سلام. ممنون از سوال شما.
به طور کلی، عوالم موجود در هستی از پایین به بالا به چهار دسته تقسیم میشود: 1- ناسوت 2- ملکوت 3- جبروت 4- لاهوت.
برخی از محققان بر اساس آیه «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ،[1] آگاه باشید که آفرینش و فرمان فقط برای خداست» و آیه «فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ، پس منزه است کسی که ملکوت هر چیزی در قدرت و توان اوست» معتقدند که تمام هستی به طور کلی به دو دسته تقسیم میشود. عالم مُلک و عالم ملکوت.[2] از چهار قسمی که یاد شد، قسم اول همان عالم ملک و سه قسم دیگر عالم ملکوت در اصطلاح قرآن محسوب میشوند. یعنی عالم ملکوت در اصطلاح قرآن، شامل سه عالم ملکوت و جبروت و لاهوت در تقسیم بندی نخست میشوند.
عالم ملک یا خلق یا ناسوت، همین عالمی ماده و محسوسات با تمام جزئیات آن است. هر آنچه که انسان از زمین و آسمان کشف کرده یا کشف نکرده که شامل آسمانهای هفتگانه و کهکشانها و زمین و موجودات ناشناخته میشود، همه جزء عالم ملک یا ماده است.
اما عالم ملکوت یا امر که مجموع سه عالم ملکوت و جبروت و لاهوت میباشد، عالمی است که درک آن با حواس ظاهری ممکن نیست و نیاز به عقل و بصیرت بالا دارد. در این عالم، حقيقت و واقعيت موجودات اهمیت دارد زیرا جنبه ملکی یا خلقى به این جنبه ملکوتی استوار و وابسته است که البته با تغييرات و تبديلاتى كه در عالم ماده ایجاد میشود، آن جنبه ملکوتی تغيير و تبديل پيدا نمیكند.[3] برای مطالعه و آگاهی بیشتر میتوانید به کتاب فرهنگ معارف اسلامی مراجعه کنید.
بر اساس آنچه گفته شد، بهشت و جهنم در عالم ماده نیست بلکه در عالم ملکوت قرار دارد زیرا فعلا انسان تا زمانی که در عالم ملک قرار دارد توان درک آن را ندارد هر چند برخی انسانها با طهارت درون و تهذیب نفس این قدرت را پیدا کردهاند که بهشت و جهنم را درک کنند.
پی نوشت
[1]. اعراف/54.
[2]. موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج2، ص: 1159.
[3]. امام شناسى، ج1، ص: 132.
سلام. ممنون از سوال شما.
چند نکته را در این رابطه تقدیم میکنم:
الف- در زبان عربی، یکی از تقسیمات برای واژگان، تقسیم به مذکر و مونث است که هر کدام به حقیقی و مجازی تقسیم میشوند. تنها واژهای که معنای آن نه مذکر است نه مونث، لفظ الله است اما در زبان عرب، این واژه را به عنوان مذکر به حساب آوردهاند.[1]
ب- یکی از قواعد و دستورها در زبان عربی، این است که برای نشان دادن عاقل بودن یک شیئ، از واژگان مذکر استفاده میشود. همچنین برای نشان دادن فاعلیت یک شیئ و تاثیر گذاری بر دیگر اشیاء، از واژگان مذکر استفاده میشود. چون مونث به معنای تاثیر پذیری است. خداوند خالق و رازق همه چیز است و به هیچ چیز نیاز ندارد بنابراین برای اشاره کردن به لفظ الله، از واژگانی استفاده میشود که از معنای احتیاج و نیاز در خدا، پرهیز شود.
بیان این نکته نیز بسیار مهم است که اگر گفته میشود استفاده از واژگان مذکر در مورد خدا به معنای عاقل بودن و تاثیرگذار بودن است، قطعا این ربطی به واقعیتهای موجود در جوامع انسانی ندارد. چنین نیست که اگر در زبان عربی، برای مردان از لفظ مذکر استفاده میشود، پس یعنی همه مردان بی نیاز هستند و عاقل هستند و تاثیر گذارند بلکه چه بسا مردانی باشند که ترسو و دیوانه و تنبل باشند ولی به هر حال، قواعد ادبیات عرب ارتباطی با مسائل و واقعیتهای انسانی ندارد.
پی نوشت
[1]. أوضح المسالك إلى ألفية ابن مالك، ج3، ص: 96.
