این است که تولّی آن حضرت و تبرّی از دشمنان آن حضرت مثل خود اسلام با دو اصل همراه است: یکی کلیّت, یکی دوام; یکی همگانی و یکی همیشگی; یعنی همانطوری که اسلام با این دو اصل نازل شده است که جهانشمول است «لجمیع الناس فی جمیع العصر» است...
تحلیل نهضت عاشورا
حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی در جلسه درس اخلاق، با تسلیت ایام عزای سید و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیه السلام، به تحلیل نهضت عاشورای حسینی پرداختند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بیته الأطیبین الأنجبین سیّما بقیّة الله فی العالمین بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله.
«أَعْظَمُ اللَّهُ أُجُورَنَا بِمُصَابِنَا بِالْحُسَیْنِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) وَ جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکُمْ مِنَ الطَّالِبِینَ بِثَارِه(علیه الصلاة و علیه السلام)».[1]
در آستانه عاشورای سالار شهیدان حسینبنعلیبنابیطالب(صلوات الله علیه و علی آبائه و ابنائه الکرام) قرار داریم یک تحلیل کوتاهی از نهضت جهانی آن حضرت به عرضتان برسد.
عنصر اول:(تولی و تبری)
این است که تولّی آن حضرت و تبرّی از دشمنان آن حضرت مثل خود اسلام با دو اصل همراه است: یکی کلیّت, یکی دوام; یکی همگانی و یکی همیشگی; یعنی همانطوری که اسلام با این دو اصل نازل شده است که جهانشمول است «لجمیع الناس فی جمیع العصر» است، برای همه مردم «إلی یوم القیامة» هست تولّی و تبرّی نسبت به جریان کربلا هم این چنین است.
میبینید در سلامی که به ما آموختند که به پیشگاه آن حضرت عرض کنیم، میگوییم سلام همه ما به پیشگاه شما «ما بقی اللیل و النهار»؛[2] تا زمان, زمان هست این عرض ادب به پیشگاه شماست, این از نظر زمان و از نظر افراد هم وظیفه همه ما «إلی یوم القیامة» این است که بگوییم: «وَ جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکُمْ مِنَ الطَّالِبِینَ بِثَارِه» این عرض تسلیت در ایام عاشورا دو بخش دارد: یکی درخواست اجر است بگوییم: «أَعْظَمُ اللَّهُ أُجُورَنَا بِمُصَابِنَا بِالْحُسَیْنِ»؛ اما آنکه پیام جاودانه دارد این است که «وَ جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکُمْ مِنَ الطَّالِبِینَ بِثَارِه»؛ «ثار»؛ یعنی خونبها، این شعار «إلی یوم القیامة» هست؛ یعنی از خدا درخواست میکنیم آن توفیق را به ما بدهد که خونبهای کربلا را از قاتلان کربلا بگیریم.
سرّش آن است که وجود مبارک سیّدالشهداء، سخن از تمثیل است نه تعیین, نفرمود من با یزید بیعت نمیکنم فرمود: «مِثْلِی لا یُبَایِعُ مِثْلَهُ»؛[3] پس حق در برابر باطل خضوع نمیکند اگر شخص بود دیگر «إلی یوم القیامة» نبود؛ شخصیت حقوقی است؛ یعنی امامت, ولایت, رسالت, دین و خلاصه یعنی حق در برابر باطل نیست، «مِثْلِی لا یُبَایِعُ مِثْلَهُ».
اما به ما چه که خونبها بگیریم؟ برای اینکه پدر ما را شهید کردند، ما اینها را به عنوان پدری قبول کردیم. وجود مبارک پیامبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) فرمود: هر کسی شناسنامهای دارد که پدر و مادر او شناسنامه او را تنظیم میکنند، این شناسنامه طبیعی است؛ اما هر کس بالغ شد، موظّف است برای خود شناسنامه بگیرد، ما حاضریم شما را به عنوان فرزندی قبول کنیم، بیایید بچههای ما بشوید: «أَنَا وَ عَلیٌّ أَبَوَا هَذَهِ الاُمَّة»[4] ما هم اطاعت کردیم، گفتیم فرزندان شما هستیم، پدر ما علیبنابیطالب است و مادر ما صدیقه کبراست؛ پس پدر ما را کشتند و چون پدر ما را شهید کردند، ما خونبها طلب داریم.
به ما نگفتند در دعا بگویید ما طرفدار حسینبنعلی هستیم، با هر کسی که باطل است، با او مبارزه کنیم نه خیر، به ما شناسنامه دادند, پیوند عاطفی دادند: «أَنَا وَ عَلیٌّ أَبَوَا هَذَهِ الاُمَّة»؛ بنابراین ما حق داریم که خونبها طلب کنیم، چون فرزند حسینبنعلی هستیم, پس اصل اول این است که جریان نهضت کربلا، مثل خود اسلام با این دو اصل همراه است: اصل کلیّت, اصل دوام; کلیّت ناظر به افراد است دوام ناظر به اَزمان است.
اما اصل دوم و عنصر محوری دوم
که چگونه جریان کربلا سامان پذیرفت؟ چگونه همه جمع شدند پسرِ دخترِ پیغمبر را شهید کنند، آنها که دستاندرکاران دنیا بودند و دین خود را به دنیا فروختند، در اواخر عمر مبارک پیامبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) نقشه مشئومی کشیدند، گرچه از اول بینقشه نبودند; ولی برنامه رسمی آنها بود که اگر حضرت رحلت کرد ما چه کنیم، لذا در جریان جیش اُسامه تخلّف کردند که مشمول آن طرد حضرت شدند. اینها اوّلین کاری که کردند آمدند این گنجینه را به اسارت بردند، دین که مجموعه قرآن و سنّت است، همه چیز را دارد; یعنی سیاست دارد, ثقافت و فرهنگ دارد, مسائل فقهی دارد, اخلاقی دارد, اجتماعی دارد و دهها حکم دیگر، این به نام دین است، آمدند این گنجینه را یکجا غارت کردند و به اسارت بردند.
