى خردى است.[35]
2. پندار وجودِ همانند براى خدا، برخاسته از جهل و نادانى است؛ چه اينكه براى خدا شريك و همانند پنداشتن، با علم و انديشه صحيح ناسازگار است.[36] از اين رو، از نظر قرآن ريشه شرك، «ندانستن» است و مشركان مردمى جاهل و نادان اند.[37]
3. شرك علم پذير نيست؛ يعنى، شرك معلوم واقع نمى شود، چون معدوم بالذات است و چيزى كه معدوم بالذات است، متعلّق علم قرار نمى گيرد؛ زيرا علم يك امر وجودى است و هرگز به امر عدمى تعلق نمى گيرد. خداوند متعال در سوره لقمان آيه 15 مى فرمايد: «اگر پدر و مادر اصرار ورزيدند كه شما به چيزى كه علم نداريد شرك بورزيد، از آنان اطاعت نكنيد».[38]
4. در بعضى از آيات، «شك» نيز منشأ شرك دانسته شده است.[39]
5. پاره اى از آيات، نشانگر اين حقيقت است كه مشركان، در جهل مركب فرو رفته اند؛ يعنى، در عين اينكه جاهل اند، خود را عالم به حقيقت مى پندارند.[40]
6. بر اساس بعضى از تفاسير، سه نوع جهل دست به دست يكديگر داده و سرچشمه شرك و بت پرستى مى گردد:
الف . جهل نسبت به خداوند و اينكه نمى تواند هيچ گونه همتا، شبيه و مانند داشته باشد.
ب . جهل انسان به مقام خويش كه برتر از همه مخلوقات الهى است.
ج . جهل به جهان طبيعت و بى ارزش بودن جمادات در برابر موجودى همچون انسان.[41]
7. قرآن مجيد، دو انگيزه براى گرايش به شرك را مهم تلقى مى كند:
الف . تصور دور بودن خالق از مخلوق؛ خداوند متعال براى ردّ اين انگيزه، آيات متعددى نازل فرموده است[42].
ب . تفويض تدبير جهان به خدايان كوچك تر كه براى ردّ آن، آياتى نازل شده است.[43]
8. مشركان علاوه بر آنكه در شرك خود از برهان، تعقّل و دليل سود نمى جويند، برهانى بر مدعاى خود نيز اقامه نمى كنند.[44]
9. از ديدگاه قرآن، شرك ظلمى عظيم است[45]؛ زيرا با شرك مهم ترين حق و عدل (عدل توحيدى) از ميان مى رود.
10. گاهى آيات قرآن، مشركان را همسو و همسان با كافران تلقى كرده است.[46]
11. علاوه بر انگيزه و دلايل معرفت شناختى، عوامل روان شناختى نيز در شرك مشركان مطرح است؛ عواملى چون حسادت[47]، گناه[48]، دشمنى با خداوند، پيامبر و دين[49] و ... .
12. بر اساس آيات قرآن، «توحيد» شجره طوبايى است كه برگ ها و شاخه هاى آن، اخلاق، عبادات و طاعت است؛ ولى «شرك» شجره خبيثه اى است كه ريشه در جهنم دارد[50] و همواره آتش به بار مى آورد و تمام شاخه هاى آن، معصيت و تمام برگ هاى آن گناه است. اين شجره خبيثه، از جهنم سر بر مى آورد و ميوه آن اخلاق رذيله و كارهاى ناپسند است. از همين رو گفته اند: ممكن نيست كسى گناه كند؛ در حالى كه توحيدش، توحيد ناب و خالص است؛ چنان كه ممكن نيست كسى مطيع خدا باشد، در حالى كه مشرك است. در روايات آمده است: «زناكار زنا نمى كند، در حالى كه مؤمن است و سارق دزدى نمى كند، در حالى كه مؤمن است».[51]
13. از ديدگاه آيات، روى آوردن به مظاهر شرك، زمينه ساز غفلت از ياد خدا و ترك نماز است[52] و شرك به خداوند، آدمى را به دلهره و هراس گرفتار مى سازد.[53]
14. از يك ديدگاه، شرك در آيات قرآن، دو نوع است: شرك در طاعت و شرك در عبادت. شرك در عبادت آن است كه انسان، غير خداوند را عبادت كند و شرك در طاعت، شركى است كه آدمى از غير خداوند ـ مثلاً شيطان ـ اطاعت و فرمان هاى او را اجرا كند. آيه «وَ ما يُؤمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»[54] ناظر به شرك در طاعت است؛ يعنى، برخى از مؤمنان هر چند خداوند را عبادت مى كنند، ولى اوامر شيطان را به كار مى بندند.[55]

