با عرض سلام و ادب خدمت شما
پاسخ به سوال اول:
اگرچه در برخی از ادعیه، عبارت بعد هم به صورت دعا در ادامهی ذکر بیان شده است؛ ولی از ظاهر روایات و خود آیه استفاده میشود که ادامه آن جزو ذکر نبوده و ذکر به همان مقدار «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِين» است.
یعنی اگر کسی میخواهد به تعدادی مشخص ذکر یونسیه را بگوید، همان قسمت اول را که بگوید، کافی بوده و بیش از آن لازم نیست.
پاسخ سوال دوم:
تا جایی که ما مراجعه کردیم و از روایات و خود آیه هم چنین چیزی برداشت میشود، این ذکر نهتنها موجب سنگینی نخواهد شد که استمرار آن موجب رفع غم و برخی از مشکلات مادی و معنوی، میگردد.
البته بدیهی است که انسان در این کار همچون سایر امور عبادی نباید بهگونهای افراط کند که موجب زدگی و فشار شود. یکی از اساتید نقل میکردند که شخصی شروع کرده بود روزانه هزار بار ذکر یونسیه را بگوید. پساز مدتی به جهت فشار زیاد بر خود، دچار زدگی شده بود و همه را رها کرده بود. واضح است که هر انسانی یک ظرفیتی دارد و تحمیل بیش از آن بر نفس، موجب زدگی میگردد. این موضوع اختصاصی به ذکر یونسیه نداشته و شامل تمام مسائل عبادی میشود. افراط در هر موضوع عبادی، انسان را از عبادت خسته و ممکن است برای ماهها دور کند؛ خصوصاً در زمانیکه انسان از انجام آن عبادت خاص به دنبال حاجتی بوده که به آن نرسیده است. این مثل این میماند که به کودک نوزاد غذایی سنگین بخورانیم که بهصورت طبیعی معدهاش تحمل نکرده و بالا میآورد.
در نتیجه خود این ذکر سنگین نبوده و اتفاقاً استمرار آن موجب رفع غم میشود؛ ولی انسان در گفتنِ آن باید افراط نکرده و به خود سختی ندهد و تعداد آن را اندک اندک بالا ببرد. و البته این موضوع هم هیچ ارتباطی با پایان ذکر و خواندنِ ادامه آن ندارد.
پاسخ سوال سوم:
ما در جایی ندیدیم که تعداد ذکر نیاز به استاد خاصی داشته باشد. البته عددهای خاصی برای گفتن ذکر بیان شده است؛ ولی اینکه لزوماً باید با تجویز استاد باشد را در جای خاصی مشاهدنکردیم. با رعایت آنچه در پاسخ قبل عرض شد، به هر مقدار که روحتان کِشِش دارد و با شما همراهی میکند، میتوانید این ذکر را گفته و از آثار آن بهرهمند شوید.
در حدیثی از امام صادق علیهالسلام نقل شده که فرمودند: تعجب میکنم از چهار کس که چهار نوع گرفتاری دارند، چگونه به این چهار چیز پناه نمیبرند؟ از جمله اینها فرمودند: تعجب میکنم از کسی که دچار غم و اندوه شده است، اما به این سخن پناه نمیبرد؛ زیرا که حق تعالی در دنباله آن فرموده: «و نجیناه من الغم و کذلک ننجی الموءمنین» یعنی ما او را [حضرت یونس به سبب این سخن] از غم و اندوه نجات دادیم و اینگونه ما مؤمنان را نجات میبخشیم. [خصال، جامعه مدرسین، ج1، ص218]
البته این نکته قابل توجه باشد که این ذکر نوعی توبه است و حضرت یونس با گفتن این ذکر به درگاه الهی توبه نمود، پس حالت انسان در هنگام گفتن این ذکر باید حالتِ توبه و پشیمانی از گناه باشد تا از آثار ذکر بهرهمند شود و الا تنها لفظی خاص را بر زبان رانده و لقلقه نموده است.
پاسخ سوال چهارم:
گفتن ذکر یونسیه در سیره علما دیده میشود. جناب استاد دشتی در کتاب شنیدنیهای سفر حج نقل میکنند که از آیتالله مظاهری شنیدهاند که حضرت علامه طباطبایی توصیه کردند در سفر حج ذکر یونسیه را زیاد تکرار کنید.[شنیدنیهای حج، محمد دشتی، ص84]
آیت الله محمدصادق روحانی نیز در کتاب راه سعادت، این ذکر را در موارد متعددی از جمله برای افزایش خشوع انسان، توصیه کردهاند.[راه سعادت، ص65]
البته در فرمایشات برخی از علما توصیه شدهاست که کسی که اهل ذکر است، در ابتدا با ذکر استغفار شروع کند و پس از مدتی ذکر یونسیه را بگوید و در ادامه ذکر شریف لا اله الله را تکرار نماید. [بهاری همدانی، تذکره المتقین، ص16]
باعرض سلام و ادب خدمت شما
بر اساس روایات ما حداقل انجام دو کار موجب حفظ از فتنههای آخرالزمان و محفوظ ماندن ایمان از امواج شبهات و حملات جنود شیطان میگردد.
1. دعا برای فرج امام زمان علیهالسلام و به یاد ایشان بودن.
امام حسن عسگری علیهالسلام فرمودند: به خدا قسم [فرزندم مهدی] غیبتی خواهد کرد که کسی در آن زمان از هلاکت نجات نخواهد یافت، مگر آنکه خداوند او را بر اعتقاد به امامتش ثابت قدم نگاه داشته و توفیق دعا برای فرجش را نصیب او بگرداند.[كمال الدين و تمام النعمة، اسلامیه، ج2، ص384]
در دعای زمان غیبت هم به خداوند اینگونه عرض میکنیم: «و لا تُنْسِنَا ذِكْرُهُ وَ انْتِظَارِهِ وَ الایمان بِهِ وَ قَوِّهِ الیقین فی ظُهُورِهِ وَ الدُّعَاءِ لَهُ وَ الصلوه علیه حتی لَا یقنطنا طُولِ غیبته مِنْ قیامه»؛ «خدایا یاد امام زمان و انتظارش و ایمان به حضرتش و قوت یقین به ظهورش، دعا برایش و درود فرستادن بر حضرتش را از یاد ما مبر، تا اینكه طول غیبتش ما را از قیامش نومید نكند».[همان، ص513]
2. خواندن دعای غریق که امام صادق علیهالسلام برای در امان ماندن از فتنههای آخرالزمان به آن توصیه نمودند:
امام علیهالسلام در این فرمایش خود فرمودند: دورانی خواهد آمد که شما دچار شبهه شده و بدون پرچم هدایت و امامی که او را ببینید، میمانید. در این زمان کسی از فتنه نجات نمییابد، مگر آنکه دعای غریق را بخواند و آن دعا این است: «يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِك»؛ «ای الله ای رحمن ای رحیم، دستم را بگیر و دلم را بر دینت پابرجا بدار».[همان: ص352]
درباره علائم و فتن آخرالزمان هم میتوانید دو کتاب «مهدی منتظر» نوشته شیخ محمد جواد خراسانی و «عصر ظهور» نوشته شیخ علی کورانی را مطالعه نمایید.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
قبل از هر چیز از خدا میخواهیم شما را در این برهه که فرزند شما در دوران حساس نوجوانی به سر میبرد، یاری کرده و به شما توفیق دهد تا با درایت و تدبیر، بهترین راه را انتخاب نمایید.