با جریان مبارزه چند ساله علیبنابیطالب، گوشهای از این گنجینه آزاد شد و با جریان کربلا، بخش وسیعی از این گنجینه آزاد شد با جریان امام باقر و صادق و سایر ائمه(علیهم الصلاة و علیهم السلام) به تدریج این گنجینهها کاملاً آشکار شد.
وجود مبارک حضرت امیر در نامهای که برای مالک اشتر مینویسد در آن نامه معروف فرمود مالک! شما از اوضاع سیاسی مدینه بیخبری و من برای خلافت و امثال خلافت مبارزه نکردم و نمیکنم مالک! ـ با جمله اسمیه مصدّر به «إنّ» برای تأکید ـ «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا».[5] همین که حضرت رحلت کرد همه این دسیسهکنندهها کلّ دین را به غارت بردند گوشهای از آن در سقیفه ظاهر شد تنها خلافت را به اسارت نبردند به غنیمت نبردند، قرآن را به بند کشیدند, سنّت را به بند کشیدند, تفسیر قرآن به رأی آنها بود, نقل سنّت قدغن بود، «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ»؛ کسی که در بند است نماز و روزه دارد اما اسیرانه, مردم قرآن میخواندند, نماز میخواندند ولی یک قرآن اسیر, یک نماز اسیر؛ لذا اینها هیچ اثری نکرده، «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا» از آن طرف ابوالزوجه آمده, از آن طرف زوجه آمده, اعضای داخلی پیامبر در اسارت این دین سهم بسزایی داشتند، از آن طرف دیگران هم که بیارتباط نبودند.
سقیفه گوشهای از اسارت دین بود؛ مرحوم صدرالمتألهین رسالهای دارد جزء آن سه رساله است، در آن سه رساله این بیان را دارد که «قُتِلَ حُسَینُ بن عَلِی بنِ أَبِی طَالِب(علیهما السلام) یَوْمَ السَقِیفَه» این حکیم الهی میگوید: روز سقیفه حسینبنعلی شهید شد؛[6] یعنی از همان روز خطر قتل پیش آمد.
به اسارت رفتن دین
پس اصل دوم آن است که این دین به اسارت رفته, مردم هم طبق بیان نورانی حضرت امیر در همان عهدنامه مردم عمود دین هستند؛ اما مؤمنان جامعهاند. فرمود مالک! کار به دست مردم است، «إِنَّ عِمَادُ الدِّیْنِ» ما درباره نماز داریم «أَلصَّلاةُ عَمُودُ الدِّین»؛[7] اما با جمله تأکیدیه نداریم که «إِنَّ الصّلاةَ عَمِودُ الدِّین»؛ ولی درباره حضور مردم فرمود: «وَ إِنَّمَا عِمَادُ الدِّیْنِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِیْن وَالْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ»[8]
فرمود ستون دین مردمِ متدیّناند اگر دیندار نباشند ستونی در کار نیست این خیمه میریزد آن وقت هر کسی این خیمه را به سود خود ارباً اربا میکند. وقتی مردم را بررسی میکنید که میشود اصل سوم, همانهایی بودند که ?قَالَتِ الأعْرَابُ آمَنَّا? ذات اقدس الهی فرمود: نگویید ?آمَنَّا قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَلکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ?[9] اکثری مردم این طور بودند وجود مبارک امیرالمؤمنین، أنس و پنج نفر دیگر را حاضر کرد فرمود شما صریحاً در جریان غدیر بودید، بیایید شهادت بدهید و اگر شهادت ندادید تویِ أنس گرفتار برص میشوی، یک؛ این برص به سرت میگیرد، دو؛ با هیچ پارچهای نمیتوانی این ننگ و این ذلّت برص سر را بپوشانی، سه؛ این کار را نکن بیا شهادت بده! شهادت نداد و در آخر عمر به برص سر مبتلا شد، پنج نفر دیگر هم همین طور بود به تک تک آنها فرمود اگر شهادت ندادید به فلان گرفتاری مبتلا میشوید همه آنها گرفتار شدند؛ این در عصر علی بود که شاهدان غدیر بودند.
این ?لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ?؛ آن وقت هم حاکم بود، وگرنه اینها که شهادت میدادند، مسئله حل میشد صریحاً حضرت به أنس فرمود: تو که در صحنه بودی بیا شهادت بده.
اصل بعدی آن است(شکوقا شدن خوی جاهلی و خفته تر شدن اسلام)
که هر چه فاصله از جریان رحلت رسول خدا(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) بیشتر میشد، این خوی جاهلی شکوفاتر میشد و اسلام خفتهتر میشد که ?قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا?[10] این ?دَسَّاهَا? ملاحظه فرمودید سهتا سین دارد، «تدسیس» از باب تفعیل است و برای تکثیر است و تشدید است، این «تدسیس» ثلاثی مجرّد آن «دَسَّ» است. «دسیسه» عبارت از آن است که انسان مثلاً مقداری خاکها را کنار ببرد چیزی در درون خاک بگذارد بعد روی آن خاک بریزد این را میگویند دسیسه: ?أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ?[11]
این است این را میگویند دسیسه که «دسّ» ثلاثی مجرد است، وقتی باب تفعیل میرود با تکثیر و تشدید همراه است، آن «سین سوم» تبدیل به «یاء» شده و «یاء» تبدیل به «الف» شده, شده «دسّاها»؛ ?قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا?؛ یعنی «دسّسها»، اینها فطرت را, دین را تدسیس کردند اغراض و غرائز سیاسی را روی دین پوشاندند دین در زیر دفن شده است؛ حالا چه کسی باید این دینِ دفنشده را بازخوانی کند و بالا بیاورد کار مشکلی است.
