تاثیر شگفت انگیز قرآن بر دختر مسیحی

14:06 - 1394/04/15

چکیده: همه داستان از وقتی شروع شد که برای اولین بار در دانشگاه برای ثبت‌نام از کامپیوتر استفاده کرد. امینه در آن زمان تازه دوران دبیرستان را تمام کرده و به عنوان یک دانش‌آموز بسیار موفق از چندین پیشنهاد بورس تحصیلی برخوردار شده بود. 

زن مسلمان

ما مسلمان‌ها شاید بارها و بارها قران را بخوانیم ولی هیچ‌گاه در آن تدبر و تفکر نکنیم، که حداقل معانی و مفاهیم قرآن را به خوبی درک کنیم. و شاید اگر اهل قرائت قرآن باشیم بی‌تفاوت از کنار معانی بلند قرآن بگذریم.
هیچ‌گاه در این فکر نیستیم که قرآن را بخوانیم و بعد بفهمیم و در مرحله بعد آن را در زندگی خود به کار بریم. شاید هم هیچ‌گاه قدر قرآن را ندانیم. چه بسا که قرآن در بسیاری از خانه‌ها در طاقچه‌ها خاک بخورد و هرگز خوانده نشود. چرا که قدر و منزلت آن در پیش ما مجهول است.

اما هستند افرادی که با مروری بر این کتاب آسمانی به عمق این دریای بی‌کران پی‌برده و حاضرند تمام هستی و زندگی خود را در راه آن از دست بدهند که گاهی اوقات ما که سال‌هاست ادعای مسلمانی می‌کنیم، پیش این‌گونه افراد شرمنده می‌شویم. داستانی که در ذیل می‌آید یکی از این افرادی است که هنگام آشنائی با قرآن زندگی‌اش را به خاطر آن از دست می‌دهد، حال به تفصیل این داستان شکفت انگیز می‌پردازیم:

اشتباه کامپیوتر
همه داستان از وقتی شروع شد که برای اولین بار در دانشگاه برای ثبت‌نام از کامپیوتر استفاده کرد. امینه در آن زمان تازه دوران دبیرستان را تمام کرده و به عنوان یک دانش‌آموز بسیار موفق از چندین پیشنهاد بورس تحصیلی برخوردار شده بود. 
وی در زندگی خانوادگی خود نیز مشکلی نداشت و همه چیز خیلی عادی پیش می‌رفت تا اینکه هنگام ثبت نام و اخذ واحدهای ترم جدید توسط کامپیوتر یک واحد درسی او به اشتباه ثبت شد و تنها راه باقی‌مانده شرکت در کلاسی بود که غالب حاضران آن را مسلمانان عرب تشکیل می‌داد. او در شرایط بسیار سختی قرار گرفته بود، از یک طرف از همراهی با عرب‌های مسلمان که آنها را به استهزاء «شتر سوار» می‌نامید به شدت نفرت داشت و از طرف دیگر در صورت انصراف از بورس تحصیلی محروم می‌شد.
دو شبانه‌روز با ناراحتی و اضطراب فکر کرد و در نهایت شوهرش توانست او را قانع کند: «شاید اراده خداوند تو را برای یک ماموریت برگزیده باشد، ‌برو و آنها را به مسیحیت دعوت کن!» و بدین ترتیب او با انگیزه ایجاد تغییر در دانشجویان مسلمان به دانشگاه برگشت. حق با شوهرش بود زیرا خداوند از میان میلیون‌ها نفر امینه را انتخاب کرده بود اما نه برای تغییر دادن بلکه برای تغییر یافتن. 

ماموریت تبلیغی!
او کار خود را از همان روزهای نخست شروع کرد و با هر بهانه‌ای به گفت‌وگو با دانشجویان مسلمان می‌پرداخت و از آن‌ها می‌خواست که با تبعیت از مسیح خود را نجات دهند و برای آن‌ها شرح می‌داد که چگونه مسیح خود را فدا کرده تا آنان را نجات دهد. وی می‌گوید: «آن‌ها با احترام و ادب به حرف‌هایم گوش می‌دادند ولی به هیچ وجه درباره تغییر دین خود کوتاه نمی‌آمدند و تسلیم نمی‌شدند، برای همین راه دیگری به ذهنم رسید و تصمیم گرفتم از طریق کتاب‌های خودشان باطل بودن عقایدشان را ثابت کنم و از یکی از دوستانم خواستم تا یک نسخه قرآن و کتاب‌هایی اسلامی برایم تهیه کند، می‌خواستم به آن‌ها نشان دهم که دین‌شان باطل است و پیامبرشان فرستاده خدا نیست».
وی قرائت قرآن کریم را آغاز کرد و تمام آن را به همراه دو کتابی که دوستش داده بود، خواند و به مرور چنان در مطالعه غرق شد که در فاصله یک سال و نیم ۱۵ کتاب اسلامی را مطالعه کرد و دوباره به قرائت کامل قرآن پرداخت و هر چیزی که به نظر می‌رسید بتواند بهانه‌ای برای ایراد و اشکال باشد، یادداشت می‌کرد اما به مرور دچار تردید و ابهام و پرسش‌های بیشتر می‌شد. بی‌آنکه بخواهد ذهنش با موضوعاتی درگیر شده بود که تصورشان را هم نمی‌کرد.

