مناظره «امام رضا» با «سلیمان مروزی» متکلم معروف اهل سنت

11:55 - 1397/05/02

چکیده: من فقط به این دلیل که از توان و قدرت تو در بحث و مناظره با خبر بودم به دنبالت فرستادم و تنها خواسته من این است که او را حداقل در یک مورد مجاب کنى و دلایل او را ردّ کنى

مناظره امام رضا با سلمان مروزی

«حسن بن محمد نوفلى» می‌گوید: «سلیمان مروزى» متکلم معروف اهل سنت و اهل خراسان خدمت مأمون عباسی رسید، مأمون ضمن احترام بسیار؛ هدایایى نیز به او داده و گفت: «پسر عمویم على بن موسى(علیهماالسلام) از حجاز نزد من آمده و علم کلام و اهل آن را دوست دارد، لذا مانعى ندارد که روز «ترویه» براى مناظره با او نزد ما بیایى».
سلیمان گفت: «اى امیرالمومنین، دوست ندارم در مجلس شما، و در حضور بنى‌هاشم از چنین کسى سؤالاتى کنم، چرا که در مقابل دیگران در بحث با من شکست مى‌خورد، و نیز صحیح نیست که با او زیاد بحث و جدل کنم».
مأمون گفت: «من فقط به این دلیل که از توان و قدرت تو در بحث و مناظره با خبر بودم به دنبالت فرستادم و تنها خواسته من این است که او را حداقل در یک مورد مجاب کنى و دلایل او را ردّ کنى».
سلیمان گفت: «بسیار خوب، من و او را با هم روبرو کن و ما را به هم واگذار».
مأمون نیز کسى را نزد حضرت فرستاد و گفت: «شخصى از اهل مرو که در مباحث کلامى در خراسان تک و بى‌بدیل است نزد ما آمده، اگر مانعى ندارد نزد ما بیایید. آن حضرت نیز براى وضو برخاسته و به مجلس مأمون حاضر شد.

بدا
بحث حضرت با سلیمان با بحث «بدا» آغاز شد؛ در ابتدا حضرت برای نشان دادن صحت ادعای خود و این‌که بدا وجود دارد به آیات بسیارى از قرآن کریم استشهاد نمود آیه 11 سوره روم، آیه 12 سوره فاطر، آیه 39 سوره رعد، آیه 11 سوره فاطر و امثال آن‌ها.
پس سلیمان به مأمون گفت: اى أمیرالمؤمنین، از امروز به بعد به خواست خدا، «بداء» را انکار نخواهم کرد و آن را دروغ نخواهم پنداشت.

