دلیل بر دروغ زینب كذابه

04:22 - 1391/10/05

در عصر خلافت متوكل ، زنی ظاهر شد و به هر جا می رفت می گفت : من زینب دختر فاطمه (س) هستم و با این نام ، از مردم پول می گرفت . او را نزد متوكل آوردند، متوكل به او گفت : تو زن جوانی هستی ، از زمان پیامبر (ص) تا حال بیش از دویست سال می گذرد .

امام هادی علیه السلام

در عصر خلافت متوكل ، زنی ظاهر شد و به هر جا می رفت می گفت : من زینب دختر فاطمه (س) هستم و با این نام ، از مردم پول می گرفت .

او را نزد متوكل آوردند، متوكل به او گفت : تو زن جوانی هستی ، از زمان پیامبر (ص) تا حال بیش از دویست سال می گذرد .

او گفت : پیامبر (ص) دست بر سر من كشید و دعا كرد كه خداوند جوانی مرا در هر چهل سال به من باز گرداند، و من خود را آشكار ننموده بودم تا اینكه فقر و تهیدستی باعث شد كه خود را آشكار سازم.

متوكل ، بزرگان آل ابوطالب و آل عباس و قریش را طلبید و ماجرای ادعای آن زن را به آنها گفت . جماعتی از آنها گفتند: زینب دختر فاطمه (س) در فلان سال و فلان ماه از دنیا رفت .

متوكل به زینب ادعائی گفت : در برابر روایت این جماعت چه می گوئی ؟ او گفت : اینها دروغ می گویند، زندگی من پوشیده و پراسرار است ، برای من زندگی و مرگ ، مفهوم ندارد .

متوكل ، به علمای حاضر گفت : آیا شما غیر از روایت ، دلیل قاطعی بر دروغگوئی این زن دارید؟ من از عباس (جدم ، عموی پیامبر) بیزار باشم اگر این زن را بدون دلیل قاطع ، مجازات كنم .

حاضران (كه از همه جا دستشان كوتاه شده بود)، به یاد امام هادی علیه السلام افتادند و گفتند: ابن الرضا(امام هادی) را در اینجا حاضر كن ، شاید او دارای دلیلی باشد كه آن دلیل در نزد ما نیست .

ناچار، متوكل برای امام هادی (ع) پیام فرستاد، امام هادی (ع) حاضر شد، متوكل ادعای آن زن را به عرض حضرت رسانید، حضرت فرمود: او دروغ می گوید، زیرا زینب (س) در فلان سال و فلان ماه و فلان روز از دنیا رفت متوكل گفت : این جمع حاضر نیز، چنین روایت كردند، ولی من سوگند یاد كرده ام كه بدون دلیل قاطعی كه خودش تسلیم آن گردد، او را مجازات نكنم .

امام هادی (ع) فرمود: این دلیل در نزد تو نیست ، بلكه در نزد من است كه هم آن زن را و هم دیگران را وادار به تسلیم می كند. متوكل گفت : آن دلیل چیست ؟

امام هادی (ع) فرمود: گوشت فرزندان فاطمه (س) بر درندگان حرام است ، او را وارد این باغ وحش كن ، اگر او دختر فاطمه (س) باشد، آسیبی نمی بیند .

متوكل به زن گفت : تو چه می گوئی . زن گفت : او (امام هادی) می خواهد مرا بكشد... بعضی از دشمنان گفتند: چرا امام هادی (ع) به این و آن حواله می كند، اگر راست می گوید: خودش وارد باغ وحش گردد...

متوكل به امام هادی (ع) گفت : چرا تو این كار را نمی كنی ؟ . امام فرمود: من حاضرم ، نردبانی بیاورید، نردبان آوردند، آن حضرت از پله های آن به پائین كه باغ وحش بود رفت ، درندگان و شیرها به حضور امام آمدند، دم خود را به عنوان تواضع تكان می دادند و سرشان را به لباس امام می مالیدند، و امام دست بر سر آنها می كشید و سپس اشاره به آنها كرد كه به كنار بروند، همه آنها، به كنار رفتند و خاموش ایستادند.

متوكل از امام هادی (ع) معذرت خواهی كرد، و امام از باغ وحش بیرون آمد آنگاه متوكل به آن زن گفت : اكنون نوبت تو است از این نردبان پائین برو.

فریاد زن بلند شد: شما را به خدا دست از من بردارید، من دروغ گفتم ، من بر اثر تهیدستی ، و پول جمع كردن ، چنین ادعائی را كردم .

متوكل دستور داد او را به جلو درندگان بیفكنند، مادرش واسطه شد و تقاضای بخشش كرد، متوكل او را بخشید. و به نقل بعضی او را جلو درندگان انداخت ، و درندگان او را خوردند.

 

منبع: سایت اندیشه قم

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
11 + 1 =
*****