بنابراین فضای مدینه بعد از رحلت رسول خدا(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) جنگ با دین بود، دین را به اسارت گرفتند؛ آن وقت علیبنابیطالب(سلام الله علیه) به وسیله دین میخواهد مبارزه کند، شمشیر را از دست او گرفتند، میخواهد به آیه استدلال کند، آنها میگویند ما مفسّر داریم, بخواهد با غدیر استدلال کند میگویند شاهد ندارید؛ حضرت به مالک فرمود: مالک! اینکه میبینی دست ما کوتاه است، برای اینکه ما با دین میخواهیم مردم را هدایت کنیم، اینها دین را به اسارت گرفتند، بخواهیم آیه بخوانیم که اینها میگویند آیه این است,
بخواهیم به سنّت پیامبر استدلال کنیم میگویند این است، ما به چه چیزی استدلال کنیم؟! «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا». این شش نفر را وجود مبارک علیبنابیطالب احضار کرد، فرمود: أنس! تو و این چند نفر همه در صحنه غدیر بودید بیایید شهادت بدهید؛ عدّهای را وجود مبارک سالار شهیدان در روز عاشورا اسم برد فلانی! تو نامه نوشتی امضای تو نزد من است، بیا شهادت بده و بگو من نامه نوشتم شما مرا دعوت کردید آنها گفتند ما دعوت نکردیم,
حضرت فرمود امضای شماست، خطّ شما نزد من است صریحاً در روز عاشورا استدلال کرده، اسم آنها را خوانده ای شبث ای فلان؛ این در قدیمیترین مقتل ما مقتل ابیمخنف هست، طبری همه اینها را احیا کرده، وگرنه سندی غیر از تاریخ مقتل ابیمِخنف و اینها که نداریم، ما برای تحلیل جریان کربلا هیچ راهی نداریم مگر کمک به روایات اهل بیت، آنها میدانند در آن شبی که وجود مبارک سالار شهیدان با عمرسعد ملعون، دو نفره نشستند گفتگو کردند چه چیزی گفتند، چون نه از حسینبنعلی چیزی نقل شده که ما چه چیزی گفتیم و چه چیزی شنیدیم, نه عمرسعد سند زندهای به دست آنها داد.
اینکه من تأمین میکنم, عائلهات را تأمین میکنم, اگر زمین خواستی من زمین میدهم, اگر نگران خانه هستی، وضع اینها خیلی روشن نیست چه کسی اینها را نقل کرده در همین مقتل ابی مِخنف و دیگران آمده که وقتی وجود مبارک حسینبنعلی(سلام الله علیه) به عمرسعد از آن جلسه سرّی بیرون آمدند با کسی مصاحبه نکردند، تا روشن شود چه چیزی گفته باشند؛ اما ائمه(علیهم السلام) کاملاً از زوایای اینها باخبر بودند و بسیاری از نکات برجسته مقتل در تحلیلات اینهاست.[12]
جریان مقتل هم مثل فقه و اصول است. شما میبینید بارها به عرض شما رسید این «لا تَنْقُضِ الْیَقِینَ أَبَدَاً بالشَّکِ»[13] بیش از پنج جمله نیست حداقل فقهای ما پنجاه تا رساله و کتاب دربارهاش نوشتند وقتی سخن امام در حوزههای علمیه مطرح میشود اشکال, سؤال, متن, تحلیل, تجزیه این پنج جمله شده پنجاه کتاب, برای همین پنجاه سال اخیر با حذف مکرّرات, سخنان نورانی ابیعبدالله هم همین طور است، جریان مباهله را شاگردان ابیعبدالله در جریان کربلا زنده کردند، این مباهله رفت که بمیرد، اینها در کربلا زنده کردند، گفتند بیایید مباهله کنیم. جریان کربلا قدم به قدم احیای این معارف بود، هم مسئله مباهله بود, هم مسئله ولایت بود, هم مسئله حاکمیت بود, هم مسئله حق و باطل بود بسیاری از این مسائل بود, بنابراین اکثری مردم این طور بودند نامههایی که نوشتند انکار کردند چه اینکه شاهدان عینی غدیر انکار کردند.