اراده الهی
در ادامه مأمون به سلیمان گفت: هر چه مى‌خواهى از أبوالحسن بپرس، به شرط آن‌که خوب گوش دهى و انصاف را رعایت کنى.
سلیمان گفت: سرور من! اجازه مى‌دهید سؤال کنم.
امام فرمود: هر چه مى‌خواهى بپرس.
او گفت: نظر شما درباره کسى که اراده را هم‌چون «حىّ» و «سمیع» و «بصیر» و «قدیر» اسم و صفت بداند چیست؟
حضرت فرمود: شما مى‌گویید: اشیا پدید آمده‌اند و با یک دیگر تفاوت دارند، چون او خواسته و اراده کرده است، ولى نمى‌گویید: آن‌ها پدید آمده‌اند و با یک دیگر تفاوت دارند چون او سمیع و بصیر است، این دلیلى است بر این‌که اراده مانند اوصافی هم‌چون «سمیع» و «بصیر» و «قدیر» نیست.
سلیمان گفت: پس آیا او از اوّل و ازل مرید بوده (صفت اراده را داشته)؟
امام فرمود: اى سلیمان، بنابراین اراده‌اش چیزى است غیر از او؟
گفت: بله.
فرمود: پس در این صورت چیزى غیر از خود او را از ازل با او همراه دانسته‌اى.
سلیمان گفت: نه، چیزى را با او همراه نمى‌دانم.
امام فرمود: آیا اراده حادث است؟
سلیمان گفت: نه، حادث هم نیست.
در این‌جا مامون بر او بانگ زد و گفت: آیا با چنین کسى مکابره مى‌کنى و جواب سربالا مى‌دهى؟ انصاف را از دست مده، مگر نمى‌بینى در اطرافت اهل نظر و بحث نشسته‌اند؟ سپس گفت: اى ابوالحسن، بحث کلام را با او ادامه بده، او عالم خراسان است.
حضرت مجدّداً پرسش خود را از او پرسید که اراده حادث است اى سلیمان، چون چیزى که ازلى نیست، قطعاً حادث است و اگر حادث نیست، ازلى است.
سلیمان گفت: اراده‌اش از خود اوست، هم‌چنان که سمع و بصر و علم او از خود اوست.
امام فرمود: آیا خود را اراده کرده است؟
گفت: نه.
امام فرمود: پس مرید مثل سمیع و بصیر نیست.
سلیمان گفت: اراده‌اش از خود اوست، همان طور که شنیدن و دیدن و علم از خود او مى‌باشد.
امام فرمود: پس اراده‌اش نفس خود اوست؟
گفت: نه.
امام فرمود: پس مرید (اراده‌کننده) مثل سمیع و بصیر نیست؟
سلیمان گفت: خود را اراده کرده، همان‌طور که خود را مى‌بیند و به خود آگاه است.
امام فرمود: «خود را اراده کرده» یعنى چه؟ یعنى: خواسته که چیزى باشد؟ خواسته که زنده یا سمیع یا بصیر یا قدیر باشد؟
گفت: بله.
امام فرمود: آیا با اراده خود این‌گونه شده؟
سلیمان گفت: نه.
امام فرمود: پس این که مى‌گویى: اراده کرده تا حىّ، سمیع و بصیر باشد معنایى ندارد، چون حیات، سمع و بصر او به اراده او نبوده است.
سلیمان گفت: چرا، با اراده خودش بوده است.
در این‌جا، مأمون و اطرافیان خندیدند و خود امام (علیه‌السلام) نیز خندید و فرمود: بر متکلّم خراسان سخت نگیرید و او را اذیّت نکنید.
فرمود: اى سلیمان، بنا بر اعتقاد شما خداوند از حالتى به حالت دیگر تغییر کرده است و این هم از جمله چیزهایى است که خداوند را نمى‌توان به آن وصف کرد، سلیمان ساکت در جاى خود باقى ماند.
سپس امام فرمود: اى سلیمان، پرسشى از تو دارم.
گفت: بپرس قربانت گردم.
امام فرمود: بگو ببینم، آیا تو و دوستانت بر اساس آن‌چه مى‌دانید و مى‌فهمید با مردم بحث کلامى مى‌کنید یا بر اساس آن‌چه نمى‌دانید و نمى‌فهمید؟
گفت: البتّه بر اساس آن‌چه مى‌دانیم و مى‌فهمیم.