اینکه فرزند شما پیامبر و اهلبیت علیهمالسلام را انکار میکند، باید ببینید چه منشأیی دارد. گاهی واقعاً منشأ این انکار یک سوال اعتقادی یا گیر علمی نیست تا با ارائه پاسخ منطقی و قانعکننده، گیر ذهنی او را حل کنید.
در برخی مواقع شبهه برای این است که میخواهد از زیر بار برخی از تکالیف شانه خالی کند؛ اما چون بهانه محکمی برای آن پیدا نمیکند، بهترین راه را در این میبیند که بهصورت کلی دین را انکار کند. گاهی نوجوان به جهت حضور در اجتماع و رفتوآمد با دوستان و آشنایان، همچنین گردیدنِ در فضای مجازی و دیدن لاابالیگری برخی از افراد و عدم تقیدشان به دین و مشاهده آزادی ظاهری افراد و خوشی زودگذری که دارند، دلش میخواهد تا مانند آنها آزاد بوده و مکلف به تکالیف و موازین شرعی نباشد. بهترین راه برای این موضوع آن است که به صورت کلی همه چیز را انکار کرده و از شما دلیل بطلبد و وقتی از پاسخگویی عاجز شدید، در مرحله بعد، از زیر بار وظایف دینی خود شانه خالی کند و کمکم خودش را به الگوهای مجازی که میبیند، نزدیک کرده و خودش را به آنها شبیه کند.
اگر منشا شبههافکنی فرزند دلبندِ شما چنین چیزی باشد، راهحل آن این نیست که به سوالاتش پاسخ بدهید؛ زیرا او اصلاً به دنبال پاسخ این سوالات نیست و اگر شما پاسخ این شبهات را هم به او بگویید، باز شبهه و سوال جدیدی را مطرح کرده و شما را در تنگنای جدیدی قرار میدهد.
بدیهی است که در این موقعیت که دوره شکلگیری شخصیت فرزندتان است، باید با تدبیر صحیح با او برخورد کنید تا بفهمد الگوهای مجازی که در لاابالیگری غرق شدهاند، زندگی توام با خوشبختی ندارند و در منجلاب هرزگی دستپا میزنند. این افراد اگرچه ظاهر زندگی زیبایی دارند؛ ولی حقیقت آن است که از زندگی آنگونه که باید، لذت نمیبرند.
اگر به این پی بردید که منشا شبهات او چنین چیزی است، بهترین راه این است تا با مشاورین ما در این مرکز، موضوع را در میان گذاشته و راه صحیح برخورد با ایشان را بدانید. گاهی لازم است که محدودیتهایی را نسبت به رفتوآمدها و برای استفاده از فضای مجازی در نظر گرفته و اعمال کنید. البته برای آنکه نتیجه عکس نداشته باشد، لازم است آن را با مشورت مشاور خبره پیش ببرید.
اما اگر منشأ شبهه حقیقتاً درگیری و سوالات ذهنی است، خب میتوانید ایشان را با این مرکز مرتبط کنید، تا سوالاتشان را یکی یکی مطرح کرده و پاسخ مناسب را دریافت نمایند.
اما درباره پیامبر و اهلبیت علیهمالسلام که ایشان مورد انکار قرار میدهند، باید دو نکته را خدمت شما عرض کنیم:
1. ذکر این نکته لازم است که برای اثبات وجود یک حقیقت یا یک شخص یا هر موجودی، لازم نیست تا ما خودمان آن را از نزدیک دیده باشیم؛ بلکه در بسیاری از مواقع گزارشاتی که از سوی دیگران به ما رسیده است، وجود آن حقیقت را برای ما اثبات میکند.
به عنوان مثال هیچکدام از ما کرات نپتون، پلتون، چرخیدن زمین به دور خورشید، کهکشانها و ستارگان دیگر غیر از کهکشان و ستاره خودمان را ندیدهایم، ولی چون به گزارشات اخترشناسان که آنها را با تلسکوپ دیدهاند، اعتماد داریم، وجود آنها را باور کردهایم. همچنین بسیاری از مناطق دور افتاده زمین را حتی در قالب عکس ندیدهایم، ولی به صرف گزارش دیگران از وجود آن اطمینان پیدا نمودهایم و یا نور ما وراء بنفش یا قرمز را ندیدهایم، ولی با گزارش دانشمندان از وجود آن مطمئن هستیم.
همچنین به تاریخ که مراجعه کنیم، در وجود داشتن شخصیتهای تاریخی، همچون ناصرالدین شاه قاجار، نادرشاه، شاه عباس، تیمور لنگ و سایر شاهان ایرانی و یا دانشمندانی چون بوعلی سینا، زکریای رازی، ابوریحان بیرونی و یا شاعرانی چون فردوسی، سعدی، حافظ و دیگران، تردیدی نداریم. همه اینها نیست، مگر به خاطر اعتماد به گزارشات افرادی که ما به گزارش آنها مبنی بر وجود این شخصیتهای تاریخی اعتماد نمودهایم.