آرام آرام تغییراتی در رفتارش پیدا شد، بیشتر فکر می‌کرد و همیشه در حال مطالعه بود، مشروبات الکلی را کنار گذاشته بود، گوشت خوک نمی‌خورد و سعی می‌کرد در مهمانی‌های مختلط شرکت نکند. این تغییرات طوری بود که شوهرش را به شک و تردید دچار کرد: «شوهرم فکر می‌کرد من با مرد دیگری رابطه دارم، زیرا نمی‌توانست بپذیرد که این همه تغییر بدون آن رخ بدهد!».

اتفاقات تازه رخ می‌دهد
با وجود همه این تغییرات او هم‌چنان مسیحی بود تا این‌که یک روز چند نفر مسلمان به سراغش آمدند: «در خانه را که باز کردم دیدم چند نفر مسلمان عرب روبه‌رویم ایستاده‌اند، گفتند: ما انتظار این را داشتیم که شما مسلمان شوید! گفتم: ولی من مسیحی هستم و هیچ تصمیمی برای تغییر دین خود ندارم! با این حال نشستیم به صحبت کردن و هر چه من سؤال کردم آن‌ها با اطمینان و تسلط پاسخ دادند. به هیچ وجه حرف‌های عجیب من درباره قرآن را مسخره نکردند و از انتقادهای تند من به اسلام ناراحت و عصبانی نشدند. آن‌ها می‌گفتند که معرفت، گم‌شده مؤمن است و سؤال یکی از راه‌های رسیدن به معرفت است. وقتی آن‌ها رفتند احساس می‌کردم دارد در درونم چیزی رخ می‌دهد».

بعد از آن، ارتباط او با مسلمان‌ها بیشتر شد و هر بار سؤالات جدیدی می‌پرسید و موضوعات تازه‌ای را مطرح می‌کرد تا این‌که در ۲۱ می‌۱۹۷۷ در مقابل یک روحانی مسلمان این کلمات را بر زبان جاری کرد: «اشهد آن لا إله إلا‌الله و اشهد آن محمدا رسول‌الله.»

اما با این حال مشکلات و گرفتاری‌هایی که در پی انتخاب اسلام برای امینه به وجود آمد برای کمتر کسی رخ می‌دهد و کمتر کسی می‌تواند در مقابل چنین مشکلاتی مقاومت کند ولیکن او با توکل به خدا و حفظ روحیه مثبت‌اندیشی و امیدواری خود توانست پایداری خود را ثابت کند.

آغاز مشکلات
بیشتر دوستانش او را ترک کردند، زیرا دیگر با شخصیت جدید او راحت نبودند و برخورد خانواده‌اش از این هم بدتر بود. مادرش به هیچ وجه تغییر او را نپذیرفت و امیدوار بود که بعد از چند هفته تصمیم او عوض شود و پدرش به حدی عصبانی شد که تفنگ شکاری خود را برداشت و می‌گفت: «اگر پیدایش کنم با یک گلوله کارش را تمام می‌کنم، او بمیرد بهتر از این است که دینش را از دست بدهد و به جهنم برود!‌» خواهرش هم که متخصص اختلالات عقلی بود به شدت سعی داشت او را به آسایش‌گاه بیماری‌های روانی بفرستد.

حالا هم خانواده‌اش را از دست داده بود و هم دوستانش را، ولی مشکلات بزرگ‌تر در راه بود؛ بعد از آن بود که حجاب را شروع کرد و به محض این‌که باحجاب شد در همان روز از کارش اخراج شد، ولی هم‌چنان به همراهی شوهر و حضور فرزندانش دل‌گرم بود. شوهرش او را بسیار دوست داشت و مرد فهمیده و عاقلی بود ولی او هم نشان داد که نمی‌تواند این تغییر را درک کند و در کمال تعجب از او خواست خانه را‌تر ک کند و بیرون برود! حالا او حتى دیگر خانه هم نداشت ولی دشواری‌های بزرگ هنوز نرسیده بودند.

