خودمانی با خدا

22:31 - 1400/04/09

-ببخش که آنقدر افسار گسیخته شده ام که استفاده بی حد و مرز از امانت هایت را حق مسلّم خود می دانم، چون خود را «مالک» آن میدانم نه «امانتدار»!ببخش تا آغازی باشم برای یک پایان.

خدایا ببخش که امانتدار خوبی نبودم!ببخش که آنقدر مادی شده ام که امانتداری را فقط در مورد آدما می بینم، نه در آنچه که تو من داده ای، که هر آنچه هست از توست!ببخش که آنقدر غافل شده ام که امانت هایت را نمی بینم و بی تفاوت از آنها می گذرم! ببخش که آنقدر افسار گسیخته شده ام که استفاده بی حد و مرز از امانت هایت را حق مسلّم خود می دانم، چون خود را «مالک» آن می دانم نه «امانتدار»! ببخش خیانت در امانتم را، «دستی» که فرماندهیش را به من سپردی تا برای تو و سعادت خودم به خدمت بگیرم، اما برای خود چاه کندم و کردم آنچه نباید می کردم! ببخش خیانت در امانتم را، «پایی» که مدیریتش را به من دادی تا مرا جایی ببرد که مورد رضای تو باشد، اما به «ناکجا آباد»م برد! ببخش خیانت در امانتم را، «چشمی» که به من دادی تا با آن، تو را پیدا کنم، اما چیزهایی دیدم که تو را گم کردم! ببخش خیانت در امانتم را، «گوشی» به من دادی تا با اعماق جان، صدایت را بشنوم، اما حرفت را نه در گوش، بلکه پشت گوش انداختم، شنیدم آنچه «نباید» ، کَر شدم به نحوی که حتی صدایت را که در همین نزدیکیهاست نمی شنوم! حواسم به خودم نیست، تو هوامو داشته باش! ببخش که لایق بخششی، و قلمت برای بخشیدن، سبک! ببخش تا آغازی باشم برای یک پایان.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 0 =
*****