درباره وجود پیامبر و اهلبیت علیهمالسلام هم موضوع از این قرار است. افراد بسیاری که تعدادشان از صدها نفر بیشتر است، آن بزرگواران را از نزدیک دیده و سخنانشان را شنیده و احیاناً معجزات و کراماتی را از آنها برای ما گزارش کردهاند. اگر کسی این گزارشات تاریخی که تعدادشان از حد و حصر خارج بوده و در میانشان افراد موجه بسیاری قرار دارند را انکار کند، باید وجود ناصرالدین شاه قاجار، نادرشاه، شاه عباس، تیمور لنگ و سایر شاهان ایرانی و یا دانشمندانی چون بوعلی سینا، زکریای رازی، ابوریحان بیرونی و یا شاعرانی چون فردوسی، سعدی، حافظ و دیگران را نیز انکار کند؛ زیرا تعداد گزارشات تاریخی که وجود اهلبیت و مقامات ایشان را اثبات میکند، به مراتب بیشتر از موارد مذکور است.
2. دین اسلام با پیامبری حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله، دارای معجزهای ابدی است که از جانبِ خدا بودنِ آن را تایید میکند. آن معجزه همان قرآن است. اگر بپرسید از کجا معلوم قرآن معجزه است، در پاسخ عرض میکنیم:
قرآن برای اتمام حجت بر تمام مخالفین خود، گفته: اگر به حقانیت این دین آسمانی و پیامبر آن شک دارید، بروید همهتان جمع شوید و کتابی مانند این قرآن و یا حتی ده سوره مانند آن بیاورید. آنگاه خودش پیشبینی کرده و میگوید: اگر همه جن و انس هم جمع شوند، نمیتوانند مانند این قرآن بیاورند.[هود: 13 و اسراء 88]
خب این موضوع حاکی از آن است که اسلام حق است؛ زیرا یدک کشیدن این ادعای بزرگ، با وجود انگیزههای فراوان دشمنی با اسلام و باک نداشتن از دشمنان فراوان، نشانگر پشتوانه گرم و الهی، و حقانیت این دین و پیامبر آن است و ثابت میکند که قرآن، معجزه ابدی این دین بزرگ میباشد.
جالب است بدانید که از ابتدای رسالت پیامبر اسلام تا به امروز، با وجود این همه دشمنی با اسلام و مسلمین، هیچگاه دشمنان با وجود تمسک به کارهای بسیار سختتر و پرداخت هزینههای بسیار، نتوانستهاند به چنین چیزی برسند.
خب اگر اسلام ناحق بود و قرآن نیز یک کتاب معمولی و پیامبر آن دروغین بود، سادهترین راه برای دشمنان اسلام در جهتِ زمین زدنِ آن، این بود که کتابی مانند قرآن بیاورند و با انتشار و تبلیغ گسترده آن در بین مردم، خود را از شر اسلام و مسلمانان خلاص کنند؛ اما میبینیم که در طی هزارو اندی سال، دشمنان اسلام، همواره به راههای سختتر روی آورده و با هزینههای هنگفت، خود را درگیر رویارویی با اسلام، در قالبِ تحمیل جنگهای سخت و نرم نموده و مشقتها فراوانی را متحمل گشتهاند؛ اما به حول و قوه الهی، تا به امروز به جایی نرسیدهاند و اتفاقا اسلام روز بهروز رشد کرده و جمعیت کسانی که با وجود تبلیغات منفی به اسلام گرایش پیدا میکنند، پیوسته بیشتر میشود.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
پاسخ به سوال اول
رشحه اگرچه در لغت بهمعنای چکیده و تراوش است و به تراوش و تراویدن آب رشحه میگویند، ولی در اصطلاحِ عرفا و آنجا که میگویند: موجودات رشحه وجود خداوند هستند، بههیچوجه چنین معنایی را در نظر نمیگیرند؛ یعنی عرفا منظورشان این نیست که چیزی از وجود خداوند جدا شده و مخلوقی به وجود آمده است.
منظور عرفا از رشحه همان فیض، رحمت و تجلی است. یعنی مخلوقات آیینهای از صفات جمال و جلال خداوند هستند. بهعبارت دیگر آنها وجود موجودات را پرتویی از تجلی رحمت حق در عالم دانسته و ازین جهت آنها را آیات و نشانههایی که بیانگر قدرت و عظمت و لطافت خالق خویشاند، معرفی میکنند. موضوعی که قرآن کریم بارها به آن اشاره کرده و بر آن تاکید مینماید.
بنابراین، رشحه در کلام اهل عرفان به معنای لغوی آن نیست تا بگوییم عرفا قائل به جسمانیت خدا بوده و میگویند: وجود موجودات تراوش شده و جدا شده از وجود خداست. بر این اساس، نسبت کفر یا شرک هم به ایشان نمیتوان داد.
پاسخ به سوال دوم:
آیات مربوط به انکار یا تردید در معاد از سوی منکرین، در قرآن بسیار است. دقیقاً متوجه نشدیم که حضرتعالی به کدام آیه اشاره میفرمایید.
البته در برخی از این آیات انکار معاد را به انسان نسبت داده است؛ ولی از قراین متعدد در خود این آیات و آیات قبل و بعد و سایر آیات قرآن کریم، معلوم میشود که مراد از انسان در این آیات، تمام انسانها نیستند؛ بلکه مد نظر خصوص منکرین معاد است.
بهعنوان مثال به این آیات توجه فرمایید:
1. «لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ يَسْئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ»؛ «سوگند به روز قيامت، و سوگند به (نفس لوّامه و) وجدان بيدار و ملامتگر (كه رستاخيز حقّ است)! آیا آدمی پندارد که ما دیگر ابدا استخوانهای (پوسیده) او را باز جمع نمیکنیم؟ آرى قادريم كه (حتى خطوط سر) انگشتان او را موزون و مرتّب كنيم! (انسان شك در معاد ندارد) بلكه او مىخواهد (آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قيامت) در تمام عمر گناه كند!». [قیامت: 1 الی 5]
خب واضح است که در این آیات منظور همه انسانها نیستند؛ زیرا همه انسانها به دنبال فسق و فجور نیستند تا به خاطر آزادی خود، دست به انکار معاد و قیامت بزنند.
2. «وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً»؛ «و انسان مىگويد: آيا وقتى بميرم، راستى زنده [از قبر] بيرون آورده مىشوم؟ آیا انسان به یاد نمی آورد [و توجه ندارد] که ما او را پیش از این در حالی که چیزی نبود، آفریدیم؟». [مریم: 66 و 67]
در این دو آیه نیز منظور همه انسانها نیستند؛ زیرا همه انسانها چنین حالتی ندارند که در امر معاد شک داشته داشته باشند. بر همین اساس، برخی از مفسرین تاکید کردهاند که باتوجه به آیات بعدی سوره، بعید نیست که مراد از انسان در این آیه، کافرین و معاندین منکر معاد است، نه همه انسانها. [المیزان، ج14، ص87]
پاسخ به سوال سوم:
بله معجزه وجود دارد.