جریان بعدی این است که وجود مبارک سیّدالشهداء(سلام الله علیه) از همان اول قصد عمره مفرده داشت در مقتلها گاهی نوشته میشود که حضرت حج را تبدیل به عمره کرد یا حجّ إفراد کرد و مانند آن؛ اما آنکه در بحثهای فقهی ماست در روایات فقهی ماست ائمه(علیهم السلام) فرمودند از همان اول قصد عمره مفرده داشت از اول قصد حجّ نداشت، این طور نبود که حجّ خود را تبدیل به حجّ عمره بکند یا حجّ إفراد کند و از مکه خارج شود اصلاً به احرامِ حجّ مُحرم نشده بود قصد داشت میدانست؛ اما چطور این راه را انتخاب کرده و قیام کرده و فرزندان خودش را برده، این میخواهد خاورمیانه را احیا کند آن روز هیچ راهی برای احیای خاورمیانه نبود، خاورمیانه آن روز مکه و مدینه و شام و عراق بود این محدوده بود که خاورمیانه اسلامی بود. وجود مبارک سیّدالشهداء بخشی را شخصاً تشریف بردند, بخشی را پیام دادند, بخشی را مذاکره کردند, بخشی را با سر رفتند, بخشی را با اسرا اداره کردند؛ یعنی مکه را, مدینه را, فاصله مکه و مدینه را و فاصله مکه و عراق را,
فاصله عراق و شام را اهل بیت رفتند، پیام دادند سخنرانی کردند نامه دادند نامه گرفتند خاورمیانه را بیدار کردند که بعد جریان مختار اثر کرد. بدون برنامه و بدون تصمیم که نبود؛ لذا هر کس خواست برود فرمود بروید؛ ولی بچههای من باشند، با اینکه یقین داشت اینها به اسارت میروند، فرمود: اینها باید باشند شما خواستید بروید, بروید, بیعت را از شما برداشتم اما بچههای من باید باشند، اینها پیام دارند، اینها باید کوفه را اداره کنند, شام را اداره کنند برگشت از شام تا مدینه را اداره کنند.
حضرت نامهها نوشت, مصاحبهها کرد قدم به قدم اتمام حجّت کرد. در مکه آن سخنرانی رسمی را اعلام کرد، با ابنزبیر یک طور مصاحبه کرد, با ابنعباس یک طور مصاحبه کرد، همه را از وضع شام روشن کرد، مردم خوابیده بودند و همه اینها را بیدار کرد؛ لذا وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) با آن وصف اسیرانه که از کربلا به شام آمد، در دم دروازه شام به حضرت عرض کردند، در این صحنه چه کسی پیروز شد؟ فرمود ما؛ «وأَوْدَاجُهُ تَشْخُبُ دَماً»؛[14] فرمود: ما پیروز شدیم، ما رفتیم نام مبارک پیغمبر و دین را زنده کنیم از اسارت در بیاوریم و در آوردیم: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ، فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِمْ»[15] این دین اسیر بود ما این را آزاد کردیم این زنجیر را از گردن دین برداشتیم به گردن خودمان گذاشتیم دین باید آزاد باشد این کار را کردیم ما پیروز شدیم. الآن هم که شما میبینید اسلام یک میلیارد و اندی مسلمان هست و بالأخره آثار اسلامی دارد ظهور میکند،
اگر یمن علیه آن آلسعود جاهلی دارد میجنگد با همین اسلام کربلایی است و اگر فلسطین دارد با اسرائیل مبارزه میکند با همین اسلام کربلایی است، اینها رفتند بله آزاد کردند. این بیان نورانی سیّدالشهداء در دم دروازه شام اصلی است از اصول اسلامی فرمود این زنجیر را ما از گردن دین برداشتیم از دست و پای دین برداشتیم حالا روی گردن ما گذاشتند, بگذارند, ولی دین بالأخره آزاد شد ما رفتیم دین را آزاد کردیم الآن ایران اگر اسلامی است و سایر کشورها اسلامیاند به برکت کربلاست، فرمود ما رفتیم دین را آزاد کردیم و پیروزمندانه داریم برمیگردیم ما که نرفتیم خودمان را آزاد کنیم ما خونبهای اسلام شدیم.
اصل بعدی آن است (آزادی انسان به معنای رهایی نیست)
که وجود مبارک سالار شهیدان(سلام الله علیه) فرمود: انسان آزادیاش به معنای رهایی نیست این آزادی از دشمن درون و بیرون است لذا با عزّت و جلال و شکوه باید همراه باشد این «هَیْهَات مِنَّا الذِّلَّة»[16] شعار رسمی آن حضرت بود فرمود ما انسان را به کرامت اصلیاش برگرداندیم, جامعه را کریم کردیم, آزاد کردیم هر کس از ماست عزیز است «هَیْهَات مِنَّا الذِّلَّة»، با این اصل آزاد کردیم؛ بعد در بحبوحه سخنرانیها چه در مکه, چه در کربلا مخصوصاً آن زمانی که فشارها روی جریان کربلا بود، مرگ را معنا کرد
فرمود: مردم! مرگ گودال و چاله و چاه نیست که انسان در گودال فرو برود، مرگ, پل است «فَمَا المَوتُ إلاّ قَنطَرَة تَعْبرُوا بِکُمْ»[17] مرگ یک پل است در بحبوحه نهضت کربلا که «أَقبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ القَومِ کَأَنَّهَا القطَر»[18] آمده مرگ را معنا کرده همانطور که در مکه مرگ را معنا کرده فرمود: «خُطَّ الْمَوتُ عَلَی وُلْدِ آدَم مُخَطَّ الْقِلادَةِ عَلَی جِیْدِ الْفِتَاةِ»؛[19] مرگ, زیور انسان است مرگ اگر چاله بود, چاه بود, گودال بود, زوال و نابودی بود که زیور نبود، فرمود: مرگ, پلی است بین شما و ابدیّت شما «فَمَا المَوتُ ألاّ قَنطَرَة تَعْبرُوا بِکُمْ»؛ این را در روز عاشورا در بحبوحه نبرد مطرح کرد، همانطور که در مکه این سخنرانی را کرد، فرمود: مُردن, نابود شدن نیست، انسان است که مرگ را میمیراند نه بمیرد و بپوسد؛ این حرفها زیر آسمان برای قرآن کریم است. هماکنون هم شما میبینید آنها که قدری از مسجد و حسینیه و تعلیمات دینی فاصله دارند خیال میکنند مرگ پوسیدن است؛ ولی وقتی به هوش بیایند میفهمند، مرگ از پوست به در آمدن است نه پوسیدن؛ انسان است که مرگ را میمیراند نه بمیرد؛ تعبیر قرآن کریم این نیست که «کلّ نفسٍ یذوقها الموت»؛ هر کسی را مرگ میچشد؛ تعبیر این است که ?کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ?[20] هر کسی مرگ را میچشد، روشن است که هر ذائقی مذوق خود را هضم میکند ما هستیم که مرگ را میمیرانیم و چماله و مچاله میکنیم و زیر پایمان دفن میکنیم وارد برزخ میشویم ما هستیم و مرگ نیست, وارد ساهره معاد میشویم ما هستیم و مرگ نیست,
ـ انشاءالله ـ وارد بهشت میشویم ما هستیم و مرگ نیست ما مرگ را میمیرانیم نه مرگ ما را بمیراند. این بیان نورانی را سالار شهیدان در بحبوحه «أَقبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ القَومِ کَأَنَّهَا القطَر» در روز عاشورا دارد بیان میکند که «فَمَا المَوتُ إلاّ قَنطَرَة» مرگ نابودی نیست مرگ پل است تمام برکات آن طرف پل است؛ لذا اینها گفتند چند بار هم ما کشته بشویم دست از تو برنمیداریم.
