خاطراتی از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی(ره)

11:48 - 1400/10/07

-در یکی از عملیات های جنگ تحمیلی، حاج قاسم از ناحیه شکم مورد اصابت ترکش قرار گرفت و برای مداوا به مشهد منتقل شد. حدود 45 روز کسی نمی دانست او زنده است یا شهید شده. اوضاع به حدی بد بود که از سینه تا پایین شکمش را شکافته بودند. پزشک او که از منافقین بود این زخم را باز گذاشته بود تا عفونت موجب شهادت او شود. یکی از پرستاران کرمانی که حاج قاسم را شناخته بود با دیدن این وضعیت، شبانه حاج قاسم را دزدید و به پزشک گفت حاج قاسم از این بخش منتقل شده!

حاج قاسم

حاج قاسم برای دشمن کابوس بود

حاج قاسم، کابوس دشمن بود و در شجاعت و درایت و فرماندهی ایشان نکات بسیاری وجود دارد که می توانیم مثال بیاوریم. یکی از خصوصیات وی این بود که شخصاً در میدان نبرد حضور پیدا می کرد. من خودم این افتخار را داشتم که در میدان جنگ سوریه خدمت شان باشم. یک بار در معرکه نبرد به حاجی گفتم حالا که ما هستیم، بهتر نیست شما میدان جنگ را ترک کنید و در سطح کلان به فرماندهی بپردازید؟ خب، او یک فرمانده عالی قدر و شناخته شده بود. می ترسیدیم اگر در میدان جنگ اتفاقی برایش بیفتد، باعث سوءاستفاده دشمن شود، اما سردار در پاسخ به من آیه شریفه قرآن را قرائت کردند به این مضمون که اگر قرار باشد مرگ من برسد چه در این جا باشم یا در شهر، نمی توانم از مرگ رهایی پیدا کنم. اتفاقاً یکی از دلایل کینه ورزی دشمن به ایشان، همین حضورش در بطن میدان نبرد بود. کاری که هیچ یک از ژنرال های امریکایی جرئت انجامش را نداشته اند و ندارند. حاجی شخصاً در معرکه نبرد حضور می یافت و دشمن را به مبارزه می طلبید. جرئت و جسارت و شجاعتش مثل خاری در چشم دشمن بود.

یادم است در زمان جنگ نقل می شد وقتی از حضرت امام می خواهند به پناهگاه بروند، ایشان می پرسند مگر همه مردم پناهگاه دارند که من بروم؟ این استدلال رهبر همان انقلابی بود که حاج قاسم ها برای پیروزی و اعتلایش سال ها مجاهدت ها کردند. در طول دفاع مقدس هم بار ها و بار ها شاهد بودیم که فرماندهان لشکر و حتی بالاتر، شخصاً در خط اول نبرد حضور پیدا می کردند. دقیقاً حاجی برای حضور در میدان جنگ چنین استدلالی داشت. از طرف دیگر حضور ایشان در میدان ها باعث بالا رفتن روحیه نیرو های خودی و در مقابل، ضعف روحیه دشمن می شد. یادتان هست! در نبرد آزادسازی حلب یک خبر دهان به دهان میان اردوی دشمن می پیچید و حتی در فضای مجازی هم مطرح شد؛ «حاج قاسم در حلب است ». این جمله و بازتاب آن نشان می داد که دشمن چقدر از نفس وجود ایشان در هراس بود. تنها سایه حضور حاجی بود که باعث می شد گشایش ها در نبرد های حساس رخ بدهد. این ها از خصوصیات فرماندهی ایشان بود که باعث می شد دوست و دشمن معترف به شجاعت و شیوه فرماندهی او باشند. خود امریکایی ها گفته بودند اگر ما یک نفر مثل حاج قاسم داشتیم، این همه متحمل شکست نمی شدیم.

نبوغ نظامی حاج قاسم مورد اعتراف دوست و دشمن است. من مصداقی عرض می کنم. در آزادسازی مرحله به مرحله سوریه قرار شد برویم و به مرز عراق بچسبیم. باید از جاده به سمت «تنف» می رفتیم و گمرک این منطقه را در دست می گرفتیم. در این جا امریکایی ها راه ما را سد کردند و اولین درگیری با آن ها شکل گرفت، اما ما عقب نشینی نکردیم. همان جا (30 کیلومتری تنف) اردو زدیم و بعد با ابتکار شهید سلیمانی قرار شد از راه بیابان خودمان را به مرز برسانیم. این کار، سختی های خودش را داشت و اصلاً امریکایی ها فکرش را نمی کردند ما در بیابانی که شناخت خوبی روی آن نداریم پخش شویم و به سمت مرز برویم. خب آن ها که نمی توانستند کل آن بیابان را بمباران کنند، گیج شدند و توانستیم به هدف مورد نظر برسیم. از این موارد در زندگی جهادی و شیوه فرماندهی حاج قاسم بسیار وجود دارد.