گزارشات متعددی از کرامت معصومین علیهمالسلام و شفای مریضهای صعبالعلاج وجود دارد. بسیاری از این گزارشات در بخشی از حرم امام رضا علیهالسلام به صورت مستند ثبت شده است. علاوه بر این بسیاری از افراد یا خودشان و یا در بین اطرافیان کسی را دارند که کرامت و معجزهای از اهلبیت علیهمالسلام را در زندگی خود دیده باشد.
علاوه بر این، یکی از معجزاتی که جاودانه است همین قرآن کریم است. با وجود جاودانگی قرآن، بر فرض که هیچ اعجاز دیگری نبود، باز هم دست ما پر بود؛ چراکه قرآن در برابر مخالفینش تحدی کرده و گفته: اگر میتوانید، مثل این کتاب؛ بلکه ده سوره مانند سورههای آن را بیاورید. پساز گذشتن هزار و چهارصد و اندی سال، هنوز چنین اتفاقی نیفتاده است؛ با اینکه دشمنان اسلام لحظهای از دشمنی با آن دریغ نورزیده و هر روزه اقدام جدیدی را علیه آن صورت میدهند.
خب جا داشت که دشمنان اسلام بهجای این همه هزینه کردن و مشقتهای فراوانی که در راه مقابله با اسلام تحمل میکنند، نوشتهای مانند قرآن مسلمانان تدوین کرده و با تبلیغات فراوان آن را به جهانیان و مسلمانان معرفی مینمودند.
حال که چنین کاری صورت نگرفته، معلوم میشود آنها توانایی چنین کاری نداشته و مجبورند بهجای انجام این کار از راههای دیگری وارد شده و با هزینههای هنگفت به مقابله با اسلام بپردازند. درنتیجه بهخوبی ثابت میشود که این قرآن موجود معجزه پیامبر بوده و از سوی خدا میباشد.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
خداوند به فضلش بیماریهای شما را شفا بدهد و مشکلاتتان را برطرف کند و به شما عافیت در دنیا و آخرت عنایت نماید.
پاسخ سوال اول:
منظور دستگیری از شخص گرفتار و عنایت به اوست؛ بهگونهای که مشکلش را برطرف نموده و حاجتش را برطرف کنند.
عنایت اهلبیت علیهمالسلام و اولیاء الهی و دستگیری ایشان مانند رحمت خداوند عمومی است و شامل حال همه افراد میشود و اختصاصی به مومنین و اهل تقوا ندارد. چه بسا در مواردی از کسی که مسلمان نبوده هم دستگیری نمودهاند. در حالِ حاضر ارمنیهای زیادی هستند که از قمر بنیهاشم علیهالسلام حاجت گرفته و مشکلشان با دست عنایت حضرت عباس برطرف شده است. در گذشته هم اینگونه افراد کم نبودهاند.
البته از یک نکته نباید غافل شد و آن اینکه اهلبیت علیهمالسلام و اولیاء الهی که از گرفتاران دستگیری میکنند، این کار را تنها با وجود مصلحت و اذن پروردگار انجام میدهند؛ یعنی اینگونه نیست که بدون اذن خدا مریضی را شفا بدهند یا مشکل شخص گرفتاری را برطرف کنند. گاهی مصلحت یک شخص در این است که برای تصفیه گناهانش یا ارتقاء درجه مدتی را در بلا و گرفتاری و مریضی به سر ببرد و با تحمل مصیبتها به درجاتی که برایش در نظر گرفته شده، نائل شود. بدیهی است که در این حالت رفع مشکلاتش تا زمانی معین یا گاهی تا آخر عمر به نفع او نیست و لذا اهلبیت چون خیر او را میخواهند خواستهاش را برآورده نکرده و او را به صبر وا میدارند.
عبدالله بن ابی یعفور [که شخصی پر درد و رنج بود و در عین حال یکی از اصحاب خاص امام صادق علیهالسلام به شمار میرفت]، میگوید: به خاطر بیماریهای متعددی که درگیر آن بودم، به امام صادق علیهالسلام شکایت کردم.
حضرت در جوابم فرمودند: [هر درد و رنجی که به مومن در دنیا میرسد، برای او خیر است]. مومن اگر بداند در ازای مصیبتهایی که [در دنیا] تحمل میکند، چه اجری [در آخرت] در انتظار اوست، هر آینه آرزو میکند که در دنیا با قیچی تکهتکه میگشت. [کافی، اسلامیه، ج2، ص255]
خب حضرت میتوانستند به جای فرمودن این حرف، اراده کنند و بیماریهای او را شفا دهند؛ ولی چون مصلحت نبود، از آثار بلا و مصیبت در آخرت با او سخن گفتند.
در حدیثی دیگری از امام صادق علیهالسلام نقل شده که فرمودند: [گاهی] بنده منزلتی در نزد خدا دارد که جز با یکی از دو امر به آن نمیرسد [و آن این است که] یا مالش را از دست میدهد یا دچار بلایی در جسمش میگردد.[کافی، اسلامیه، ج۲، ص257]
بنابراین، عنایت اهلبیت عمومی بوده و اختصاص به اشخاص خاصی مانند اهل سلوک و چله نشینی، ندارد؛ ولی این بدان معنا نیست که حتماً به هرکس که به در خانه ایشان مراجعه نماید، عنایت کنند؛ زیرا در بسیاری از مواقع مصلحت اشخاص چنین اجازهای را به ایشان نمیدهد.
پاسخ سوال دوم:
این سوال خودش دو بخش دارد:
1. آیا پدر و مادر از مشکلات ما خبر دارند؟
بر اساس روایات، اموات متفاوت بوده و همه آنها به یک صورت نیستند. برخی مانند انبیاء و اولیاء الهی ممکن است بر دنیا و اهل آن اشراف داشته باشند و از احوالات آنها هم با خبر شوند؛ اما برخی فقط اجازه دارند از حال خانواده خود مطلع شوند. این دسته نیز یک جور نبوده و بر حسب درجاتشان متفاوتند. عدهای هر روز، عدهای هر دو روز، عدهای هر هفته، عدهای ماهی یکبار و عدهای سالی یکبار اجازه پیدا میکنند تا به خانواده خود سر بزنند. [کافی، اسلامیه، ج3، ص230، 231]. اینها نیز متفاوتند. اگر مومن باشند، تنها بر احوالاتی از خانواده که خوشایندشان باشد، علم پیدا میکنند و اگر کافر باشند، بر اموری که برایشان ناخوشایند است، علم پیدا میکنند. در نتیجه پدر و مادر اگر بهشتی باشند، ممکن است از گرفتاریهای فرزندانشان در دنیا با خبر نباشند؛ زیرا بناست در آنجا از نعمتهای بهشتی بهره ببرند و مطلع شدن از ناراحتیهای فرزندانشان در دنیا، ممکن است حال خوبشان را بد کند؛ مگر اینکه خداوند عاقبت خوش آن بلا را به آنها نشان دهد تا موجب ناراحتیشان نشود و با اطلاع از عاقبت خوب فرزندشان با تحمل این بلا، برای صبر کردنِ او دعا کنند.