بنابراین اصل اول جریان کلیّت و دوام نهضت کربلاست, اصل دوم آن است که بیگانهها در صدر اسلام, دین را به اسارت گرفتند قهراً سیاست و ثقافت, آزادی و آزادگی همه را به بند کشیدند، گوشهای از اسارت دین در سقیفه ظاهر شده است؛ لذا دست علی و اولاد علی را بستند، این چنین نیست که دست مبارک حضرت امیر را بستند یعنی علی را به اسارت گرفتند علی را بعد از اسارت دین اسیر کردند یک نامه اهانتآمیزی معاویه برای وجود مبارک حضرت امیر نوشت که آن نامه در نهجالبلاغه نیست که خواست به حضرت اهانت کند که تو را با دست بسته بردند از تو بیعت گرفتند؛ ولی جواب حضرت در نهجالبلاغه هست، فرمود: معاویه تو خواستی ما را مفتضح کنی خودت رسوا شدی، تو گفتی ما را با دست بسته بردند، بله ما که انکار نکردیم، من اگر بخواهم سقیفه را امضا کنم باید با دست بسته امضا کنم: «لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْت»؛[21] رفتی ما را رسوا کنی خودت رسوا شدی پذیرفتی که ما را با دست بسته به سقیفه بردند این چنین نیست که علی را اول اسیر کرده باشند یا کسی را بین در و دیوار گذاشته باشند اول دین را به اسارت گرفتند بعد به همه این کارها صبغه دینی دادند، بعد کارهایشان را پیش بردند.
اول این کارها را صبغه دینی دادند، بعد این کارها را انجام دادند و آن جنگهای چند ساله علیبنابیطالب(سلام الله علیه) گوشهای از اسرار دین را روشن کرده است و صلح وجود مبارک امام مجتبی بخشی را آزاد کرده است؛ خدا غریق رحمت کند فقهای ما را گفتند و گفتند تا نوبت رسید به مرحوم صاحب جواهر، ایشان در جلد 26، یک بیان نورانی از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) نقل میکند؛[22] بعد روایتی هم از وجود مبارک امام هادی(سلام الله علیه) نقل میکند،[23] این تعبیر لطیف هم از ایشان است در جواهر که کلام ائمه(علیهم السلام) «یفسّر بعضه بعضا»؛ بعد میفرماید: این چهارده نفر، یک نفرند که دارد حرف میزنند؛ منتها انسانی است که 250 سال زندگی کرده، تمام این چهارده نفر, متکلّم واحدند؛ لذا اگر ما کلام یکی را با کلام دیگری تفسیر میکنیم چون آنها یک روحاند؛[24]
این سخن, سخنی است که فقها و بزرگان ما گفتند تا نوبت رسید به صاحب جواهر که فرمود: این چهارده نفر یک انسان کامل گویا هستند؛ آنگاه وجود مبارک حسینبنعلی تتمّه کار را به عهده گرفت و اسلام را زنده کرد، از آن به بعد دیگر کسی نمیتوانست، علناً با دین بازی کند، آن کاری که امویها در شام میکردند دیگر رخت بربست، دیگر ناچار شدند وجود مبارک امام صادق و امام باقر(سلام الله علیهما) را فرصت بدهند، بعد ائمه دیگر را فرصت بدهند با آنها درگیر نشوند و اگر خواستند خیانت کنند مخفیانه و با سمّ و امثال آن باشد، اینطور که علنی جریان کربلا پیش آمده است و صریحاً به حسینبنعلی گفتند نماز تو مقبول نیست آن فکرها دیگر رخت بربست آن تفکّرها و آن اهانتها که صریحاً میگفتند یزید بر حق است و حسین ـ معاذ الله ـ بر باطل است آن دیگر رخت بربست.