در یک نگاه کلی، مجموعه سپاه به کادرسازی توجه دارد. چه در دفاع مقدس یا موارد دیگر، ما شاهد بروز و ظهور کادرها و نیروهای نخبه بسیاری از دل سپاه و بسیج بودیم. حاج قاسم هم به نحو احسن این موضوع را دنبال کرد و گسترش داد. از میان رزمندگان ایرانی یا مجاهدان جبهه مقاومت اسلامی، سردار سلیمانی فرماندهی بود که نیرو های کادر و نخبه بسیاری را کشف و تربیت کرد. یادم است فرماندهان به اسارت درآمده تروریست ها خودشان اعتراف می کردند که فرق بین ما و شما در همین کادرپروری است. می گفتند ما نمی توانیم از دل مردم بومی نیروی مستعد برای خودمان تربیت کنیم، اما دقیقاً همین موضوع نقطه قوت شماست. خوشبختانه حاج قاسم آن قدر نیرو و کادر ساخته که تا قیامت در ثواب جهاد جبهه مقاومت اسلامی سهیم و شریک باشد. دوستان باید خیالشان راحت باشد که الان صد ها و بلکه هزاران نفر مثل حاج قاسم در ایران و در همه کشور های منطقه داریم.

کسی که نظر به بالا دارد و خدا را می بیند، پایین را نگاه نمی کند که سرش گیج برود! یک کوهنورد همیشه به بالا نگاه می کند. کسی خودش را گم می کند که از بالا به پایین نگاه کند. این حرف ها و هیاهو ها که بخشی از آن جنگ روانی دشمن بود، اصلاً در زندگی حاج قاسم نقشی نداشت. ایشان اصلاً متوجه این حرف ها نبود و دنبال این چیز ها نمی گشت. همان طور که خودش می گفت، سرباز جان بر کف ولایت بود و تا آخرین لحظه عمرش هم این خط مبارزه را ترک نکرد. او کسی بود که چند دهه لباس رزم را از تن خارج نکرد و عاقبت به همان چیزی که لیاقتش را داشت رسید و با شهادتش پرواز کرد.[1]

عکس ماندگار

سید شهاب الدین واجدی از عکاسانی است که توانست تصاویر بسیاری از شهید قاسم سلیمانی ثبت کند. او یکی از خاطراتش را این طور روایت می کند: در 15سال اخیر وقتی به یادواره های شهدا دعوت می شدم، آن بزرگوار را می دیدم. در جبهه مقاومت سوریه و عراق هم که برای عکاسی و ثبت اتفاقاتی که آنجا رخ می داد حضور داشتم، چند بار توفیقش را یافتم که در خدمت شهید سردار سلیمانی باشم. همیشه چهره با جذبه، با ابهت و ذکر و خیر خوبی ها و دلاوری های ایشان و لبخند ملکوتی که بر لب های ایشان بود، زبانزد عام و خاص بود.

در یکی از مراسم یادواره شهدای حرم در حال عکاسی از ایشان و خانواده شهدا بودم که ناگهان گفتند: این همه سال از من عکس گرفتی نمی خواهی با هم عکس یادگاری داشته باشیم؟ من شوکه شدم. با خودم گفتم: سردار سلیمانی با آن همه جذبه به من عکاس می گوید که بیا با هم عکس بگیریم. این شد که در کمال ناباوری کنار ایشان ایستادم و دوربین را به دست یکی از همکاران دادم که عکسی یادگاری از من و ایشان انداختند که ماندگار شد.ابهتی که سردار داشتند هر هنرمندی را تحت تأثیر قرار می داد که ناشی از آن روحیه شهادت طلبی و روحیه علی وار ایشان بود.