البته این درباره اطلاع اموات از حالِ زندهها بهصورت کلی بود؛ اما بر اساس روایاتی دیگر، وقتی انسان به زیارت مردهای و بر سر قبر او برود، آن مرده از حضور او مطلع شده و با او انس میگیرد و وقتی که از کنار قبر او بلند شده و میرود، از رفتن او دچار اندوه میگردد. [کافی، اسلامیه، ج3، ص230]. طبق این روایات، وقتی انسان با آن مرده سخن میگوید، او متوجه حرفهای او میشود و اگر گوش دلش باز باشد، خواهد دید که در بعضی از اوقات پاسخ او را نیز میدهد. [بحارالانوار، دار احیاء التراث، ج99، ص297]. با این اوصاف، بدیهی است که اگر انسان بر سر قبر پدر و مادرش رفته و از مشکلاتش با آنها سخن بگوید، آنها متوجه سخنان او میشوند.
آیا پدر و مادر برای رفع مشکلات فرزندشان دعا میکنند و آیا رفتن بر سر قبر آنها تاثیری دارد؟
درباره اینکه پدر و مادر برای مشکلات فرزندانشان دعا میکنند یا نه، مطلب صریحی در روایات ندیدیم؛ اما دو روایت وجود دارد که نشان میدهد رفتن بر سر قبر آنها و کار خیر کردن از طرف ایشان اثرگذار است:
روایت اول
از امیرالمؤمنین علیهالسلام نقل شده که فرمودند: «زُورُوا مَوْتَاكُمْ فَإِنَّهُمْ يَفْرَحُونَ بِزِيَارَتِكُمْ وَ لْيَطْلُبِ الرَّجُلُ حَاجَتَهُ عِنْدَ قَبْرِ أَبِيهِ وَ أُمِّهِ بَعْدَ مَا يَدْعُو لَهُمَا»؛ «به زیارت [قبر] مردگانتان بروید؛ چراکه ایشان از زیارت شما خوشحال میشوند و [اگر کسی حاجتی دارد،] باید حاجتش را [هنگام رفتن به سر قبر پدر و مادر] پساز آنکه برای آن دو دعا میکند، درخواست نماید». [بحارالانوار، ج10، ص97]
امام در این روایت اگرچه به صراحت نفرمودند که پدر و مادر برای فرزند دعا میکنند، ولی به این مطلب اشاره کردند که رفتن بر سر قبر آنها و دعا کردن برای ایشان، ضمن آنکه موجب خوشحالی آنها میشود، زمینه را برای اجابت دعای فرزند فراهم میکند.
روایت دوم
امام صادق علیهالسلام فرمودند: «إِنَّ اَلصَّلاَةَ وَ اَلصَّوْمَ وَ اَلصَّدَقَةَ وَ اَلْحَجَّ وَ اَلْعُمْرَةَ وَ كُلَّ عَمَلٍ صَالِحٍ يَنْفَعُ اَلْمَيِّتَ حَتَّى إِنَّ اَلْمَيِّتَ لَيَكُونُ فِي ضِيقٍ فَيُوَسَّعُ عَلَيْهِ وَ يُقَالُ هَذَا بِعَمَلِ اِبْنِكَ فُلاَنٍ وَ بِعَمَلِ أَخِيكَ فُلاَنٍ أَخُوكَ فِي اَلدِّينِ»؛ «نماز، روزه، صدقه، حج، عمره و هر عمل صالحی به میت نفع میرساند تا جایی که ممکن است میت در تنگنا باشد و به واسطه این کارها در گشایش قرار بگیرد و به او گفته میشود که مثلا این از طرف فلان فرزندت یا فلان برادر دینیت بوده است». [بحارالانوار، دار احیاء التراث، ج85، ص311]
در این روایت هم اگرچه مستقیماً نفرمودهاند که میت برای این شخص دعا میکند، ولی همین که به میت میگویند که فلانی برایت فلان کار خیر را انجام داده، نشان از آن دارد که مطلع کردن میت برای این است که او نیز در قبال این خدمتِ فرزند یا قوم و خویشش و یا برادر مومنش، برای او کاری انجام دهد. کمترین کاری که میت میتواند در قبال این خدمت انجام دهد این است که در حق او دعا کند و از خداوند برایش طلب رحمت نماید.
پاسخ به سوال سوم:
اینکه آیا رفتن بر سر قبر اموات موثر است یا خیر، از پاسخ سوال گذشته مشخص شد که رفتن بر سر قبر پدر و مادر خصوصاً و سایر اموات عموماً حتماً تاثیر دارد و آنها در قبال این لطف و خدمت، برای انسان دعا میکنند.
اما در پاسخ به این سوال که آیا دعای اموات تأثیر گذار است یا نه، باید عرض کرد بله دعایشان حتماً تأثیرگذار است؛ ولی تأثیرش به این معنا نیست که به محض رفتن سر قبر آنها و دعا کردنِ ایشان برای انسان، مشکل انسان حل شده و گرفتاریش برطرف شود؛ زیرا همانگونه که عرض شد گاهی مصالح پشت پرده باعث میشود تا دعای اجابت شده پیامبر و امام هم با تاخیر محقق شود، چه رسد به امواتی که مقامشان از پیامبر و امام پایینتر است. البته دعای اموات اگرچه ممکن است به جهت وجود مصالح مشکل انسان را سریعاً برطرف نکند؛ ولی قطعاً تاثیر خودش را در زندگی دنیوی و اخروی انسان گذاشته و موجب جلب خیرات میشود و گاهی هم ممکن است تکرار حضور بر سر قبر آنها، خصوصاً پدر و مادر، و دعای مکرر ایشان، موجب برطرف شدن مشکلات انسان بشود. در نتیجه رفتن بر سر قبر آنها در هر صورت اثر گذار است.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
پاسخ سوال اول و سوم:
بر اساس نقلهای تاریخی، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله غالباً نمازهایشان را در پنج نوبت میخواندند؛ ولی گاهی پیش میآمد که در شرایط عادی و بدون وجود ضرورت هم نماز را بهصورت جمع میخواندند تا به امتشان بفهمانند جدا خواندن نمازها واجب نیست و میتوان آن را به صورت جمع نیز خواند.
