با عرض سلام و ادب خدمت شما:
ابتدا باید در نظر داشته باشید که تاکید بر روز جمعه به جهت تعطیلی آن نیست تا بگوییم تعطیلی دیگران با ما متفاوت است، پس باید اموات آنها در روز تعطیل خودشان به دنیا بیایند؛ بلکه از آنجا که روز جمعه زمانی است که از جهت برکات و رحمت الهی با سایر روزهای هفته فرق دارد، برخی از اموات نیز در این روز مورد عنایت و رحمت خاص الهی قرار گرفته و به دنیا میآیند تا با خانواده خود انس بگیرند.
البته مستحضر هستید روایاتی که در این زمینه وارد شده مضمونش این است که افراد بسته به اعمالشان بهگونههای مختلف در دنیا حضور پیدا میکنند، برخی هر روز، برخی دو روز یکبار، برخی هر سه روز، برخی هر جمعه، برخی هر ماه و برخی هر سال یکبار به دنیا آمده و به خانواده خود سر میزنند. [کافی، اسلامیه، ج3، ص230، 231]
از این رو سایر اهل ادیان نیز بسته به اعمالی که دارند، ممکن است غیر از جمعه هم به دنیا سر بزنند و ممکن است حتی جمعه هم اجازه سر زدن به دنیا را پیدا نکنند.
با عرض سلام و ادب خدمت شما:
مستحضر هستید که حدیث کساء دارای نقلهای متعددی است.
با مراجعهای که به سایر متون این حدیث داشتیم، عموماً سخنی از آمدن جبرئیل نیست. در نقل امالی طوسی هم که از نزول آن ملک وحی سخن میگوید، سخنی از وارد شدن جبرئیل در زیر کساء وجود ندارد؛ بلکه طبق این نقل، جبرئیل کساء را بر روی پنجتن علیهمالسلام میاندازد و آنگاه نبی مکرم اسلام با قرائت مضمون آیه تطهیر برای اهلبیتشان دعا میکنند. [امالی طوسی، ص368]
بر اساس بعض از نقلهای دیگر هم ام سلمه که در آن مکان حضور داشته، وقتی از پیامبر میخواهد تا با پنجتن وارد کساء شود، حضرت علیرغم آنکه ایمان او و عاقبتش را بر سبیل خیر میدانند، چنین اجازهای را به او نمیدهند. [تفسیر قمی، ج2، ص193]
درنتیجه بر اساس این نقلها، فقط پنجتن در زیر آن کساء قرار گرفتهاند و به همین جهت است که میگوییم: پنجتن آل عبا.
بر فرض که نقل معروف را هم صحیح بدانیم، باید در نظر داشته باشید، در جایی که سخن از پنجتن میشود، منظور پنجتن اهلبیت هستند که آیه تطهیر در شان ایشان نازل شده است. جبرئیل اگر هم زیر کساء آمده باشد، از اهلبیت نبوده و مصداق آیه تطهیر نیست.
با عرض سلام وادب خدمت شما:
سوال اول: آیا مومن از تجزیه جسم مادی خود مطلع میشود؟
میدانید که جسم میت در آخرت جسم مثالی و برزخی است و انسان در قبر با جسم مادی خود قطع ارتباط میکند و ثواب و عقاب بر همان جسم برزخی صورت میگیرد. همچنین انسان در قبر و در کنار جسم مادی خود نمیماند؛ بلکه قبرش یا دریچهای بهسوی بهشت برزخی است و یا تونلی بهسوی جهنم برزخی. البته به اعتقاد برخی از بزرگان بعضی از ارواح به جهت عظمتی که دارند، ارتباط خود را با جسم مادی حفظ کرده و همین سبب میشود تا جسمشان در قبر سالم بماند. [رک، علامه طهرانی، معاد شناسی]. اما اینکه سایر انسانها از انحلال جسم مادی خود در قبر مطلع هستند یا نه، شاهدی که بر آن دلالت داشته باشد، ندیدیم.