امام فرمود: آن‌چه مردم مى‌دانند و قبول دارند این است که اراده‌کننده، غیر از خود اراده است، و نیز اراده‌کننده قبل از اراده موجود بوده، و فاعل غیر از مفعول است و این مطلب گفته شما را که مى‌گویید: اراده و اراده‌کننده یک چیز هستند، باطل مى‌کند.
سلیمان گفت: قربانت گردم، این مطلب بر اساس فهم و دانسته‌هاى مردم نیست.
امام فرمود: پس بدون این‌که معرفت و اطّلاعى داشته باشید، ادّعاى علم مى‌کنید و مى‌گویید: اراده نیز مانند سمع و بصر است، و لذا اعتقاد شما بر اساس عقل و علم نیست، سلیمان جوابى نداشت که بگوید.
سپس حضرت فرمود: آیا خداوند به تمام آن‌چه در بهشت و دوزخ است، واقف مى‌باشد؟
سلیمان گفت: بله.
امام فرمود: آیا آن‌چه را که خداوند مى‌داند که در آینده ایجاد خواهد شد، ایجاد خواهد شد؟
گفت: بله.
امام فرمود: حال، اگر همان‌طور که باید موجود گردد موجود شد، آیا خداوند باز هم توان افزودن چیزهاى دیگرى به آن‌ها دارد یا صرف نظر مى‌کند؟
سلیمان گفت: اضافه مى‌کند.
امام فرمود: بنا بر گفته تو که خداوند اضافه مى‌کند چیزى به آن‌ها افزوده است که خود نمى‌دانسته ایجاد خواهد شد.
سلیمان گفت: قربانت گردم، اضافه‌ها غایت و نهایت ندارند.
امام فرمود: پس، از نظر شما علم خداوند به آن‌چه در آن‌ها (بهشت و دوزخ) قرار خواهد گرفت، احاطه ندارد، چون نهایتى براى آن قابل تصوّر نیست، و اگر علم او به آن‌چه در آن‌ها خواهد بود احاطه نداشته باشد، آن‌چه را که در آن‌ها خواهد بود، قبل از وجودشان، نخواهد دانست، خداوند از چنین گفته‌ها و عقائدى منزّه و بالاتر است.
سلیمان گفت: من که گفتم خداوند به آن‌ها علم ندارد از این رو بود که آن‌ها نهایتى ندارند و خود خداوند آن‌ها را به جاودانگى و خلود وصف و تعریف فرموده است و لذا ما نخواستیم پایانى براى آن‌ها قرار دهیم.
امام فرمود: علم خداوند به آن‌ها باعث نمى‌شود آن‌ها متناهى باشند، زیرا چه بسا خداوند به آن‌ها علم دارد سپس بر آن‌ها مى‌افزاید و افزوده‌ها را از آن‌ها قطع مى‌نماید و خداوند نیز خود چنین فرموده است: «هر گاه پوست تنشان بسوزد آنان را پوست‌هاى دیگرى جایگزین سازیم تا عذاب را بچشند(نساء/ 56) و نیز در مورد بهشتیان فرموده: «عطایى بى‌پایان(هود/ 108) و نیز فرمود: «و میوه‌هاى فراوان، بریده نشوند بدون این‌که کسى از خوردن آن‌‌‌ها منع گردد(واقعه/ 31 و 33) پس خداوند(عزوجل) این زیادى‌ها را مى‌داند و آن را از آنان دریغ نمى‌نماید، آیا آن‌چه أهل بهشت مى‌خورند و مى‌آشامند خداوند چیزى جایگزین آن نمى‌کند؟
گفت: چرا؟
امام فرمود: آیا اکنون که به جاى آن خوردنى‌ها و نوشیدنى‌ها که مصرف شده، چیز جدیدى جایگزین فرموده، آیا عطا خود را قطع کرده است؟
سلیمان گفت: نه.
امام فرمود: پس این گونه است هر آن‌چه در بهشت باشد و مصرف شود و چیز دیگرى را جاى آن قرار دهد، این جایگزین‌شده‌ها از بهشتیان منقطع نشده و نخواهد شد.
سلیمان گفت: آرى، اضافات را از آن‌ها دریغ مى‌کند و چیز اضافى به آنان نمى‌دهد.