ابن عباس میگوید: پيامبر خدا صلیاللهعلیهوآله در مدينه در غير سفر و ترس و چيزى كه او را ناگزير به آن كار كند، ميان ظهر و عصر، جمع كرد. به ابن عباس گفتند: چرا ، اى ابو عباس؟ گفت: مى خواست تا امّتش به دشوارى نيفتند. [نهج الحق و کشف الصدق، ص445]
پاسخ سوال دوم:
بر اساس آنچه گفته شد، دانسته میشود که جدا خواندنِ نمازهای یومیه و ادای آنها در اوقاتِ فضیلتش، اگرچه واجب نیست؛ ولی مطابق سنت رسول خدا و در عموم اوقات، دارای فضیلت بیشتری است.
البته مشروط به اینکه این جدا خواندن موجب قضا شدنِ نماز دوم نشود؛ چراکه در بسیاری از اوقات انسان نماز اول را میخواند و از خواندن نماز دوم در وقتش بهطور کلی فراموش میکند. بدیهی است که در این حالت همان جمع خواندن بهتر است؛ زیرا از فوت نماز جلوگیری میکند.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
در ضمن بیان چند نکته پاسخ حضرتعالی را عرض میکنیم:
1. در بسیاری از مواقع معیار در عنایت و بخشش و عدم بخشش به بندگان، مصلحت جمعی است، نه مصلحت شخصی اشخاص و نفع فردیِ آنها. همچنین گاهی دنیا ظرفیت توجه به تمام اشخاص و اجابت خواستههای تمام آنها را ندارد. مثلاً فرض کنید جمعی از خدا نزول باران میخواهند و جمعی عدم بارش باران را. یا فرض کنید همه از خدا میخواهند تا در قرعهکشی بانک نفر اول باشند و یا همه میخواهند تیمشان در مسابقه فوتبال برنده باشد و یا همه از خدا میخواهند که دشمنشان مغلوب شود و ... . بدیهی است که اجابت خواستههای تمام این افراد امکانپذیر نیست و اقتضای مصلحت جمعی این است که برخی از خواستهها اجابت و برخی اجابت نشود. برخی از خواستههای شخصی هم به جهت مصلحت جمعی اجابت نمیشود. مثلاً فرض کنید که مردی از خدا میخواهد که پولدار شود. همسرش نیز از خدا میخواهد که محبت شوهرش به او پابرجا بماند. خداوند که میداند اجابت دعای مرد، مساوی با تمایل به همسران دیگر و از هم پاشیدن زندگی اوست؛ ولی اجابت خواسته زن مساوی با بقاء محبت بین آن دو و لذت بیشتر مرد از زندگی است، دعای زن را اجابت میکند تا در واقع هردو به خواسته خود که لذت بیشتر از زندگی است، برسند. البته اینها که گفته شد، تنها بهعنوان چند مثال ساختگی برای تقریب به ذهن بود و الا در واقعیت دهها مثال دیگر وجود دارد که ما از آنها بیاطلاع هستیم و خدا از آن آگاه است.
پس گاهی عدم عنایت به یک شخص نه به بخل خداوند برمیگردد و نه به مصلحت شخصی او، بلکه اقتضای مصلحت عمومی یا چند نفری است که ما از آن بیاطلاع هستیم.
2. گاهی اجابت دعای افراد یا عدم آن، به جهت امتحان آنهاست. خداوند در قرآن میفرماید: «انسان وقتی پروردگارش او را آزمایش میکند و به او نعمت داده و او را اکرام میکند، میگوید: خدا مرا اکرام کرده و اما وقتی او را آزمایش میکند و روزی را بر او تنگ میگیرد، میگوید: خدا به من اهانت کرده».[فجر 15 و 16] خداوند در مقام انکار این دو حالت انسان میفرماید: نه آن نعمت دادن اکرام بود و نه این تنگ گرفتنِ روزی، اهانت؛ بلکه هر دوی اینها امتحان بودند برای اینکه انسان نشان بدهد در آسایش و سختی رفتارش چگونه است.
واقعیت آن است که محل حقیقی جود و بخشش الهی بهشت است. لطف و عطای الهی در دنیا نیز اگرچه جریان دارد؛ ولی ماهیت دنیا و آمدن انسان به این عرصه، برای آزمایش است.
خداوند در قرآن میفرماید: «إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا»؛ «ما آنچه را روی زمین است زینت آن قرار دادیم، تا آنها را بیازماییم که کدامینشان بهتر عمل میکنند». [کهف: 7] زینتها دنیوی و نعمتهای آن در وهله اول برای رحمت خاص خدا نیستند؛ بلکه برای آزمایشند. به یکی میدهد تا ببیند، چگونه از آن استفاده میکند و به یکی نمیدهد تا ببیند با نداشتن آن چگونه بندگی میکند و از یکی پساز دادن میگیرد تا ببیند چه عکسالعملی انجام میدهد. اما نعمتهای بهشتی بههیچوجه چنین ماهیتی نداشته و تنها مظهر فضل و رحمت و جود الهی هستند. اگر کسی میخواهد جود و رحمت خدا را بسنجد، باید جایگاهی که مظهر جود و رحمت الهی است را در نظر گرفته و ببیند که آیا خداوند در آن جایگاه و موطن بخیل است یا نه.
خداوند در توصیف آن جایگاه میفرماید: «لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ خَالِدِينَ ۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ وَعْدًا مَسْئُولًا»؛ «هر چه بخواهند در آنجا برایشان فراهم است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ این وعدهای است مسلّم که پروردگارت بر عهده گرفته است». [فرقان: 16]
تفاوت بهشت با دنیا در سه چیز است:
1. فضای بهشت بینهایت و نامحدود است و عنایت و تفضل به کسی در تزاحم و تنافی با عنایت به دیگری نیست، بر خلاف دنیا که محدودیت داشته و باید مصلحت جمعی در آن لحاظ شود.