سلام. ممنون از سوال شما.
برای پاسخ به سوال شما، ابتدا یک مقدمه بیان می شود:
در تعریف وحی گفتهاند: وحى پيامى پنهانى است كه بايد اشارت گونه و با سرعت انجام گيرد.[1] وحی در قرآن به چهار معنا استعمال شده:
الف- اشاره پنهانی که همان معناى لغوى است. چنانكه درباره حضرت زكريّا (علیه السلام) در قرآن میخوانيم: «فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا،[2] او از محراب عبادتش به سوى مردم بيرون آمد و با اشاره به آنها گفت: به شكرانه اين موهبت صبح و شام خدا را تسبيح كنيد.»
ب- هدايت غريزى یعنی هر موجودى اعم از جماد، نبات، حيوان و انسان، به طور غريزى راه بقا و تداوم حيات خود را مىداند. اين هدايت طبيعى با نام وحى در قرآن ياد شده است: «وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا،[3] پروردگارت به زنبور عسل وحى و الهام غريزى نمود كه از كوه و درخت و داربستهايى كه مردم میسازند، خانه هايى برگزين سپس از تمام ثمرات و شيره گلها بخور و راههايى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده است، به راحتى بپيما»
ج- الهام و سروش غيبى: گاه انسان پيامى را دريافت میکند كه منشأ آن را نمیداند؛ به ويژه در حالت اضطرار كه فکر میکند دیگر هیچ راه چارهای ندارد. در این هنگام ناگهان درخششى در دل او پديد میآيد و راه را بر او روشن میکند و او را از آن تنگنا بيرون میآورد. از اين سروش غيبى در قرآن با نام وحى تعبير شده است. قرآن درباره مادر موسى (علیه السلام) میفرمايد:«وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ،[4] موقعى كه موسى تولّد يافت، مادرش نگران حال او شد. ناگهان بارقه اى در خاطرش گذشت كه توكّل بر خدا كند و او را شير دهد و هرگاه احساس خطر كرد او را در صندوقى چوبين قرار داده، بر روى آب رها كند و نيز بر خاطرش گذشت كه طفل به او بازمیگردد و هرگز نبايد اندوهناک باشد و او از پیامبران خواهد شد». البته این قسم از وحی به حالت اضطرار اختصاص ندارد بلکه در حالتهای عادی نیز ارتباط با عالم غیب صورت میپذیرد.
د- وحى رسالى: این معنا از وحى، شاخصه و ملاک نبوّت است و در قرآن بيش از هفتاد بار از آن ياد شده است:«وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها،[5] این چنین است که قرآن را به زبان عربی بر تو نازل کردیم که اهل سرزمین مکه و اطراف آن را هشدار دهی.» در این قسم از وحی، تمام آنچه که بشریت برای هدایت به آن نیاز دارند، به قلب پیامبر نازل میشود.
وحی به مریم (علیها سلام)
قسم چهارم از وحی با رحلت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) قطع شد و پس از ایشان، وحی رسالی به معنای تشریع یک دین جدید یا تکمیل همان دین قبلی، وجود ندارد. اما قسم سوم از وحی همچنان ادامه دارد و دارای درجاتی است. گاهی وحى به برخى مؤمنان است، چه غير معصوم مانند مادر موسى و يا معصوم مانند حضرت مريم و صديقه طاهره و ائمه معصومين (عليهم السلام). این وحی به معنای عنایت خاص و ویژه خدا و بندگان مقرب او میباشد.
قرآن کریم بخشی از ارتباط عالم غیب با مریم را چنین بیان کرده:»وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ،[6] به یاد آور آنگاه که فرشتگان نداء كردند اى مريم همانا خداوند تو را برگزيد و پاكيزه گردانيد و بر زنان جهان فضيلت بخشيد.»
در روایات نیز این مطلب تاکید شده که برخی از افراد در میان امت اسلام و امتهای پیش از اسلام بودند که به جهت قرب به خدا و بندگی خالصانه برای او، به مقامی رسیدند که با ملائکه هم سخن میشدند و در اصطلاح به آنها محدَّث گفته میشود.[7] حضرت مریم نیز در زمان خودش از زنان محدث محسوب میشد.[8]
پی نوشت
[1]. مفردات ألفاظ القرآن، ص: 858.
[2]. مریم/11.
[3]. نحل/68-69.