وقتی خواستند کار را یکسره کنند وجود مبارک ابیعبدالله در بین راه در عصر تاسوعا, شب عاشورا یا صبح عاشورا چند حالت خواب از حضرت نقل کردند، در مقتلها دارد که حضرت در بین راه یک لحظه خوابیدند یا خوابشان برد بعد کلمه استرجاع و «إنَّا لله» را گفتند که وجود مبارک زین العابدین آن حرف را زد,[25] عصر تاسوعا خوابی دیدند و فرمایشی فرمودند که شب عاشورا و همچنین عصر تاسوعا که پیامبر فرمود تو فردا مهمان ما هستی! این را سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی فرمود: اینها خواب نبود حالت منامیه است، حالت منامیه برای عرفاست؛
یعنی در عین حال که بیدارند، وضویشان باطل نیست، یک حالت رؤیایی؛ یعنی کشف و شهود پیش میآید، این حالت را میگویند حالت منامیه، نه نوم, خواب نبود که وضو باطل شود، این طور نبود، کشف و شهود بود و حضرت را مشاهده میکرد و مانند آن, از این حالت به حالت منامیه تعبیر میشود. حضرت فرمود وجود مبارک رسول خدا به من گفت فردا شب مهمان من هستی و شب عاشورا که شد یا صبح عاشورا دستور داد حضرت که این خیمهها را به هم نزدیک کنند؛ چون این ابنزیاد ملعون دستور داده بود به حُر که «جَعْجَعْ بِالْحُسَین»،[26] «جَعجع»؛ یعنی کسی را در جایی بگیر انداخت که نه کمک طبیعی دارد نه کمک مردمی, نه کنار آب هست نه زیر کوه است نه زیر درخت است نه سایهای در کار است نه دسترسی به مردم دارد؛ این بود که در وسط آفتاب حسینبنعلی مجبور شد چادر بزند وگرنه یک مسافر کنار آن نهر عظیم همانجا خیمه میزند نه با فاصله, دستور رسمی ابنزیاد این بود که «جَعْجَعْ بِالْحُسَین» لذا آنجا چادر زد.
وجود مبارک سیّدالشهداء دستور داد که حالا ممکن است اینها از هر طرف حمله کنند شما طنابهای خیمه را به هم مرتبط کنید خیمهها را نزدیک هم کنید فاصله کم باشد پشت خیام و اطراف خیام یک ساقیه که شبیه نهر کوچکی است، خندقی بکَنید؛ آنجا چون شطّ فرات در شمال شرقی کربلا میریزد نِی فراوان هست از آن نیها بیاورید، در همین خندق یا ساقی کوچک بریزید که اگر فرصت شد اینها را آتش بزنید که دشمن از پشت خیام حمله نکند؛ لذا راه نبود از پشت خیام حمله کنند، این کارها را بخشی در شب عاشورا, بخشی در روز عاشورا دستور داد آماده کردند؛ وقتی وجود مبارک سالار شهیدان با عباسبنعلی و بعضی از خواصّ اصحاب این زمزمهها را داشتند، زینب(سلام الله علیها) باخبر شد و اظهار نگرانی کرد، رفت به حسینبنعلی عرض کرد برادر! اگر اینها فردا مثل حسنبنعلی، تو را تنها بگذارند چه میکنی؟
فرمود نه, اینها اینطور نیستند. این جریان را به حبیببنمظاهر اسدی منتقل کردند این پیرمرد مسئول یک بخش بود این آمد پشت خیام اصحاب گفت «یا فَرْسَانُ الهیجَاء» همه در آمدند بنیهاشم خواستند در بیایند گفت شما تشریف نیاورید من با اینها کار دارم؛ حبیب طبق آن سنّی که داشت و قدمت و قداستی که داشت مورد احترام دیگران بود به اصحاب گفت دختر علی(سلام الله علیه) نگران است، ما برویم تجدید عهد کنیم. آمدند پشت خیام خیمه وجود مبارک زینب کبرا، عرض کردند: «السلام عَلَیکُنَّ یَا حَرَائِرَ رَسُول الله» ما همان نوکران حسینبنعلی هستیم «هذه أسنة غِلْمَانِکُم و هَذِهِ رباح فَتِیَانِکُم» این شمشیر نوکران شماست، این تیرهای ارادتمندان شماست، هماکنون مولای ما فرمان بدهد حمله میکنیم؛ زینب کبرا دیگر از خیمه بیرون نیامد، همان درون خیمه دعا کرد، اینها رفتند؛ این صحنه, شب عاشورا گذشت و اینها آرام شدند.
وجود مبارک ابیعبدالله که تا آخرین لحظه درس آزادگی میداد همه اصحاب را جمع کرد امام سجاد فرمود من بیمار بودم دیدم همه اصحاب را پدرم جمع کرد من جلوی در این خیمه رفتم؛ ولی این خیمه جای سخنرانی پدرم بود دیدم آن سخنرانی معروف را کرد: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَحْمَدُکَ عَلَی أَنْ أَکْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ وَ فَقَّهْتَنَا فِی الدِّینِ وَ جَعَلْتَ لَنَا أَسْمَاعاً وَ أَبْصَاراً وَ أَفْئِدَةً فَاجْعَلْنَا مِنَ الشَّاکِرِین» این خطبه را فرمود, فرمود آقایان! فردا غیر از مرگ در این سرزمین خبری نیست هر که باشد شهید میشود،
این یک و اینها با من کار دارند با شما کاری ندارند، این دو؛ راه کربلا یک طرفه بسته است نه دو طرفه; یعنی از آن طرف کسی نمیتواند به کمک ما بیاید از این طرف اگر کسی خواست برود آزاد است دست زن و بچههایتان را بگیرید و بروید من بیعتم را از شما برداشتم. اول کسی که قیام کرد وجود مبارک قمر بنیهاشم عباسبنعلی بود.[27]
در مقتل ابیمخنف آمده سعیدبنعبدالله حنفی که شرح حال او جداست، بعد عرض میکنم، او قیام کرد بعد زهیر قیام کرد. حضرت فرمود: فردا این شیرخواره مرا هم میکشند، قاسم عرض کرد عموجان! مگر اینها به خیمه حمله میکنند؟ فرمود نه, تا من زندهام به خیمه حمله نمیکنند, عرض کرد بچه شیری که به میدان نمیرود، پس چطور علی اصغر را شهید میکنند؟ فرمود: «إِذَا جَفَّتْ رُوحِی عَطَشَا» وقتی کاملاً جگر تفدیده شد من میگویم: «نَاوِلُونِی» به من بدهید من سیرابش کنم، روی دست من این شربت شهادت مینوشد؛ عرض کرد عموجان مرا هم شهید میکنند؟ فرمود: مرگ را چگونه مییابی؟ فرمود: «أَحْلَی مِنَ الْعَسَل»؛ فرمود: بله تو را هم شهید میکنند.