سوال دوم: آیا وقتی دیگران به قبر انسان میآیند متوجه حضور آنها میشوند؟
بله متوجه حضورشان میشوند. امیرالمومنین علیهالسلام فرمودند: «زُورُوا مَوْتَاكُمْ فَإِنَّهُمْ يَفْرَحُونَ بِزِيَارَتِكُم»؛ «امواتتان را زیارت کنید؛ زیرا آنها از زیارت شما خوشحال میشوند». [کافی، اسلامیه، ج3، ص230]
اسحاق بن عمار نقل میکند: «قُلْتُ لَهُ الْمُؤْمِنُ يَعْلَمُ بِمَنْ يَزُورُ قَبْرَهُ قَالَ نَعَمْ وَ لَا يَزَالُ مُسْتَأْنِساً بِهِ مَا دَامَ عِنْدَ قَبْرِهِ فَإِذَا قَامَ وَ انْصَرَفَ مِنْ قَبْرِهِ دَخَلَهُ مِنِ انْصِرَافِهِ عَنْ قَبْرِهِ وَحْشَةٌ»؛ «به امام موسی بن جعفر علیهالسلام عرض کردم: آیا مومن متوجه حضور کسی که به زیارت قبرش رفته، میشود؟ حضرت در جوابم فرمودند: بله متوجه میشود و تا در آنجا حضور دارد، میت با او انس میگیرد. وقتی بلند میشود و میرود، میت به خاطر رفتنش دچار وحشت میشود». [همان، ص228]
امام صادق علیهالسلام درباره زیارت اهل قبور فرمودند: «فِي زِيَارَةِ الْقُبُورِ قَالَ إِنَّهُمْ يَأْنَسُونَ بِكُمْ فَإِذَا غِبْتُمْ عَنْهُمُ اسْتَوْحَشُوا»؛ «[وقتی آنها را زیارت میکنید، ایشان با شما انس میگیرند، وقتی از کنار قبرشان میروید، دچار وحشت میشوند». [همان]
سوال سوم: آیا اموات از احوالات زندگان از جمله فرزندانشان در دنیا مطلع میشوند؟
از مجموع روایات استفاده میشود که اشخاص در این زمینه متفاوت هستند. اگر شخص کافر باشد، خانوادهاش از دو حال خارج نیستند، یا مومند یا اهل معصیت. اگر خانوادهاش با ایمان بوده و اهل عمل صالح باشند، با دیدن کارهای خوب ایشان به حسرتش افزوده میشود و اگر خانوادهاش اهل معصیت باشند، با دیدن کارهای زشت آنها ناراحت میشود و خود این موضوع عذابی برای او خواهد بود.
اما اگر شخص مومن باشد، در صورتی که خانوادهاش اهل معصیت باشند، از کارهای زشت ایشان با خبر نمیشود و اگر اهل عمل صالح باشند، از کارهای خوبشان مطلع شده و خوشحال میشود.
امام صادق علیهالسلام فرمودند: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَزُورُ أَهْلَهُ فَيَرَى مَا يُحِبُّ وَ يُسْتَرُ عَنْهُ مَا يَكْرَهُ وَ إِنَّ الْكَافِرَ لَيَزُورُ أَهْلَهُ فَيَرَى مَا يَكْرَهُ وَ يُسْتَرُ عَنْهُ مَا يُحِبُّ»؛ «مومن خانوادهاش را زیارت میکند؛ پس آنچه را که دوست دارد، میبیند و آنچه [از اعمال ایشان] را که نمیپسندد، از او پوشیده میشود؛ ولی کافر خانوادهاش را زیارت میکند، پس آنچه را که نمیپسندد، میبیند؛ ولی آنچه را که دوست میدارد، از ایشان مشاهده نمیکند».[کافی، اسلامیه، ج3، ص230]
بر این اساس، دیدن باطن اشخاص هم وابسته به جایگاه میت است؛ اگر میت شخص بدی باشد، ممکن است دیدن باطن بد اشخاص، موجب محزون شدن او شود و به همین جهت باطن آنها را ببیند؛ اما اگر شخص خوبی باشد، تنها باطن خوب اشخاص به او نشان داده میشود.