مراتب شرك:
شرك داراى مراتب است: قول به تعدد خدايان «شرك ظاهرى» است؛ ولى مخفى تر از آن شرك اهل كتاب است كه به قرآن و نبوت خاصه ايمان نياورده اند. مخفى تر از اين، شرك كسى است كه به رغم ايمان به خدا و قبول توحيد، به اسباب و وسايط آن، نگاهى استقلالى دارد. از اين رو به جاى آنكه به مسبّب الاسباب توجّه كند و به غير خداوند، ديدى واسطه اى و غير مستقل داشته باشد؛ براى آنها نوعى استقلال قائل است و در امور خود به آنها تكيه مى كند.[56] به هر روى بايد توجّه كرد كه شرك خفى با ايمان قابل جمع است.[57]

سه. نفاق در قرآن
در اين خصوص، نكات فراوانى در قرآن آمده است كه طرح تفصيلى آن ممكن نيست و در اينجا تنها به ذكر چند نكته اساسى، بسنده مى شود:
1. از ديدگاه قرآن «نفاق» اظهار ايمان و پوشاندن كفر است؛ يعنى، منافقان شهادت ظاهرى مى دهند، ولى در باطن منكرند.[58]
2. از ديدگاه قرآن جهل عامل اصلى نفاق است.[59]
3. در بعضى از آيات، به ترديد و دودلى منافقان نيز اشاره شده است.[60]
4. شك نيز يكى از عوامل روى آوردن به نفاق است.[61]
5. از ديدگاه قرآن، سرّ امتناع منافقان از ايمان به خدا و پيامبر (صلی الله علیه وآله) آن است كه معيار شناخت آنان در جهان بينى، حس و ماده است. از اين رو، ايمان به غيب و امور نامحسوس را باورى سفيهانه مى دانند و همانند كافران، وحى را افسانه مى پندارند.[62] منافقان بر اساس شناخت حسى و جهان بينى مادى خويش، مهاجران و انصار را ـ كه به مبدأ و معاد و رسالت پيامبر (صلی الله علیه وآله)  مؤمن بودند ـ بى خرد مى دانستند و كارهاى آنان را سفيهانه و در مقابل آنان، خود را روشنفكر تلقى مى كردند.[63]
6. خاستگاه شك و ريب منافقان نيز قلب و دل بيمار آنان، دانسته شده است.[64]
7. بر اساس ديدگاه برخى از مفسران، نفاق مصداقى از شرك است؛ زيرا تا اصل شرك در نهان كسى پديد نيايد، فتنه نفاق از او سر نمى زند؛ چنان كه عمل منافقانه، زمينه شدت شرك را نيز فراهم مى آورد. از همين رو، گفته مى شود: «ريا ـ كه اصل آن نفاق است ـ درختى است كه جز شرك ميوه ديگرى ندارد».[65]
8. قرآن كريم، همان طور كه درباره كافران سخن از غرق شدن در گرداب خطاها دارد،[66] درباره منافقان نيز سخن از غوطه ور شدن در گرداب طغيان و كوردلى دارد؛[67] زيرا در جنگ «عقل و وهم»، اگر عقل به اسارت وهم درآمد، «وهم» ميدان دار صحنه ادراكى نفس مى شود و مجارى ادراك صحيح را مى بندد. چنين انسانى هرگز به انديشه صحيح راه نيافته، انديشه هاى باطل، صحنه نفس او را آكنده مى سازد و او در طغيان اين انديشه هاى واهى، با كوردلى حركت مى كند.[68]
9. از ديدگاه بعضى از آيات قرآن، منافقان در برخى از احكام با كافران شريك اند؛ مثلاً سقوط در آتش قهر خدا، هم به منافقان نسبت داده شده و هم به كافران.[69]
10. پاره اى از آيات، بيانگر اين حقيقت است كه منافقان در بعضى احكام با مشركان شريك اند؛ مانند حرمان از غفران الهى. قرآن درباره مشركان مى فرمايد: «خداوند آنان را مشمول غفران خود نمى سازد».[70] اين عدم شمول «غفران الهى» را نسبت به منافقان نيز مطرح كرده، مى فرمايد: «براى آنان يكسان است: چه بر ايشان آمرزش بخواهى يا برايشان آمرزش نخواهى؛ خدا هرگز بر ايشان نخواهد بخشود».[71]