بعد حبیب به زینالعابدین که جلوی در ایستاده بود اشاره کرد فرمود فردا آقا را هم شهید میکنند؟ فرمود نه, «فَکَیْفَ یُصَلُّونَ إِلَیْهِ وَ هُوَ أَبُ ثَمَانِیَةُ أَئِمَّة»[28] هشت امام باید از او متولّد بشود او را شهید نمیکنند «وَ هُوَ أَبُ ثَمَانِیَةُ أَئِمَّة» این صحنه در همان خیمه سخنرانی گذشت اینها هر کدام در خیمه خودشان رفتند، «لَهُمْ دُویٌّ کَدُویّ النّحْلِ» رفتند با نماز و ذکر و مناجات وداع کنند هر کدام از اینها مشغول نماز شدند؛[29] تا شد روز عاشورا,
روز عاشورا که شد هر کدام از اینها به اذن حضرت رفتند و شربت شهادت نوشیدند تا موقع نماز شد حضرت خواست نماز بخواند آنها باورشان این بود که ـ معاذ الله ـ نماز حضرت قبول نیست؛ وقتی دین به اسارت برود طرزی دین را تفسیر میکنند که اموی بپسندد گفتند نماز حسینبنعلی مقبول نیست مهلت ندادند. سعیدبنعبدالله عرض کرد یابن رسول الله! شما نماز بخوانید من جلو میایستم.
این سعیدبنعبدالله را برایتان معرفی کنم تا این شعرهایی که در ادبیات ماست معلوم شود صاحبان اصلی این اشعار چه کسانی هستند ما سرایندگان ادبپرور بزرگ زیاد داریم اما همه اینها در کنار آیات و روایات نشستند شما یک شاعر نشان بدهید قبل از اسلام که اینقدر بلند سخن بگوید, بعد از اسلام این حرفها فراوان هست:
مرگ اگر مرد است آید پیش من تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ
من از او عمری ستانم جاودان او ز من دلقی بگیرد رنگ رنگ[30]
مولوی یک آدم باسوادی است؛ اما این حرفها بزرگتر از مولوی است، این حرف میگوید منم که مرگ را میمیرانم نه مرگ مرا بمیراند؛ ما قبل از اسلام چنین شاعری نداشتیم. سعدی میگوید: عاشق کسی است که اگر در برابر معشوق به او تیر بزنند مُژه تکان ندهد «مژه بر هم نزند گر بزنی تیر و سنانش»؛[31] این از غزلهای بلند سعدی است که عاشق کسی است که در برابر معشوق هر رنجی که میبرد اگر تیر به او بزنی به چشمش بزنی مژهاش را تکان ندهد «مژه بر هم نزند گر بزنی تیر و سنانش». حالا ببینید سعیدبنعبدالله چه کار کرده.
عرض کرد یابن رسول الله! شما نماز بخوانید تیر که از هر طرف میآید ولی به من اجازه دهید این افتخار برای من باشد که من جلو بایستم این همه گرچه عدهای شهید شدند عدهای هنوز هستند چرا تو این افتخار را داشته باشی؟ عرض کرد یابن رسول الله این سعیدبنابیعبدالله که در مقتل ابیمخنف آمده، جزء اولین کسانی بود که برخاست گفت ممکن نیست دست از تو برداریم، این 1200 فرسخ؛ یعنی تقریباً هشت هزار کیلومتر راه رفته تا کربلا را زنده کند 1200 فرسخ آن روز, هشت هزار کیلومتر که راه پرخطر و پرآشوب بود، کار سعیدبنعبدالله حنفی بود، اینها کربلا را احیا کردند، آخرین کسی که نامه از کوفه به مکه رساند، همین سعیدبنعبدالله حنفی بود که نامه رجال نامی کوفه را از کوفه به مکه برد فاصله کوفه و مکه هم سیصد فرسخ است، آن روز تمام بخشهای وسیع راه، ناامن بود، وقتی خدمت ابیعبدالله رسید این نامه را رساند وجود مبارک ابیعبدالله این نامه را مطالعه کرد سعیدبنعبدالله یک همراه هم داشت، وجود مبارک مسلمبنعقیل را با نامه خواست، همین سعیدبنعبدالله راهنمایی کرد، از مکه برگشتند به کوفه شده ششصد فرسخ؛ این چنین نیست که آمدن آن راهها آب داشته باشد، راه رسمی باشد که معمول بود راههای ناامن که مسلمبنعقیل راه را گم کرد چون نامن بود تشنه شدند این شده ششصد فرسخ, بار سوم جواب نامه را وجود مبارک مسلمبنعقیل نوشت به دست همین سعیدبنعبدالله حنفی داد که در مکه خدمت ابی عبدالله بیاورد، این شده نهصد فرسخ, بار چهارم همراه ابیعبدالله از مکه تا کربلا یعنی کوفه تا این منطقه بیاید، شده 1200 فرسخ؛ اینها کربلا را زنده کردند.