البته این را هم باید بدانید که خداوند ستار است و هرکس را که به اسم ستار او پناهنده شده باشد، از همه حتی از اولیاءش میپوشاند. بر فرض که میتی خاص به جهاتی باطن برخی را ببیند، هرگز توانائی دیدن باطن اشخاصی که خود را با درخواست از حضرت حق در ذیل اسم ستار او قرار دادهاند، نخواهد داشت.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
پاسخ به سوال اول:
اگر این حدیث شریف هم وجود نداشت، میشد اینگونه گفت که اسلام در تمام فرقههایش غیر از فرقه تشیع از حقیقت خود منحرف گشته است. برای همین است که پیامبر اکرم در حدیث دیگری فرمودند: «امت موسى پس از او هفتاد و یک فرقه شد و يک فرقهاش نجاتيافته و هفتاد فرقهاش در آتشند و امت عيسى پس از او به هفتاد و دو دسته شدهاند كه يک دسته نجات یافته و هفتاد و يک دسته در آتشند و همانا امت من به زودى پس از من هفتاد و سه گروه خواهند شد كه يک گروه نجاتیافته و هفتاد و دو گروه در آتشند.»[بحارالانوار، ج28، ص4] یکی از دلیلهای این انحراف هم علمای دنیاطلبی هستند که در هر فرقه راه حق را بر مردم پوشانده و آنها را به بیراهه کشاندهاند.
پاسخ به سوال دوم:
تاریخ دقیقی بر این موضوع که بهعنوان مستند قطعی قابل استناد باشد، وجود ندارد؛ ولی برخی اینگونه گفتهاند که عمر نوع بشر از روزى که در زمین خلق شده تاکنون، بیش از حدود هفت هزار سال نیست. [بحارالانوار، ج8، ص375، پاورقی].
پاسخ سوال سوم:
ما به استناد قرآن قائلیم که تمام نسل بشر امروزی از نسل آدم و حوا هستند؛ اما اینکه عدهای در مناطق دور دست هستند، دلیل نمیشود که از نسل آدم و حوا نباشند؛ زیرا چه بسا آباء و اجداد آنها از راه خشکی یا دریا به آن مناطق سفر کرده و در آنجا به تولید نسل پرداخته باشند. آیا دلیلی وجود دارد که آنها از ابتدای موجود شدنشان در آن منطقه میزیستهاند؟ آیا اینکه پدران آنها از قرنها قبل به آن مناطق رفته باشند، محال است؟
پاسخ به سوال چهارم:
دلیلی بر جهانی بودن طوفان حضرت نوح وجود ندارد؛ بلکه به نظر برخی از بزرگان قرائن خلاف آن را به اثبات میرساند.
آیت الله العظمی جعفر سبحانی بعد از اینکه آیات قرآن را مورد بررسی قرار میدهد، میگوید: از مجموع آیات میشود استظهار کرد که شریعت نوح، مربوط به منطقۀ وسیع خودش(یعنی عراق) بوده وطوفان نیز در آن منطقه رخ داده است.
آیتالله محمدهادی معرفت رحمتاللهعلیه در کتاب گرانسنگ خود «شبهات و ردود حول القرآن» بهشدت جهانگیر بودن طوفان را رد میکند. [https://adr3.ir/kK7f]
پاسخ به سوال پنجم:
در دریافت پاسخ این سوال باید به چند نکته توجه نمایید:
1. قرآن از نظر ما معجزه جاوید پیامبر اسلام است و صحت و سقم آن را نمیتوان با نظریات گوناگون علمیِ ثابت نشده و دارای معارض، سنجید.
2. نظریه داروین در حال حاضر نظریه اثبات شده غیر قابل انکاری نیست که ما به دنبال مطابقت آن با قرآن یا مطابقت قرآن با آن باشیم. در حال حاضر این نظریه با نظریه جدید «طراحی هوشمند» که در جهان غرب بهعنوان یک نظریه مطرح و جدی رواج دارد، در برخی مبانی مخالفت دارد.
نظریه طراحی هوشمند (intelligent design) با مبانی دینی سازگارتر است و وجود خالق را میپذیرد.
3. بر فرض آنکه نظریه تکامل درست باشد، نمیتواند بهعنوان دلیلی علمی در تعارض با قرآن و خلقت نسل فعلی بشر از آدم و حوا تلقی شود؛ زیرا این نظریه با بررسی فسیلهای موجود از انسانهای اولیه، آنها را تکامل یافته از موجوداتی قبل از خود میداند؛ اما نمیتواند اثبات کند که نسل فعلی بشر لزوما از آن انسانها به وجود آمده است. به تعبیر دیگر، نظریه تکامل نمیتواند کلام قرآن را که بشر فعلی را از نسل آدم و حوا میداند، نفی کند؛ بلکه نهایتا میتواند بگوید انسانهایی وجود داشتهاند که در اثر تکامل بهوجود آمدهاند. قرآن نیز وجود چنین موجوداتی را نفی نمیکند؛ بلکه تلویحا آن را تایید میکند؛ زیرا ملائکه با تجربهای که از خلقت پیشین انسان داشتند، به هنگام خلقت آدم در برابر خداوند به اعتراض برخاسته و گفتند: آیا میخواهی کسی را در زمین خلق کنی که در آنجا فساد کرده و به خونریزی میپردازد؟ [بقره: 30]. این نشان از آن دارد که آنها سابقه انسان را از قبل این در زمین داشتند که چه فسادهایی در آنجا انجام داده است.