آن منافق، مشك بر تن مى نهد
روح را در قعر گلخن مى نهد
بر زبان، نام حق و در جان او
گندها از فكر بى ايمان او
ذكر با او همچو سبزه گلخنست
بر سر مبرز گلست و سوسنست
آن نبات آنجا يقين عاريست
جاى آن گل مجلس ست و عشرتست[72]

در برخى از آيات قرآن، منافقان از كافران بدتر تلقى شده اند.[73] سرّ اين حقيقت از ديدگاه آيت للّه  جوادى آملى آن است كه: «اولاً، منافقان از كافران و مشركان زيان بارتراند. ثانيا، منافقان هر چند مانند كافران در درون منكر دينند؛ ولى اهل كتمان، دروغ، خدعه و استهزا نيز هستند. كسى كه كفرش، كفر محض است، ديگر به اين پليدى هاى نفسانى مبتلا نيست؛ ولى كفر منافق آميخته با اين بدى ها است».[74]

پی نوشت ها:
[1]. ميزان الحكمه، ج 8، ص 399، ح 17391.
[2]. طور 52، آيه 36.
[3]. الميزان، ج 15، ص 222.
[4]. توبه 9، آيه 97؛ اعراف (7)، آيه 138؛ احقاف (46)، آيه 23.
[5]. ابراهيم 14، آيه 10.
[6]. بقره 2، آيه 78.
[7]. نگا: اعراف 7، آيه 77 ـ الميزان، ج 17، ص 402.
[8]. مؤمنون 23، آيه 117.
[9]. آل عمران 3، آيه 97؛ الميزان، ج 2، ص 202.
[10]. نحل 16 آيه 13؛ الميزان، ج 12، ص 315 و 316.
[11]. الميزان، ج 15، ص 187.
[12]. نساء 4، آيه 138؛ مائده (5)، آيه 64 و 68؛ تفسير تسنيم، ج 2، ص 222.
[13]. بقره 2، آيه 78.
[14]. نمل 27، آيه 14.
[15]. بقره 2، آيه 89.
[16]. نمل 27، آيه 40 و نيز نگا: ابراهيم (14)، آيه 7؛ بقره (2)، آيه 152.
[17]. بقره 2، آيه 84 و 85.
[18]. ممتحنه 60، آيه 4؛ همچنين نگا: ابراهيم (14)، آيه 22؛ عنكبوت (29)، آيه 25.
[19]. بقره 2، آيه 7.
[20]. نحل 16، آيه 108.
[21]. توبه 9، آيه 127.
[22]. بقره 2، آيه 88.
[23]. متففين 83، آيه 14.
[24]. محمد 47، آيه 24.
[25]. انعام6، آيه 110.
[26]. بقره 2، آيه 74.
[27]. بقره 2، آيه 10.
[28]. الميزان، ج 1، ص 52.
[29]. انعام 6، آيه 12.
[30]. بقره 2، آيه 81.
[31]. نور 24، آيه 39.
[32]. ميزان الحكمه، ج 8، ص 400، ح 17399 و 17400 و ص 404.
[33]. همان، ج 2، ص 153، ح 2813 ـ 2814.
[34]. همان، ج 8، ص 399، ح 17394.
[35]. بقره 2، آيه 170.
[36]. بقره 2، آيه 22.