[4]. قصص/7.
[5]. شوری/7.
[6]. آل عمران/42.
[7]. الكافي، ج1، ص: 176.
[8]. إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج5، ص: 215 ؛ بيان السعادة فى مقامات العبادة، ج1، ص: 261.
سلام. ممنون از سوال شما.
پاسخهایی که ارائه شده، خوب و کامل است. اما چند نکته تقدیم می شود:
الف- یکی از ویژگی های ذاتی خداوند، فیاضیت است. او همواره در حال فیض رساندن است و این خصوصیت از او جدا نشدنی است. وقتی یک چشمه می جوشد نمی توان از او سوال کرد که چرا می جوشی؟ اگر یک مهندس خانه ساخت، نباید از او پرسید که چرا ساختی؟ چون کار او ساختن است. اگر خدا خلق می کند، چون او چنین ویژگی را دارد و اتفاقا اگر آفرینش نباشد جای سوال و اشکال است که چرا نیافرید؟
پس این سوال که چرا آفرید و اصلا نمی آفرید، یک سوال بی فایده و بی ثمر است. زیرا هیچ موجودی برای آفریده شدن، اختیار و انتخاب ندارد بلکه این آزادی و انتخاب پس از آفریده شدن به برخی موجودات داده می شود.
ب- موجوداتی که خداوند آفریده به طور کلی به دو بخش تقسیم می شوند. بعضی از آنها هیچ اراده ای از خود ندارند مثل ستارگان و جمادات مثل سنگ و چوب. بعضی از آنها دارای اراده و اختیار هستند مثل انسان و جن و ملائکه. خداوند موجودات را خلق کرد که هر کدام به کمال و رتبه نهایی که توان دارند برسند. چنین نیست که همه باید به یک رتبه مساوی برسند بلکه توان و ظرفیت هر کسی متفاوت است. موجوداتی که دارای اراده هستند, از عقل و شعور نیز برخوردار هستند. یعنی این آزادی به آنها عطا شده که مسیر زندگی و سرنوشت خویش را خودشان انتخاب کنند که از مسیر حق یا از باطل عبور کنند.
بنابراین رسیدن به کمال مطلوب برای انسان ضروری نیست به این معنا که کسی او را اجبار نمی کند حتما به مسیر حق قدم بگذار. بلکه خداوند چنین دوست دارد که همه موجودات دارای اراده، به بهترین شکل زندگی کرده و از این دنیا بروند.
ج- مهمترین و بهترین انتخاب برای یک انسان عاقل در مسیر زندگی، بندگی خدا می باشد که در آن هیچ گونه ضرر و پشیمانی وجود ندارد. این هدف را هر عقل سالمی متوجه می شود و اگر امروز بسیاری از مردم در دنیا به این هدف بی توجه هستند به دلیل این است که از عقل خود استفاده نمی کنند و وهم و خیال بر آنها حاکم شده و از شهوتشان پیروی می کنند.
سلام. ممنون از سوال شما.
مسلم در منزل هانی بن عروة ساکن بود. هانی به ظاهر خود را بیمار کرد تا به دیدن ابن مرجانة نرود ولی ابن مرجانه برای عیادت او به منزل هانی رفت. مسلم در آنجا پنهان بود و هانی از قبل به او گفته بود که وقتی اشاره کردم ابن زیاد را بکش. اما مسلم این کار را نکرد. زیرا قتل ناجوانمردانه و ترور در اسلام ممنوع شده است. جنگ و جدال باید از روبرو باشد نه با حواس پرت کردن طرف مقابل.
اگر مسلم چنین تروری انجام میداد, ابن مرجانه که دستور کشتن امام حسین را داشت از میان میرفت و دیگر کسی نبود تا لشکریان کوفه را سر و سامان دهد و شیرازه دشمنان امام حسین از میان میرفت. البته حکمت و تقدیر الهی بر این رقم خورده بود که سیدالشهدا در برابر ظلم سکوت نکند و در این راه شهید شود و چه بسا با کشته شدن ابن مرجانه همچنان کسانی این مسیر باطل را پی میگرفتند.
سلام. ممنون از سوال شما.