با عرض سلام و ادب خدمت شما:
همانگونه که از خود تعبیر هم مشخص است، آن حقیقتی که در درون حضرت نهفته، سر و رازی پنهانی است که از نگاه و علم سایرین مخفی مانده است و اگر آن حقیقت بر دیگران روشن بود، دیگر نمیشد آن را «سِرّ» نامید.
البته برخی احتمالاتی را در اینکه حقیقت این سر چیست، بیان کردهاند؛ ولی در حد همان حدس و گمان است، نه بیش از آن.
به برخی از آن احتمالات اشاره مینماییم:
1. امام مهدی عجلاللهتعالیفرجهالشریف. بسیاری از افرادی که درصدد تعیین مصداق برای سرّ به ودیعت گذاشته در حضرت زهرا (سلام الله علیها) برآمدهاند، مراد از آن را حضرت بقیه الله الاعظم (اروحنا فداه) میدانند.
2. حضرت محسن (علیه السلام)
برخی بر این باورند که حضرت محسن (علیهالسلام) که پیش از ولادت در اثر صدمات و لطمات به حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) سقط شد، سر مستودع الهی در وجود مبارک آن حضرت (سلاماللهعلیها) است.
3. ظهور امامت و ولایت از نسل حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)؛
روایات متعددی دال بر این است که امامت از نسل حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) است.
4. امر ائمه اطهار علیهمالسلام
در روایات آمده است:
«إن أمرنا سّر مستتر و سّر لا یفید إلا سّر و سّر على سّر مقنع بسّر»؛ «امر ما سری پوشیده است و سری که نتیجهای جز سر ندارد و سری که بر روی سر قرار دارد و سری که بهواسطه سر پوشیده شده است». [بحارالأنوار، ج 2، ص 71]
توضیح اینکه امر ائمه علیهمالسلام، همان سرّ خداوند متعال است که در وجود حضرت زهرا سلاماللهعلیها به ودیعت گذاشته شده است.
احتمالات دیگری نیز وجود دارد که حجهالاسلام سید اصغر سعادت میر قدیم در مقالهای آن را مفصلا جمعآوری نمودهاند.[http://nasimemarefat.parsiblog.com/Posts/3292/]
با عرض سلام و ادب خدمت شما:
اگرچه منصب امامت با اصطلاح خاص خود مربوط به ائمه دوازدهگانه است و شامل پیامبر اکرم و حضرت زهرا علیهماالسلام نمیشود؛ ولی در خصوص اصطلاح «حجت» دلیل خاصی مبنی بر نفی حجت بودن پیامبر و حضرت زهرا علیهماالسلام، پیدا نکردیم. اتفاقاً خلاف آن را در منابع روایی مشاهده نمودیم. مثلاً در دعای صلوات ضراب ابوالحسن در وصف پیامبر اکرم عرض میکنیم «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ وَ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ حُجَّةِ رَبِّ الْعَالَمِين»؛ «پروردگارا بر محمد سید رسولان و خاتم پیامبران و حجت پروردگار جهانیان صلوات بفرست». [مفاتیح الجنان، اعمال روز جمعه، صلوات ضراب ابواحسن اصفهانی] یا در حدیثی از امام حسن عسکری علیهالسلام نقل شده که فرمودند: «نَحْنُ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ ، وَ جدّتنا فَاطِمَةَ حُجَّةُ اللَّهُ عَلَيْنَا»؛ «ما حجت خدا بر خلق خداییم و مادرمان فاطمه حجت خدا بر ماست». [عوالم المعارف، ج11، ص1030] بر همین اساس، در دعای توسل دیگری که از خواجه نصیر نقل شده، واژه «حجهالله» هم برای رسول اکرم و هم برای حضرت زهرا صلواتاللهعلیهما ذکر شده است.[زادالمعاد، اعلمی، ص400]
با توجه به آنچه که گفته شد، دلیل خاصی برای عدم ذکر واژه حجت در دعای توسل در خصوص پیامبر و حضرت زهرا صلواتاللهعلیهما نمیتوان ذکر کرد، مگر آنکه بگوییم مراد از حجت بر خلق همان منصب امامت است که به اصطلاح خاصش مربوط به ائمه دوازدهگانه است. در اینگونه موارد دعا را باید از روی تعبد همانگونه که وارد شده خواند و علم آن را به معصومین علیهمالسلام سپرد.