2. انسان در بهشت دارای ظرفیتی عظیم است و عنایت به او موجب طغیان و هلاکتش نمیشود؛ ولی انسان در دنیا چنین ظرفیتی را ندارد.
3. بهشت جایگاه پاداش و ظهور تفضل الهی است، نه محل امتحان اشخاص؛ ولی دنیا در درجه اول محل امتحان و سنجش اشخاص است، اگرچه تفضلات الهی نیز در آن بهصورت محدود و حکیمانه سنجیده شده است.
با این اوصاف، برای سنجش بخل یا تفضل الهی، در نظر گرفتن دنیا که دارای محیط و شرایط متفاوتی از بهشت است، کار صحیحی نمیباشد.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
پاسخ سوال در ضمن دو مطلب روشن میشود:
اولاً: بسیاری از مردم این کارهایی را که فرمودید، یا انجام نمیدهند و یا آنقدر کم است که کثرت گناهانشان، آثار آن را ازبین میبرد.
ثانیاً: بسیاری از این امور دارای شرط است. یعنی اثرگذاری امور این چنینی، به شرط وجود برخی از اعمال دیگر در کنار آنهاست و چون آن اعمال دیگر در کنارشان وجود ندارد، این اموری که جنابعالی به آن اشاره فرمودید نیز بی تاثیر میشوند.
بهعنوان مثال، خواندنِ نمازهای واجب یومیه، شرط قبولی تمام اعمال است. در روایات متعددی نقل شده که در محاسبه اعمال، اول به سراغ نماز شخص میروند. اگر نمازش قبول شده بود، آنگاه نوبت به سایر اعمال میرسد؛ ولی اگر نماز واجبی در نامه اعمالش نداشت یا نمازش قبول نشده بود، به سایر اعمالش نیز توجهی نمیشود.
امام باقر علیهالسلام فرمودند: «ِإِنَّ أَوَّلَ مَا يُحَاسَبُ بِهِ الْعَبْدُ الصَّلَاةُ فَإِنْ قُبِلَتْ قُبِلَ مَا سِوَاهَا»؛ «اولین چیزی که بهواسطه آن بنده مورد محاسبه قرار میگیرد، نماز است، پس مورد قبول واقع شد، غیر آن هم مورد توجه و قبول قرار میگیرد». [کافی، اسلامیه، ج3، ص268]
بنابراین، بسیاری از این افراد به جهت نماز نخواندن یا کوتاهی در نماز واجب، اعمال دیگرشان مانند زیارت کربلا و ... مورد قبول واقع نشده است. افراد بسیاری وجود دارند که نماز نمیخوانند؛ ولی کارهای مستحبی مانند آنچه شما فرمودید، انجام میدهند. این افراد توجه ندارند که بدون نماز، سایر کارهایشان نیز بیتاثیر است و آثاری که برایشان ذکر شده، محقق نخواهد شد.
همچنین در برخی روایات نقل شده که خداوند در ماه رمضان همه گنهکاران را که از او طلب مغفرت کنند، میبخشد، مگر کسی که در دلش از مومنی کینه به دل گرفته باشد.
در نتیجه بسیاری از این اعمال شرطهای و قیودی دارند که با وجود این شرطها و قیود آثار آنها محقق میشود.
در دنیا هم نمونهاش کم نیست.
مثل این که شما گوشت، سبزیجات و تمام مواد غذایی خام و مفید برای بدن که دارای آثار متعددی برای سلامتی هستند را داشته باشید؛ ولی ظرف و آتش برای پخت و پز آنها را نداشته باشید. خب همه آن مواد خام بالقوه برای بدن شما مفید هستند؛ ولی بدون آتش و پخت و پز بالفعل هیچ تاثیری برای بدن شما نمیتواند داشته باشد.
مثال دیگر اینکه شما فرض کنید بانک میگوید اگر در اینجا به میزان فلان مبلغ سرمایهگذاری کنید، این مقدار سود ماهیانه به شما تعلق میگیرد و شما با این مقدار امتیاز در قرعه کشی بانک شرکت داده خواهید شد.
خب این حرف بانک سر جای خودش باقی است؛ ولی شروط و قیودی هم دارد:
_ یکی از شروطش این است که شما مبلغ را در آنجا بگذارید باقی بماند و هر روز برداشت نکنید و دوباره برگردانید.
_ یکی دیگر از شروطش این است که شما تخلفی نکرده باشید تا درنتیجه آن اموالتان توسط دولت مصادره شده باشد.
_ یکی دیگر از شروطش این است که شما اقساط عقب افتاده وام نداشته باشید که بالاجبار با قانون همین بانک، اقساط معوقتان از آن مال سرمایهگذاری شدهتان کم شود.
افراد مذکور نیز اگرچه ممکن است به انجام کارهایی که فرمودید، در طول زندگی دست زده باشند؛ ولی چون شروط و قیود جانبی آن را رعایت نکردهاند، فایدهای به حالشان نداشته است.
با عرض سلام و ادب خدمت شما
شرک به این معناست که انسان در ذات یا افعال، کسی را هم عرض خدا و شریک او بداند و یا کسی غیر از خدا را عبادت کند.
شرک در واقع به دو صورت است:
1. شرک جلی (آشکار). قائل بودن یک شخص به دو خدایی، همان شرک جلی و آشکار است، بهگونهای که هر انسان موحدی این شخص را مشرک میداند.
شرک جلی خودش اقسامی دارد:
الف) شرک در خالقیت، به اینکه انسان قائل باشد دو یا چند خالق در عرض هم خالق مخلوقات هستند؛ مانند اینکه ثنویها قائل به خدای خیر با نام «یزدان» و خدای شر با نام «اهریمن» میباشند.
ب) شرک در ربوبیت. مانند اینکه کسی قائل باشد امور عالم را موجودی یا موجوداتی غیر از خدا و با اراده و اختیار خودشان تدبیر میکنند. مانند مشرکین مکه که خلقت عالم را به خدا نسبت میدادند؛ ولی ربوبیت و تدبیر امور عالم را به غیر خدا نسبت میدادند.
ج) شرک در عبادت. مانند اینکه انسان به پرستش غیر خدا بپردازد. مانند پرستش بتها، گاو، خورشید و ماه توسط مشرکین.
2. شرک خفی(پنهان). در این شرک شخص مشرک علناً و آشکارا به خالقیت، ربوبیت غیر خدا قائل نبوده و غیر از خدا را نمیپرستد و اگر از او پرسیده شود که امور عالم دست چه کسی است، در پاسخ میگوید فقط خداست؛ ولی در عملکرد خود بهگونهای عمل میکند که مشرک به حساب میآید. عموم مردم غیر از عده کمی از مخلصین که به مقامات عالی توحید رسیدهاند، دچار این نوع از شرک هستند.