گروهى در زمان امیرالمومنین على بن ابى طالب (علیه السلام) پيدا شدند كه در حق آن حضرت غلو كردند و به الوهيت و مقدس بودن او معتقد شدند و به غلات شهرت يافتند كه البته آنها را نمیتوان از فرقههاى شيعه به شمار آورد. پيروان عبد اللّه بن سبا يكى از اين فرقه هاست كه میگفتند: على بر ابر سوار است، رعد صدا، و برق تازيانۀ اوست " كه اميرمؤمنان شخصا با عقايد آنها به مبارزه برخاست و آنها را در آتش سوزانيد و ريشه كن ساخت. لازم به يادآورى است كه شيعيان، از آنها بيزارى میجويند و آنها را از فرقههاى شيعه به شمار نمى آورند.[1]
هر چند این جریان در منابع کلامی و تاریخی بیان شده، اما برخی دیگر از محققان اسلامی وجود شخصیتی به نام عبدالله بن سبا را منکر شدهاند و اصلا چنین فردی در تاریخ وجود نداشته.[2] البته این باعث نمیشود که اصل مساله زیر سوال برود و همچنان غلات و کسانی که اهل بیت را خدا میدانند، از اسلام خارج میباشند.
پی نوشت
[1]. تاریخ زیدیه ص24.
[2]. معالم المدرستين، ج1، ص: 436.
سلام. با تشکر از سوال شما.
1. در زمانهای قدیم و در میان قوم عرب، ازدواج با زنهای متعدد رسم بوده و چون این یک مطلب تاریخی است و گزارشهای تاریخی در این رابطه متعدد است، شاید به سختی بتوان نام تمام همسران را بیان کرد. اما آنچه که در مورد همسران امام حسن مجتبی مهم است، آن است که ایشان به صورت غیر متعارف ازدواج نکردند و تعداد بالای همسران ایشان کاملا مرسوم و طبیعی بوده است. برای مطالعه بیشتر به مقاله پاسخ به شبهه مطلاق بودن امام حسن مجتبی (علیه السلام) رجوع کنید.
2. عبدالله و قاسم از فرزندان امام مجتبی بودند ولی نام مادرشان در منابع تاریخی ذکر نشده. شاید دلیل این مطلب، کنبز بودن این زن باشد. اما برخی منابع احتما دادند که نام او نُفلیة بوده است.[1]
3. یکی از کنیه های امام حسین, ابوعبدالله است. یکی از سنتهای اسلامی این است که برای فرزند غیر از نام, کنیه نیز انتخاب شود. معمولا انتخاب کنیه به انسان در انتخاب نام فرزندش کمک می کند. مثلا امیرالمومنین به اباالحسن کنیه داشتند. یا پیامبر به اباالقاسم. سیدالشهداء نیز دارای فرزندی به نام عبدالله بودند لذا به ایشان ابوعبدالله گفته میشود. طبق نقل برخی مقاتل, عبدالله نوزادی است که در کربلا کشته شد.[2]
پی نوشت
[1]. تذكرة الخواص، سبط بن الجوزي، ص:195
[2]. إبصار العين، السماوي ،ص:224
سلام. ممنون از سوال شما.
معصوم بودن امامان که نمایندگان الهی هستند، یک ویژگی ذاتی نیست بلکه اکتسابی است. یعنی تنها خداوند است که ذاتا و در ذات خود، بی خطا و بی گناه است و نیاز به چیزی ندارد که این عصمت را به او بدهد. اما سایر موجودات مثل پیامبران و امامان، همه دارای صفت اختیار و اراده بودهاند. یعنی میتوانستند که به مسیر باطل قدم بگذارند اما چنان از قدرت عقلشان استفاده کردند و آنقدر گناه کردن در نظر آنها زشت و ناپسند است که حتی به آن فکر نمیکنند. این سبب میشود که خدا ویژگی عصمت را به آنها بدهد یعنی قدرتی به آنها بدهد که از خطا و گناه دور باشند. بندگی خدا سبب شد که آنها به این مقام و درجه نائل بیایند.
معصوم بودن نمایندگان خدا سبب ظلم و ناعدالتی نمیشود. زیرا انسانها همه دارای اراده و اختیار هستند و این امکان را دارند که به مرتبه عصمت برسند. معصوم بودن یک دریای بیکران است که هر کسی به مقداری که توان دارد میتواند در آن وارد شود. مرتبه عالی و ذاتی آن را خدا دارد و پس از آن، ائمه (علیهم السلام) و پس از آن پیامبران الهی همگی معصوم هستند. انسانهای دیگر نیز میتوانند با تلاش و کوشش و با به کارگیری عقلشان این ویژگی را برای خودشان ایجاد کنند. در واقع خداوند این فرصت را به همه انسانها داده که معصوم باشند اما درجات بالای عصمت، نصیب هر کسی نمیشود و فقط ائمه هستند که به این درجه رسیدهاند.