با عرض سلام وادب خدمت شما
برای دریافت پاسخ این سوال لازم است تا به چند نکته توجه نمایید:
1. پدر و مادر درواقع واسطهای برای رساندن نعمت خداوند به فرزندان هستند. قراردادن محبت فرزندان در دل والدین و محبت والدین در دل فرزندان هم برای آن است که ایشان این وساطت در نعمتهای الهی را بهخوبی انجام دهند. بنابراین نگاه ما به پدر و مادر باید نگاه به نوعی وسیله و واسطه باشد که خداوند تا هر زمان که مصلحت باشد، نعمت خود را از طریق آن به بندهاش میرساند و هرگاه مصلحت نداند، نعمت خود را از طریق واسطهها و اسباب دیگر به بندگانش میرساند.
2. دنیا و تمام آنچه در آن است، عاریه و امانت است. ما به دنیا نیامدهایم تا در آن بمانیم. ما در اینجا مسافریم و چند صباحی را میمانیم، آنگاه به وطن اصلی خود منتقل میشویم. تمام نعمتهای دنیا هم بهعنوان عاریه و امانت در اختیار ماست و روزی همه آنها از ما گرفته میشود. خداوند هیچ نعمتی را در این دنیا بهعنوان نعمت همیشگی به انسان نداده است تا گرفتنش ظلم به او باشد. نعمت پدر و مادر و فرزندان نیز از این قاعده مستثنی نیست. بنابر اینکه مصلحت چه اقتضایی داشته باشد، خداوند نعمتهای زائل شدنی دنیا را کمکم از ما میگیرد تا به آن وابسته نشویم و در آخر کار هم خودمان را به وطن اصلیمان منتقل مینماید.
3. دنیا محلی برای امتحان و آزمایش است. کسی به دنیا نیامده تا به خوشی پرداخته و فکر بقاء ابدی را در سر بپروراند. چند صباحی به دنیا آمدهایم تا امتحان پس داده و عیار ایمانمان را نشان دهیم. خداوند برای آنکه تعلقات ما را کم کرده و ایمانمان را بسنجد، برخی از نعمتهای عاریهای خود را به مرور زمان از ما میگیرد. پدر و مادر از جمله این نعمتها هستند که از برخی بندگان گرفته میشوند تا ضمن پس دادن امتحان و آزمایش شدن، از تعلقات خود فاصله بگیرند.
4. خداوند گاهی نعمتی را میگیرد؛ اما دهها برابرش را بهنحوی دیگر جبران میکند. چه بسیارند افرادی که در سنین کودکی از نعمت پدر و مادر یا یکی از آنها محروم شدهاند؛ ولی در بزرگسالی به درجات بالایی رسیدهاند. در اطراف خود نگاه کنید، وجود این افراد کم نیست.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ»؛ «حکومت تنها برای خداست». [انعام: 57]
بر اساس این آیه شریفه حکومت تنها مال خداست. حال اگر خداوند به کسی مانند پیامبران اجازه حکومت بر روی زمین را داد، حکومتش مشروع است و الا غاصب جایگاهی است که خداوند برای غیر او قرار داده است.
خداوند در هر زمانی برای مردم آن زمان حاکمی را از سوی خود تعیین نموده است که اگر او در جایگاهش باشد، صحیح است و اگر غیر او در این جایگاه بنشیند، غاصب محسوب میشود.
در زمان حضور پیامبران، آنها یا کسانی که مورد تایید ایشان باشند، از جانب خداوند حق حکومت داشتند. پس از ایشان امامان معصوم حائز این مقام بودند. پساز معصومین علیهمالسلام این جایگاه به فقیهان جامعالشرایط داده شده است. هرکسی که غیر از این گروه در این جایگاه نشسته باشد، غاصب این جایگاه است، مگر آنکه ازسوی ایشان اذن حکومت داشته باشد.