سخت‌ترین ۲۰ دقیقه عمر
وقتی او علنا از مسلمان شدنش حرف زد و حجاب را انتخاب کرد، موضوع طلاق هم به طور جدی مطرح شد. با این حال او آماده بود با وجود علاقه فراوانی که به همسرش داشت تنها زندگی کرده و خود را به حضور بچه‌هایش دل‌گرم کند. پسر و دخترش را بسیار دوست داشت و می‌دانست طبق قانون حق نگه‌داری بچه‌ها با اوست، ولی وقتی در دادگاه حاضر شد قاضی برخلاف این حکم کرد و گفت به دلیل تغییر دین نمی‌تواند بچه‌ها را با خود داشته باشد و هنگامی که با اعتراض او مواجه شد به او بیست دقیقه فرصت داد تا تصمیم بگیرد و بین بچه‌هایش و دین جدید فقط یکی را انتخاب کند.

سکوت عجیبی دادگاه را فراگرفت و امینه با آشفتگی و ترس به پسر و دخترش خیره شد. احساس می‌کرد همه دست به دست هم داده‌اند تا همه چیز او را نابود کنند. خانواده، دوستان، همسر و قانون ایالتی در آن لحظه مثل اشباحی بودند که دور سرش می‌چرخیدند و آن زن تنها و غریب را غارت می‌کردند، همه چیزش را از او گرفته بودند و حالا نوبت به پاره‌های جگرش رسیده بود. به چشمان معصوم دختر و پسر کوچکش نگاه کرد. جگرش داشت آتش می‌گرفت و با حرکت سریع عقربه‌های ساعت قاضی هم بیشتر به او نگاه می‌کرد. همه منتظر بودند؛ شوهرش، قاضی و از همه مهم‌تر بچه‌هایش که به درستی نمی‌فهمیدند چه اتفاقی دارد رخ می‌دهد. داغ شده بود و می‌سوخت.

به یاد آیاتی افتاد که داستان امتحان حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) را نقل می‌کند. از خود پرسید که تا چه اندازه در ایمان خود صادق بوده است و می‌دید که حالا نوبت اوست بچه‌های دل‌بندش را با دست خود به قربان‌گاه بندگی ببرد. میان بچه‌هایش و ایمان به خدا باید تصمیم می‌گرفت و این ایمانی بود که دو سال شبانه‌روز برایش زحمت کشیده بود و با کمال اطمینان و باور عقلی و قلبی به آن رسیده بود.

قاضی از او جواب نهایی را خواست. او می‌گوید: «در آن لحظه با تمام وجود به خدای بزرگ رو کردم. در آن لحظه غیراز خدا هیچ کس را نداشتم و می‌دانستم جز او کسی نمی‌تواند از فرزندانم حمایت کند و تصمیم گرفته بودم که روزی در آینده به آن‌ها نشان دهم که تنها راه سعادت راه خداوند است»

آغاز زندگی جدید
خداوند سخت‌ترین امتحان ممکن را از او گرفته بود. در راه عقیده‌اش از زیبایی‌ها و لذت‌ها و خوشی‌های زندگی عادی خود گذشته بود اما فکر نمی‌کرد باید از عزیزانش هم بگذرد.
او در باره این مرحله می‌گوید: «از دادگاه بیرون آمدم در حالی که می‌دانستم که زندگی بدون بچه‌هایم بی‌نهایت تلخ و دردآور است و هیچ‌کس نمی‌تواند حال من‌را در آن لحظات درک کند، احساس می‌کردم از قلبم خون می‌ریزد هر چند که مطمئن بودم تصمیم درستی گرفته‌ام. هیچ چیز نمی‌توانست جز ذکر خدا آرامم کند. تنها و درمانده می‌رفتم و زیرلب آیه الکرسی را تلاوت می‌کردم و این آیه را با خود می‌خواندم که افمن اتّبع رضوان‌الله کمن باء بسخط من‌الله و ماواه جهنّم... آیا کسی که رضایت و خشنودی خداوند را برگزیند، همچون کسی است که خشم خدا را بخواهد و در جهنم جای گزیند؟».

او بعد از مسلمان شدن انسانی دیگر بود و به تبلیغ دین اسلام پرداخت. به مناسبت‌های مختلف برای خانواده خود کارت تبریک می‌فرستاد و سعی می‌کرد طبق دستور اسلام به هر بهانه‌ای ارتباط خود را با آنها حفظ کند.
نتایج باور نکردنی
تلاش او بی‌نتیجه نمی‌ماند و بعد از مدتی اتفاقات باورنکردنی تازه‌ای شروع می‌شود و ابتدا مادربزرگش تمایل خود را برای مسلمان شدن اعلام می‌کند، بعد از آن نوبت به پدرش رسید که روز اول می‌خواست او را با یک گلوله به قتل برساند.
پدرش با او تماس گرفت و با لحنی محبت‌آمیز اظهار داشت که برای اسلام احترام قائل است و می‌خواهد با این دین بیشتر آشنا شود و کم کم مطالعات جدی خود را شروع کرد. هنوز دو سال نگذشته بود که مادرش با او تماس گرفت در حالی که سعی می‌کرد پنهان از شوهر خود درباره اسلام سؤال کند. جالب بود؛ پدر و مادرش با اینکه زیر یک سقف زندگی می‌کردند از فکری که در ذهن دیگری می‌گذشت، خبر نداشتند. مدتی بعد همان خواهرش که می‌خواست او را به آسایش‌گاه روانی بفرستد، مسلمان شد و یک روز هم پسرش که حالا ۲۱سال داشت به او خبر داد که می‌خواهد دین اسلام را انتخاب کند.