[37]. روم 20، آيات 30 ـ 32؛ يوسف (12)، آيه 39 و 40؛ بقره (2)، آيه 118 و 113.
[38]. نگا: عبداللّه  جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن، ج 4، ص 138و139.
[39]. نمل 27، آيه 66؛ هود (11)، آيه 62 و 110.
[40]. يس 36، آيات 6 و 9 و 10؛ روم (30)، آيه 59.
[41]. نگا: پيام قرآن، ج اوّل، صص 86 ـ 87.
[42]. نگا: ق 50، آيه 16؛ زمر (39)، آيه 36؛ غافر (40)، آيه 60؛ آل عمران (3)، آيه 29.
[43]. نگا: اعراف 7، آيه 54؛ يونس (10)، آيه 31 و 32.
[44]. مؤمنون 23، آيه 117.
[45]. لقمان 31، آيه 13.
[46]. توبه 9، آيه 30 و الميزان، ج 4، ص 371.
[47]. نساء 4، آيه 54.
[48]. آل عمران 3، آيه 112.
[49]. مدثر 73، آيات 11 ـ 25.
[50]. صافات 37، آيه 64 و 65.
[51]. بحارالانوار، ج 66، ص 63، ح 7 و 8 و ص 67، ح 17، كافى، ج 2، ص 32، ح 1؛ نگا: جوادى آملى، عبداللّه ، تفسير موضوعى قرآن، ج 7، ص 384.
[52]. مائده 5، آيه 91.
[53]. بقره 2، آيه 113.
[54]. يوسف 12، آيه 106.
[55]. نگا: الميزان، ج 11، ص 280.
[56]. نگا: همان، ج 2، ص 202 و ج 4، ص 371.
[57]. همان، ج 11، ص 276.
[58]. منافقون 63، آيات 1 ـ 3؛ آل عمران (3)، آيه 167 و الميزان، ج 9، ص 325 و ج 19، ص 278.
[59]. توبه 9، آيه 97.
[60]. نساء 4، آيه 143 و الميزان، ج 5، صص 116 ـ 117.
[61]. ص 38، آيه 8؛ ابراهيم (14)، آيه 9.
[62]. نحل 16، آيه 22.
[63]. تفسير تسنيم، ج 2، ص 278.
[64]. توبه 9، آيه 45؛ تفسير تسنيم، ج 2، ص 137؛ الميزان، ج 5، ص 118.
[65]. تفسير تسنيم، ج 2، ص 262.
[66]. بقره 2، آيه 81.
[67]. بقره 2، آيه 15.
[68]. نگا: تفسير تسنيم، ج 2، ص 291.
[69]. نساء 4، آيه 140.
[70]. توبه 9، آيه 113؛ نساء (4)، آيه 116.
[71]. منافقون 63، آيه 6.
[72]. مثنوى، دفتر دوم، ابيات 268 ـ 271.
[73]. نساء 4، آيه 145.
[74]. تفسير تسنيم، ج 2، صص 246 ـ 250.

برگرفته شده از سایت پرسش و پاسخ نهاد رهبری.

کلمات کلیدی: 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
4 + 3 =
*****

با عضویت در خبرنامه مطالب ویژه، روزانه به ایمیل شما ارسال خواهد شد.