بر این اساس خلفای عباسی در زمان غیبت نیز غاصب جایگاه حکومت بودند؛ زیرا هیچ اذن و اجازهای مبنی بر حکمرانی بر مردم از سوی خداوند و اولیاء او نداشتند.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
پاسخ به سوال اول:
این سوال عیناً درباره جریان حضرت موسی و رفتن ایشان به کوه طور نیز صادق است؛ چراکه خداوند به حضرت موسی فرموده بود سی روز و ایشان هم به قومش گفته بود که پس از سی روز بر میگردم؛ اما خداوند ده روز بر آن افزود و جریان گوسالهپرستی قومش به وقوع پیوست.
در ذیل آن آیه شریفه روایتی از امام باقر علیهالسلام نقل شده که فرمودند: «كان في العلم و التقدير ثلاثين ليلة، ثم بدا لله فزاد عشرا»؛ «در علم [غیر قطعی الهی] و تقدیر، سی شب معین شده بود؛ سپس بدا حاصل شده و خداوند ده روز برآن افزود». [تفسیر عیاشی، ج1، ص44]
از روایت معلوم میشود که همان مساله بدا مطرح بوده است. لکن برای آنکه مطلب برای شما روشنتر شود ابتدا لازم است به تحلیل مساله بدا بپردازیم.
میدانید آنچه بهعنوان تقدیر دنیا و مردم مقرر شده، در دو مقام ثبت است:
1. لوح محفوظ
2. لوح محو و اثبات
لوح محفوظ همان علم قطعی الهی است که تغییری در آن وجود ندارد.
لوح محو و اثبات علم غیر قطعی است که ممکن است دستخوش تغییر قرار گیرد. آنچه از حقایق آینده و تقدیرات به انبیاء الهی و بهواسطه ایشان به مردم ابلاغ میشود، مربوط به لوح محو و اثبات است.
حقایق و تقدیرات در لوح محو و اثبات بهصورت مشروط ثبت هستند.
مثلاً فرض کنید در لوح محو و اثبات تقدیر شده فلانی امسال بمیرد، البته مشروط بر آنکه صله رحم نکرده باشد؛
یا تقدیر شده فلانی امسال دچار بلا شود، البته مشروط به اینکه دعا برای دفع آن نکرده باشد؛
یا تقدیر شده فلانی امسال به کربلا برود، البته مشروط بر اینکه فلان گناهان را انجام ندهد.
همین حقایق در لوح محفوظ بهصورت قطعی ثبت شده است. در آنجا مشخص است که بالاخره شخص صدقه میدهد یا نمیدهد، دعا میکند یا نمیکند، مرتکب گناهان میشود یا نمیشود و ... .
فایده وجود این لوح محو و اثبات، ایجاد خوف و رجا و امتحان بندگان است. یعنی من اگر کربلا رفتنم را قطعی بدانم، دیگر برای ترک گناه تلاشی نمیکنم یا اگر مرگم را قطعی بدانم، دیگر برای دفع آن دعا نکرده و صدقه نمیدهم؛ یا اگر از علم قطعی الهی به بنیاسرائیل گفته شود که موسی چهل روز به میقات میرود، دیگر امتحان کردن آنها ممکن نخواهد بود، پس به ایشان گفته میشود مقدر شده که موسی سی روز به میقات برود. این تقدیر در لوح محو و اثبات نیز وجود دارد و دروغی هم گفته نشده؛ اما در آنجا مشروط است مثلا به اینکه اگر بنیاسرائیل دچار فلان خطاها نشوند، موسی سی روز در میقات خواهد بود، اگرچه در علم قطعی الهی و لوح محفوظ معلوم است که آنها دچار آن گناهان خواهند شد و موسی نیز چهل روز در میقات با پروردگار خویش خواهد ماند.
درباره جریان حضرت نوح هم مساله همین است. خداوند در ابتدا به نوح پیامبر فرمود من تا اتمام حجت بر بندگانم نکنم، آنان را از میان نخواهم برد، سپس به او وحی کرد که هرگاه دانهها نخل شوند، ایشان را نابود خواهم کرد و نوح هم این مطلب را به قومش ابلاغ نمود. اما فرض کنید در لوح محو و اثبات این موضوع مشروط به آن شده باشد که در صورتی عذاب بر آنها نازل خواهد شد که حجت بر همه آنها تمام شده باشد. اعلام خبر این چنینی از لوح محو و اثبات سبب میشود تا قوم نوح در ورطه امتحان قرار گرفته و منافقین آنها از مومنینشان جدا گردند.
