مسابقه زیباترین زن

09:49 - 1392/08/15
رهروان ولایت ـ زیر بار شوهر کردن نمی رفت. می گفت مرد، پیری زودرس و مرض اعصاب می آورد. بعد هم که با مصیبتی راضی به ازدواج شد، از شوهرش قول گرفته بود...
کفش قرمز

جمعیت زیادی آمده بود. هر کاندید، طرفدارانش دورش حلقه زده بودند. سارا هنوز نیامده بود. خیلیها منتظرش بودند. چند عکاس هم مسیر آمدنش را دید میزدند. درشکهای اشرافی کنار جمعیت ایستاد. سارا از درشکه پیاده شد. کفش پاشنه بلند قرمزش را زمین گذاشت. کفشش چشمم را گرفت. کفشی ظریف بود که با طرحی توری صورتی و چند لایه، رویش کار شده بود. همان ابتدا فهمیدم که این سارا با سارای خوابگاه دبیرستان هوستون خیلی فرق دارد. برای پیاده شدن، دستش را گرفتم. چه دست لطیفی داشت. انگشتانش ظریف و کشیده بود. ناخن هایش را بلند نگه داشته بود. برق انداخته بود و سوهان زده بود. یادش بخیر. خوابگاه که بودیم اتاقمان را پر کرده بود از ژورنال لباس و عکسهای فشن. عاشق « beautiful women match» بود.

به پیتزا و هله هوله و این زهر ماریها لب نمیزد. میگفت هیکلم به هم میخورد. کمتر غذایی را دوست داشت. برنامه غذاییش با توجه به هیکلش بود. گاهی در خوابگاه هوس سینه مرغ میکرد. بعدها فهمیدم که سینه مرغِ بدون پوست برای محکمی ناخنها خوب است. پوست روشنی داشت. بعضی از غذاها را نمیخورد. میگفت بریتس پوستش میاید پایین. هنوز هم مطمئن نیستم ولی فکر کنم منظورش همان شفافیت بود. خیار دوست داشت. میگفت مرطوب کننده پوست است. بادام میخورد اما خیلی کم؛ میگفت نرم کننده است اما کالریاش بالاست. بارها پیش آمده بود که در مهمانی قهوه یا چای را ردّ میکرد. نمیخواست دندانهایش لکهدار شود. وقتی لبخند میزد برق و سفیدی دندانهایش پیدا میشد. سیب و کرفسش به راه بود برای همین لبخند که میزد، دندانهای سفیدی میدرخشید.

زیر بار شوهر کردن نمیرفت. میگفت مرد، پیری زودرس و مرض اعصاب میآورد. بعد هم که با مصیبتی راضی به ازدواج شد، از شوهرش قول گرفته بود که بچه دار نشوند تا بدنش خراب نشود. موهایش طلایی و مجعّد بود و پیشانیش پهن. لب کوچکش به بینی قلمی و کشیدهاش میآمد. لباسی زیبا پوشیده بود. گفت طراحی و دوختش از خیاطی نایس است؛ خیاطی مشهوری در فیلادلفیا. رنگ لباسش مثل چشمانش آبی بود؛ البته آبی کم رنگ که گلهای پیچک، دامنش را حاشیه زده بود. چند تار از زلفش را استادانه از کنارههای گوشش با پیچ و تابی رها کرده بود کنار گوشواره اش. 

امروز هم آمده بود « beautiful women match». مسابقه زیباترین زن که چهار سال یکبار برگزار میشد. آمده بود تا آرزوی دیرینهاش را محقق کند. خیلیها روی او شرط بندی کرده بودند. خیلی از این خر پولها. میگفتند او یک سر و گردن از بقیه بالاتر است. قطعا اول است. بهش گفتم اینقدر احتیاط کردی و خراب نشدی تا ملتی خرابت شدند. با افتخار به طرف سِن همراهیاش میکردم. ناگهان صدای جیغش بلند شد. زنبوری بینیاش را نیش زد و رفت. پزشک سیار آمد سراغش. پمادی به او داد و شربتی؛ اما فایده ای نداشت. بینی و کنار صورتش مثل سیب زمینی بالا آمد. شرکتش در مسابقه منتفی شد. چند روز بعد صورتش خوب شد. اما الان دو ماه است که گوشه ای می نشیند و با کسی حرف نمیزند.

 

حاشیه:
خدا اگر بخواهد آتش سوزان، سرد و سالم می شود.[1] گاهی انسان خیال میکند برنامه عالم دو دو تا چهارتاست. فکر می کند هر چه را تلاش کند حتما به دست میآورد و خواست خدا را فراموش میکند. در صورتی که طبق قرآن خواسته هیچ کس بدون خواست خدا تحقق نمییابد[2]؛ برخی استثنا (ان شاء الله) را ترک کردند و با خوش خیالی سراغ زراعتشان رفتند. ولی جز خاکستری نیافتند.[3] البته انسان باید تلاش خود را انجام دهد ولی بداند که نتیجه به دست خداست. (گر چه وصالش نه به کوشش دهند/ هر قدر ای دل که توانی بکوش.) 

پی نوشت :
1-    «قُلْنا يا نارُ كُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهيمَ.[ الأنبياء/ 69] گفتيم: اى آتش، بر ابراهيم سرد و سلامت باش.»
2-    «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمينَ.[التکویر/29] و نمیخواهند جز آن که خدایی که پروردگار جهانیان است، بخواهد.»
3-    [قلم/ 17-27]

نظرات

تصویر ناشناس
نویسنده ناشناس در

جالب بود مرسی

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 1 =
*****