ولی از همه اینها شیرین‌تر وقتی بود که چند سال بعد شوهرش به او تلفن زد و گفت که ترجیح می‌دهد دخترشان مثل مادرش باشد و اسلام را انتخاب کند و از او به خاطر همه اتفاقات گذشته پوزش خواست. امینه می‌گوید: «با همه چیزهایی که برایم روی داده بود او را بخشیدم زیرا من مزد خود را گرفته بودم و همه کسانی که مرا روزی با آن وضع طرد کرده بودند، خودشان به حقیقت رسیدند و بالاتر از همه بچه‌های عزیزم حالا در کنارم بودند».

جمعیت زنان مسلمان
امینه که روزی به خاطر حجاب از کار خود اخراج شده بود حالا رئیس جمعیت بین‌المللی زنان مسلمان بود و دائم از این ایالت به آن ایالت و از این کشور به آن کشور می‌رفت و پروژه‌های جدید اجتماعی و دینی را افتتاح می‌کرد و برای مردم به سخنرانی می‌پرداخت و زنی که یک روز از همه طرد شده و جایی برای سکونت نداشت مورد توجه همه بود و از اطراف و اکناف با شوق و محبت به سویش می‌شتافتند و پای صحبت‌هایش می‌نشستند.
------------------------------------------------------------
پی‌نوشت
منبع: پایگاه خبری ماسال نیوز

کلمات کلیدی: 

نظرات

تصویر حسین جعفری
نویسنده حسین جعفری در

عالی بود خدا خیرتان بدهدکه بااین داستانها اسلام رامعرفی میکنی ممنونم

تصویر صابری
نویسنده صابری در

احسنت داستان بسیار جالبی بود برای من واقعا برای من عبرت آموز بود که چطور یک دختر مسیحی با آشنائی کوتاهی از قرآن این قدر محکم روی اعتقاداتش می ایستد، خوشا به سعادتش، ممنون از مقاله تاثبر گذارتون.

تصویر زینب http://valishenasi.blog.ir/
نویسنده زینب http://val... در

احسنت....
تشکر بابت سایت زیبا و مطالب خواندنی

تصویر محمدحسين
نویسنده محمدحسين در

فقط مي‌توانم بگوييم داستان زيبايي بود...
اما هيچ سندي نداشت که اين داستان واقعي باشد.
امينه کيست؟ الان کجاست؟ آدرسش چيست؟ اصلا کجاي اينترنت مي‌شود او را يافت؟...

تصویر رضائی
نویسنده رضائی در

لذت بردم از این داستان زیبا، همیشه از این داستانهای عبرت آموز بگذارید. من خیلی درس گرفتم. درس ایمان قوی، درس ایستادگی پای اعتقادات، و غیره

تصویر طیبه خانم

بسیار عالی بود و بسیار لذت بردم خیلی ممنونم از مطلب جالبتون

تصویر مروارید32
نویسنده مروارید32 در

سلام
طاعات مقبول انشاء الله
داستان بسیار خوبی بود امیدوارم ماهم با ایمان قوی که به خداوند متعال داریم کوه مشکلات را ازپیش برداریم!
فمن الله توفیق

تصویر ساناز خانم
نویسنده ساناز خانم در

سلام، من نسبت به حجاب و رعایت امور دینی بی تفاوت بودم، ولی با خواندن این مقاله تحت تاثیر قرار گرفتم و قصد دارم خحابم را بیشیتر رعایت کنم

تصویر اقبال
نویسنده اقبال در

داستان تاثیر گذاری بود ممنون از سایت خوبتون

تصویر زینب
نویسنده زینب در

عالی بود، این مطلب برای من واقعا عالی و آموزنده بود. جدا تحت تاثیر قرار گرفتم. خدا ایشان را چه امتحانی کرده بود و چه خوب سربلند بیرون آمد. خدایا ماهم بتوانیم از امتحانات سر بلند بیرون بیاییم

تصویر زائری
نویسنده زائری در

مطلب قشنگی بود تحت تاثیر قرار گرفتم؛ ممنون از سایت قشنگتون

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
3 + 4 =
*****