سلام. ممنون از سوال شما.
شفاعت مخصوص شیعیان است یعنی افرادی که از نظر عقیده، ایمان به خدا و خاتمیت پیامبر اسلام و 12 امام پس از پیامبر دارند و نسبت به انجام واجبات و ترک اعمال حرام دقت میکنند. این وضعیت سبب وقوع شفاعت برای دوستداران خدا خواهد بود.
هر چند نامگذاری در تعالیم اسلام بسیار اهمیت دارد اما اینکه چه نامی برای فرزند انتخاب شود، کاملا به تصمیم والدین بستگی دارد. مهم آن است که انسان بر طبق یک عقیده صحیح و انجام تکالیف رشد کند و بر همان شیوه از دنیا برود. چه بسا یک نفر به اسم علی یا حسین باشد اما غیر شیعه از دنیا برود و شفاعت شامل حالش نشود یا بر عکس کسی که نامش مثلا کوروش یا چنگیز باشد ولی شیعه بمیرد و شفاعت اهل بیت شاملش شود.
در مورد نامگذاری به نام ملائکه نیز همین مطلب گفته میشود. شفاعت فرشتگان تنها شامل کسانی میشود که شیعه از دنیا بروند و مهم نیست که اسم او چه باشد، مهم عقیده و اعمال اوست.
سلام. ممنون از سوال شما.
چند نکته در این مورد بیان میشود:
الف- فرعونيان فرزندان بنی اسرائیل را میكشتند زیرا فرعون در خواب ديده بود آتشى از طرف بيت المقدس آمده تا تمام خانههاى مصر بسوزاند و قبطيان را نيز هلاک کند و تنها بنى اسرائيل مصون و محفوظ ماندند. فرعون از ديدن اين خواب نگران شد و ساحران و كاهنان را طلبيد و از آنان در باره اين خواب پرسيد. آنان گفتند در ميان بنى اسرائيل پسرى به دنيا ميآيد كه نابودى تو و سلطنت و همچنين تغيير دين تو به دست او خواهد بود. پس فرعون فرمان داد تا هر پسرى كه در بنى اسرائيل به دنيا آمد بكشند و براى اين منظور همه بنی اسرائیل را اسیر کرد و قابلههاى مملكت را جمع كرد و به آنان تأكيد نمود كه هر پسرى از بنى اسرائيل به دنيا آيد بايد فورى كشته شود و اگر دختر بود زنده بماند.
پس اهمیت سرزمین مقدس برای بنی اسرائیل بسیار زیاد بود و آنجا که نقطه پایان تمام سختیهای خود میدانستند و منتظر منجی بودند تا آنها را از چنگال فرعون نجات دهد. فرعون با ديدن معجزات موسى، ناگزير از رها كردن بنىاسرائيل شد و در دریا غرق شد.
ب- در اينكه مقصود از ارض مقدسه چه زمينى است اختلاف وجود دارد. برخی گفتند همان بيت المقدس است و برخی گفتند منطقه اردن میباشد. البته برخی روایات فرمودند که مراد، سرزمین شام است.[1]
حضرت موسى اين سخنان را هنگامى گفت كه بنى اسرائيل از دريا عبور كرده بودند و در صحراى سينا به سوى ارض مقدس در حركت بودند و خدا به آنها وعده داده بود كه در بيت المقدس ساكن خواهند شد ولى پیش از آن، لازم بود كه با حاكمان ستمگر بيت المقدس بجنگند و آنها را از سر راه خود بردارند و موسى با اين فرمان كه به سرزمين مقدس داخل شويد، در واقع به آنها دستور جنگ داد، ولى آنها گروهى بهانه جو و تنبل و ترسو بودند و از اين دستور موسى سرپيچى كردند. به همین دلیل حضرت موسی از خدا خواست که بین او گروه گناهکار جدایی بیندازد و این دعا مستجاب شد و آنها به مدت طولانی در صحرا سرگردان بودند.
پی نوشت
[1]. مخزن العرفان، ج4، ص: 292.
صفحهها