عرض کرد: یابن رسول الله! من نمیگویم کار کردم؛ ولی این جایزه را به من بدهید که من این جلو بایستم 1200 فرسخ راه آمدم یک جایزه به من بدهید همه نقل کردند هیچ کس نقل نکرد که مُژه بر هم زد, «مژه بر هم نزنم گر بزنی تیر و سنانم»، تیر از طرف راست میآمد میگرفت, از طرف چپ میگرفت.
بعضی از آقایان این تیرها را شمردند گفتند دوازده چوبه تیر را گرفت تا نماز حضرت تمام شود، یک تیر از کمانی برخاست سعیدبنعبدالله دید، اگر غفلت کند ممکن است این تیر به پسر پیغمبر برسد، دستی نمانده بود صورتش را جلو آورد این تیر را با صورت گرفت، همین مقدار نفس برایش مانده بود که نماز حضرت تمام شد، عرض کرد: «هَلْ وَفَیْتُ بِعَهْدِی یَابن رَسُول الله»! فرمود: «أَنْتَ بَیْنَ یَدَی أَمَامِی فِی الْجَنَّة».[32] «أَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَینِ وَ عَلَی عَلِیِّ بنِ الْحُسَین وَ عَلَی أَوْلادِ الْحُسَین وَ عَلَی أَصْحَابِ الْحُسَینِ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ».[33]
پروردگارا تو را به اسمای حسنایت قسم تو را به آیات قرآنت قسم, تو را به صحف انبیایت قسم, تو را به اولیا و مرسلینت قسم, تو را به اهل بیت عصمت و طهارت قسم آنچه خیر و صلاح و فلاح اسلام و نظام اسلامی است با بزرگواری و لطفی که داری مقدّر بفرما! مسلمانها را در سراسر عالم پیروز بفرما! حق را در سراسر عالم بر باطل پیروز بفرما! مسلمانان عراق, مسلمانان یمن, مسلمانان سوریه, مسلمانان فلسطین, مسلمانان نقاط دیگر را در سایه لطف ولیّات از هر گزندی محافظت بفرما! نظام اسلامی, مقام رهبری, مراجع تقلید,
دولت و ملت و مملکت اسلامی ایران را در سایه ولیّات حفظ بفرما! روح مطهر امام راحل و شهدا را مخصوصاً شهدا و جانباختگان منا را در سایه لطفت با اولیایت محشور بفرما! خطر تکفیری و سلفی و داعشی را به استکبار و صهیونیسم برگردان! کشور ولیّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر گزندی محافظت بفرما! دلهای ما را ظرف معارف الهی بفرما! عزاداری همگان را به احسن وجه قبول بفرما! همه را مشمول لطف ویژه اهل بیت عصمت و طهارت قرار بده! مشکلات مملکت را در سایه لطف ولیّات برطرف بفرما! جوانان ما و فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان علی و اولاد علی قرار بده! پایان امور همه را ختم به خیر و سعادت بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
پی نوشت:
[1] . بلدالأمین، النص، ص482.
[2] . مصباح المتهجد، ج2، ص774.
[3] . بحار الانوار، ج44، ص325.
[4] . معانی الاخبار، متن، ص52.
[5] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه53.
[6] . شرح أصول الکافی (صدرا)، ج2، ص499.
[7] . دعائم الاسلام، ج1، ص133.
[8] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه53.
[9] . سوره حجرات، آیه14.
[10] . سوره شمس، آیه10.
[11]. سوره نحل، آیه52.
[12] . مقتل ابی مِخنف(ترجمه سلیمانی)، ص124و125.
[13] . تهذیب الاحکام، ج 1، ص8.
[14] . الکافی(ط ـ الاسلامیة)، ج7، ص272.
[15] . الامالی (شیخ طوسی)، ص677.
[16] . ألإحتجاج علی أهل اللجاج(للطبرسی)، ج2، ص300.
[17] . معانی الاخبار، ج2، ص289.
[18] . اللهوف، المتن، ص100.
[19] . اللهوف علی قتلی الطفوف، النص، ص61.
[20] . سوره آل عمران، آیه185.
[21] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه28.
[22] . الکافی(ط ـ الاسلامیة)، ج7، ص16.
[23] . الکافی(ط ـ الاسلامیة)، ج7، ص27.
[24] . جواهر الکلام، ج26، ص67.
[25] . الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج2، ص83.
[26] . مثیرالأحزان، ص48.
[27] . الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج2، ص91.
[28] . مدینة المعاجز الأئمة الإثنی عشر، ج4، ص215 و 216.
[29] . اللهوف علی قتلی الطفوف، النص، ص94.
[30] . مولوی، دیوان شمس، غزل1326.
[31] . سعدی، دیوان اشعار، غزل 332؛ «به جفایی و قفایی نرود عاشق صادق ??? مژه بر هم نزند گر بزنی تیر و سنانش».
[32] . ر. ک: اللهوف علی قتلی الطفوف، النص، ص111؛ «البته این بیان حضرت در باره عَمْرُو بْنُ قُرْطَةَ الْأَنْصَارِی است».
[33] . مصباح المتهجد، ج2، ص776.