امام فرمود: در این صورت آن‌چه در بهشت و جهنّم است از بین خواهد رفت و تمام خواهد شد، و این مطلب اى سلیمان بر خلاف کتاب خدا و ضدّ خلود و جاودانگى است، زیرا خداوند مى‌فرماید: «براى ایشان آن‌چه بخواهند در آن (بهشت) موجود است و نزد ما نیز اضافى و زیادى هست»(ق/ 35) و نیز فرمود: «عطائى بى‌پایان» و «ایشان از آن‌جا (بهشت) بیرون رانده نمى‌شوند»(حجر/ 48) و «براى همیشه در آن مکان جاودانه هستند»(بیّنه/ 8) و نیز فرمود: «و میوه‌هاى فراوان، بریده نشوند بدون این‌که کسى از خوردن آن‌ها منع گردد(واقعه/ 32 و 33).
سلیمان جوابى نداشت بدهد.
سپس امام فرمود: اى سلیمان، بگو آیا اراده فعل است یا غیر فعل؟
گفت: آرى فعل است.
فرمود: پس حادث است زیرا افعال محدث (پدیده) هستند.
گفت: فعل نیست.
امام فرمود: پس چیز دیگرى از ازل با خدا بوده است.
سلیمان گفت: اراده همان انشا و ایجاد است.
امام فرمود: اى سلیمان، این سخن، همان چیزى است که بر ضرار[۲] و هم مسلکان او عیب گرفته‌اید که مى‌گویند: آن‌چه خداوند در آسمان و زمین، یا دریا و خشکى خلق کرده، از سگ و خوک و میمون و انسان و چهارپا و غیره، جمله اراده خدا هستند و اراده خدا زنده مى‌شود و مى‌میرد، راه مى‌رود، مى‌خورد و مى‌آشامد، ازدواج مى‌کند و تولید مثل مى‌نماید، ظلم مى‌کند و کارهاى زشت مرتکب مى‌شود، کافر مى‌شود و مشرک مى‌گردد، و از آن‌ها برائت مى‌جوید و دشمنى مى‌کند و این حدّ آن است.
سلیمان گفت: اراده مثل سمع و بصر و علم است.
امام فرمود: دوباره به حرف نخست خود بازگشتى! بگو بدانم آیا سمع و بصر و علم، مصنوع‌اند؟
سلیمان گفت: نه.
امام فرمود: پس چطور اراده را نفى مى‌کنید و مى‌گویید: اراده نکرده است، و گاهى مى‌گویید: اراده کرده است؟ و حال آن‌که خود مى‌گویید: «اراده» ساخته و مفعول خداوند نیست.
سلیمان گفت: این مثل این است که مى‌گوییم: گاهى مى‌داند و گاهى نمى‌داند.
امام فرمود: این دو یکسان نیستند، زیرا نفى معلوم، نفى علم نیست و حال آن‌که نفى مراد (اراده شده) نفى وجود «اراده» است، زیرا اگر چیزى اراده نشود در واقع اراده‌اى وجود نداشته است، ولى گاه مى‌شود که علم وجود دارد، ولى معلوم وجود ندارد.
[مؤلّف گوید:] پس کار بحث به همین منوال ادامه یافت و سلیمان پیوسته مسأله را تکرار مى‌کرد و به آخر مى‌رسید و از سر مى‌گرفت و منکر آن‌چه اقرار کرده بود مى‌شد و اعتراف به منکرات خود مى‌کرد و از شاخه‌اى به شاخه دیگر مى‌پرید و حضرت رضا (علیه‌السلام) همه موارد را بر او نقض مى‌کرد، تا این‌که کلام میان آن دو به درازا کشید و بر همگان چندین بار شکست سلیمان روشن و مبرهن شد. ما در این‌جا ادامه بحث را به جهت رعایت طولانى شدن ترک مى‌کنیم. سپس کار بحث بدان جا کشید که:
سلیمان گفت: اراده همان قدرت است.
امام فرمود: خداوند عزّ و جلّ بر آن‌چه اراده نکرده هم قادر است و این مطلب قطعى است، چون خداوند فرموده: «اگر خواهیم هر آینه آن‌چه را به تو وحى کرده‌ایم ببریم(إسراء/ 86) و اگر اراده همان قدرت مى‌بود، خداوند اراده کرده بود که آن را ببرد، چرا که قدرت بر این کار را داشت.
سلیمان در جواب درماند.
مأمون گفت: اى سلیمان، او از تمام بنى هاشم عالم‌تر است.
سپس تمام حاضرین مجلس پراکنده شدند.[1]

 

---------------------------------------------------------
پی‌نوشت
[1]. طبرسی، احمد بن علی، احتجاج ، نشر مرتضی، مشهد ، 1403 ق، ج2، ص 401.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
6 + 3 =
*****