درنتیجه علت تخلف در این امور، بدا است. بدا هم به لوح و محو و اثبات و مقام علم غیر قطعی و مشروط خداوند مربوط میشود. وجود آن هم بهجهت حکمتهایی است که در آن وجود دارد. حکمتهایی مانند ایجاد حالت خوف و رجا و امتحان بندگان الهی.
پاسخ به سوال دوم:
در پاسخ به این سوال تفسیر نمونه اینگونه توضیح داده است: حضرت سلیمان در واقع از خداوند يک نوع حكومت مىخواست كه توأم با معجزات ويژهاى بوده باشد و حكومت او را از ساير حكومتها مشخص كند، زيرا مىدانيم هر پيامبرى معجزه مخصوص به خود داشته است. موسى علیهالسلام معجزه عصا و يد بيضا داشت، آتش براى ابراهيم سرد و خاموش شد، معجزه صالح ناقه مخصوص او بود و معجزه پيامبر اسلام قرآن مجيد بود. سليمان نيز حكومتى داشت آميخته با اعجازهاى الهى، حكومت بر بادها و شياطين، با ويژگيهاى بسيار ديگر.
اين براى پيامبران عيب و نقصى محسوب نمىشود كه براى خود تقاضاى معجزه ويژهاى كنند تا وضع آنها را كاملا مشخص كند، بنابراين هيچ مانعى ندارد كه ديگران حكومتهاى وسيعتر و گستردهتر از سليمان پيدا كنند، اما ويژگيهاى آن را نخواهند داشت.
شاهد اين سخن آيات بعد از اين آيه است كه در حقيقت اجابت اين درخواست سليمان را منعكس ساخته و سخن از تسخير باد و شياطين مىگويد و مىدانيم اين موضوع از ويژگيهاى حكومت سليمان بود.
از اينجا پاسخ سؤال دیگر كه مىگويد: طبق عقيده ما مسلمانان حكومت مهدى (ارواحنا فداه) حكومتى است جهانى و مسلما گستردهتر از حكومت سليمان، روشن مىشود؛ زيرا با تمام وسعتى كه حكومت حضرت مهدى علیهالسلام دارد و با همه امتيازاتى كه آن را از ساير حكومتها مشخص مىكند، از نظر ويژگيها و خصوصيات با حكومت سليمان متفاوت است و اين حكومت سليمان مخصوص خودش بوده است.
خلاصه اينكه سخن از كم و زياد و افزونطلبى و انحصارجويى نيست، سخن از اين است كه كمال نبوت در اين است كه از نظر معجزات ويژگيهايى داشته باشد كه آن را از نبوت انبياى ديگر مشخص كند و سليمان طالب اين بود. [تفسیر نمونه، دار الکتب الاسلامیه، ج19، ص282]
با عرض سلام و ادب خدمت شما
برای فهم این مطلب که چگونه پیامبران در طول زندگی خود از گناه فاصله گرفته و دامن خود را به آن آلوده نکردهاند، باید ببینیم چه دلیلی باعث شده تا آنها به سراغ گناه نروند؟
دو مطلب را بهعنوان دلیل ترک گناه ازسوی پیامبران میتوان ذکر نمود:
1. از آنجاکه آنها عاشق خدا بودهاند، آنچیزی را که باعث جدایی بین ایشان و معشوقشان میشده، ترک میکردند. شما اگر حقیقتا عاشق کسی باشید، چیزی که معشوقتان را ناراحت کند یا باعث دوری شما از معشوقتان گردد، ترک میکنید. پیامبران گناه را مانع بین خود و خدا و سبب جدایی بین آنها با معشوق خود میدیدهاند.
2. گناه در نگاه پیامبران مثل لجن و کثافت در نظر ماست، همانگونه که ما هیچگاه به سراغ لجن و کثافت نمیرویم، پیامبران هم به سمت گناه نمیرفتهاند؛ زیرا نسبت به باطن و حقیقت آن آگاه بودهاند. به عبارت دیگر، گناه در نظر آنها جلوه و جذابیتی نداشته تا به سمت آن بروند.
صفحهها