کف پای مادرم را بوسیدم (خاطره ای که سردار نخواست منتشر شود)

شهید سردار سلیمانی در جمع خبرنگاران خاطره ای را تعریف کرد و به آنان گفت در زمان حیاتش این خاطره را منتشر نکنند. پس از شهادت ایشان یکی از خبرنگاران این خاطره را روایت کرد: مادربزرگوار سردار حاج قاسم سلیمانی که از دنیا رفتند، پس از چند روز با جمعی از خبرنگاران تصمیم گرفتیم برای عرض تسلیت به روستای قنات ملک برویم. با هماهنگی قبلی، روزی که سردار هم در روستا حضور داشتند، عازم شدیم. وقتی رسیدیم ایشان را دیدیم که کنار قبر مادرشان نشسته و فاتحه می خوانند. بعد از سلام و احوال پرسی به ما گفت: من به منزل می روم، شما هم فاتحه بخوانید و بیایید.

بعد از قرائت فاتحه به منزل پدری ایشان رفتیم. برایمان از جایگاه و حرمت مادر صحبت کرد و گفت: این مطلبی را که می گویم جایی منتشر نکنید. همیشه دلم می خواست کف پای مادرم را ببوسم ولی نمی دانم چرا این توفیق نصیبم نمی شد. آخرین بار قبل از مرگ مادرم که این جا آمدم، بالاخره سعادت پیدا کردم و کف پای مادرم را بوسیدم. با خودم فکر می کردم حتماً رفتنی ام که خدا توفیق داد و این حاجتم برآورده شد. سردار در حالی که اشک جاری شده بر گونه هایش را پاک می کرد، گفت: نمی دانستم دیگر این پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم.

این کفن من است، شهادت بدهید

آیت الله العظمی جوادی آملی خاطره سفر سال گذشته شهید سردار سلیمانی به قم و دیدار آخر با ایشان را این طور روایت می کنند: سردار سلیمانی پارسال که آمده بود قم، دیداری با آقایان داشت، وقتی به مؤسسه آمد عده ای همراهش بودند، بعد از این که آن آقایان تشریف بردند گفت: «حاج آقا! من کار دارم». گفتم: «بفرمایید!» دیدم پارچه ای را از جیبش درآورد و گفت: «این کفن من است، شهادت بدهید!»

ما چه صلاحیت داریم که شهادت بدهیم! کسی که عمری به قرآن خدمت کرده است، آبروی ما را حفظ کرده، امنیت ما را حفظ کرده، ناموس ما را حفظ کرده، دین ما را حفظ کرده، شرف ما را حفظ کرده، نظام ما را حفظ کرده، حرف های امام را حفظ کرده، حرف های رهبر را حفظ کرده است! گفتیم خیلی خوب! امضا کردیم...گفتیم: «هو الشاهد»؛ خدایا تو شاهدی! این عزیز ما کارگزار توست! الآن هم با بهترین وجه، خدا او را مهمان خود کرد. حشرش با انبیا، حشرش با اولیای الهی، حشرش با شهدای کربلا و حسین بن علی(ع).

پزشک منافق و دزدیدن حاج قاسم

در یکی از عملیات های جنگ تحمیلی، حاج قاسم از ناحیه شکم مورد اصابت ترکش قرار گرفت و برای مداوا به مشهد منتقل شد. حدود 45 روز کسی نمی دانست او زنده است یا شهید شده. اوضاع به حدی بد بود که از سینه تا پایین شکمش را شکافته بودند. پزشک او که از منافقین بود این زخم را باز گذاشته بود تا عفونت موجب شهادت او شود. یکی از پرستاران کرمانی که حاج قاسم را شناخته بود با دیدن این وضعیت شبانه حاج قاسم را دزدید و به پزشک گفت حاج قاسم از این بخش منتقل شده! کمی بعد، از ناحیه دست مجروح شد و بعدها نیز هربار می گفتیم برو بیمارستان، فرار می کرد.[2]

پی نوشت ها:

[1] خاطرات رحمان رضایی، همرزم شهید سپهبد قاسم سلیمانی.

[2] همرزم شهید سلیمانی.

در یکی از عملیات های جنگ تحمیلی، حاج قاسم از ناحیه شکم مورد اصابت ترکش قرار گرفت و برای مداوا به مشهد منتقل شد. حدود 45 روز کسی نمی دانست او زنده است یا شهید شده. اوضاع به حدی بد بود که از سینه تا پایین شکمش را شکافته بودند. پزشک او که از منافقین بود این زخم را باز گذاشته بود تا عفونت موجب شهادت او شود. یکی از پرستاران کرمانی که حاج قاسم را شناخته بود با دیدن این وضعیت، شبانه حاج قاسم را دزدید و به پزشک گفت حاج قاسم از این بخش منتقل شده!

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
8 + 3 =
*****