reza
مطالب ارسالی
16 ارد، 1393
1
رهروان ولایت ـ امیر پسری جوان و خوش تیپ بود... تازه وارد دانشگاه شده بود..ترم اول رشته حسابداری بود. تازه طعم شکست عشق را چشیده بود، دلبستگی او به هستی تبدیل به دلشکستگی از او شده بود، چرایی کارش را در حالی...
11 ارد، 1393
2
رهروان ولایت ـ هنوز 20 سال ازبهار عمرش نگذشته بودکه تازه طعم عاشق بودن را میچشید، حیران و سرگردان بود به نظر میرسید دیوانه شده بود، شور شوق عجیبی در او بود، قطرات سحری که از گونههایش که می...
30 فرو، 1393
0
رهروان ولایت ـ بوی بهشت می دهد دست دعای مادرسجده پس از خدا برم بر کف پای مادرآتش پاک عشق را دامن شوق می زنددر دل خامسوز من حمد و نثای مادراست.با اشک و سوز فروان، در تنهائی بیکران علیرضا داشت روز مادر را برای...
29 فرو، 1393
0
رهروان ولایت ـ خانوادهی خوشبخت بودند، خداوند بعد از چند ماه یک دوقلوی پسر و دختر به این خانوادهی خوشبخت عطا کرد و این تولد، پدر و مادرشان را بسیار شادمان و خوشحال نمود. نوزاد دختر کمکم کمکش می...
18 فرو، 1393
0
رهروان ولایت ـ قدم زنان در زیر باران، باحالت تبسم آمیز، تنهای تنها باقوطی کنسرو در کوچه بازی میکرد و با خود زمزمه میکرد اما نمیدانستم چه میگفت نزدیک که رفتم، پرسیدم: جوان زیر این قطرات سحری...
13 اسف، 1392
1
رهروان ولایت ـ برگه کاغذی در دستش بود، که آدرس دکتری نوشته شده بود، حیران و پریشان بود، میگفت: از درون دارم میسوزم، پرسیدم: مشکلت چیه؟ برای چی میری دکتر؟ گفت: دردرم زیاد است اما نمیدانم دوای درد من...
30 بهم، 1392
0
اعتماد کردن،قرار دادن تکیهگاه یا مطمئن بودن و باور قلبی داشتن؛ اما تکیه کردن فردی و بیاعتمادی یا کم اعتمادی در امور خود بر خداوند، و اطمینان و وثوق به امور غیر خداوند و نظر داشتن به آنها، دچار...
26 بهم، 1392
2
جوانی که ازجادههاى پر عابر جوانى عبور کرد، جوانى که دوست داشت بداند چطور انسان به متن تميز فطرت بازگردد و با نورهاى درون، يكى يكى دست بدهد.و ردّ پاى عشق را بگيرد تا به سرزمين دلانگيز ايمان برسد و آنجا با...
21 بهم، 1392
0
بغض داشت تا خواست حرف بزند بغضش شکست، صحنهی زببایی بود، وقتی درّ غلطانی از گنجینه دلش جدا میشد، و از مخزن روشن و منور چشمش راهی دیار گونه هایش میشد.گفت: حاج آقا حقیقت داره که؛ گناهی...
14 بهم، 1392
0
چگونه میتوان عاشق خدای مهربان شد عشقی که انسان را از گناه حفظ کند؟ فقط او را ببیند، و جز او به کسی توجه نکند؟سوال جوانی بود که با حالت بغض و گریه میگفت: حاجآقا بیزارم از این عشق...