خداوند در توصیف این نوع شرک میفرماید: «وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ»؛ «و بیشتر آنها که مدعی ایمان به خدا هستند، مشرکند». [یوسف: 106]
از مصادیق شرک خفی نیز مواردی را میتوان بر شمرد: بهعنوان مثال:
- شرک در طاعت؛ به این صورت که انسان در اطاعت خدا، شیطان و نفس و هر موجودی غیر خدا را شریک خداوند قرار دهد. بنابراین، تمام معصیتهایی که در حال حاضر صورت میپذیرد، بهعنوان مصداق شرک به حساب میآید.
- شرک در توحید افعالی؛ به این صورت که انسان افعال یا تاثیرات را به غیر خداوند نسبت بدهد و خود را بهنحوی از خداوند بینیاز ببیند. مثلاً بگوید اگر فلانی نبود، مشکل من حل نمیشد یا اگر فلان دکتر نبود، بیمارم شفا پیدا نمیکرد. یا معتقد باشد پول و مال میتواند تمام مشکلات من را بهخودیخود حل کند. یا بگوید با وجود قدرت و پیشرفت نظامی، ما پیروز هستیم و دیگر نیازی به کمک خداوند در برابر دشمن نیست یا معتقد باشد با وجود یک آشنا و فامیل در فلان دستگاه، مشکل من حل میشود و نیازی به دستگیری و عنایت خداوند ندارم یا بگوید فقط فلانی میتواند کار من را راه بیندازد و اگر او نباشد، بیچارهام.
امام صادق فرمودهاند: شخصی که بگوید: اگر فلانی نبود هلاک میشدم و اگر فلانی نبود چنان و چنان بر سرم میآمد و اگر فلانی نبود خانوادهام از دست رفته بود، برای خداوند شریک قرار داده است. راوی خطاب به امام گفت: (آیا اشکال دارد) بگوییم اگر خدا بر من به واسطه فلانی منت نگذاشته بود، هلاک شده بودم؟ امام(ع) فرمود: این خوب است و این گونه سخن گفتن و مانند آن اشکالی ندارد. [بحارالانوار، ج9، ص106]
یکی از مصادیق شرک خفی ریاء است.
امام صادق(ع) فرمودند: هر کس نماز بگذارد و یا روزه بگیرد و یا بردهای را آزاد کند و یا حج انجام دهد و مقصودش آن باشد که مردم از وی خوششان بیاید؛ مشرک به حساب میآید؛ ولی شرک او قابل گذشت میباشد. [تفسیر عیاشی، ج2، ص352].
با عرض سلام و ادب خدمت شما
در خصوص اهل دوزخ روایتی مشاهده نشد که با چه هیئتی و در چه سنی و با چه صورتی هستند، البته برخی از هیئتها که مربوط به برخی از گناهان خاص است، مثل محشور شدن با شکم بزرگ یا به صورت مورچه و... در روایات اشاره شده است؛ ولی معلوم نیست که این هیئتها علاوه بر همان هیئتی است که در دنیا در آن قالب مردهاند یا نه متفاوت با آن است؟
مثلاً فرض کنید کسی که رباخوار بوده و با شکم بزرگ و قیافه زشت محشور میشود، و در دنیا در سن هفتاد سالگی مرده است، معلوم نیست که با همین سن هفتاد سالگی با شکمی بزرگ و قیافهای زشت محشور میشود یا نه هیئتش در آخرت به صورت کلی با هیئت دنیوی او فرق میکند؟
البته ظاهرا بهگونهای است که هرکس او را میبیند، تشخیص میدهد که مثلاً این فلانی است.
اما نسبت به بهشتیان در روایتی نقل شده است که اهل بهشت در قامت حضرت آدم و در سن حضرت عیسی (سی و سه سال) و با زبان پیامبر اسلام و با صورتی به زیبایی صورت حضرت یوسف و قلبی خالی از غش چون حضرت ایوب خواهند بود.[البرهان فی تفسیر القرآن، ج5، ص263]
البته از ظاهر روایت استفاده میشود که این مربوط به بهشت خُلد است، نه برزخ، ولی بعید نیست که در بهشت برزخی نیز چنین حالتی حاکم باشد؛ زیرا آنجا نیز محل تنعم بهشتیان است و اقتضای لطف خداوند این است نعمت جوانی و سلامت را که زمینهساز بهرهمنی از سایر نعمتهای برزخی و از پیش پا افتادهترین نعمتها است، به ایشان عطا کند.
علاوه بر این، گزارشاتی که از تجربههای نزدیک به مرگ به دست ما رسیده، حاکی از آن است که اهل بهشت بزرخی در سنین جوانی و در نهایت صحت و سلامت به سر میبرند؛ به گونهای که بیشترین لذت و بهره را از آن فضا میبرند.
اما در خصوص کودکان باید عرض شود که از ظاهر روایات استفاده میشود که با همان سن و ظاهر کودکی محشور میشوند. به این دو روایت توجه بفرمایید:
در حدیثی از امام صادق علیهالسلام نقل شده که فرمودند: «هرگاه کودکی از مؤمنان از دنیا برود، منادی در ملکوت آسمان و زمین ندا میدهد که فلانی فرزند فلانی از دنیا رفته است. اگر پدر یا مادر یا یکی از بستگان مؤمن او از دنیا رفته باشند، کودک را به نزد او میبرند تا از او پرستاری کند و اگر کسی یافت نشد، او را به حضرت فاطمه سلاماللهعلیها میسپارند و آن حضرت تا زمانی که یکی از پدر یا مادر یا نزدیکانش به او ملحق شوند، از کودک نگهداری میکنند و بعد کودک را به آن فرد تحویل میدهند». [بحارالانوار، داراحیاء التراث، ج5، ص293]
همچنین از پیامبر بزرگ اسلام صلیاللهعلیهوآله نقل شده است که فرمودند: «کودکان مؤمنان در روز قیامت آنگاه که زمان حسابرسی خلایق میرسد، حاضر میشوند. خدای تعالی به جبرئیل میفرماید: اینان را به بهشت وارد کن. کودکان بر دروازههای بهشت میایستند و از پدران و مادران خود سؤال میکنند. نگهبان بهشت به آنان میگوید: آنان مثل شما نیستند و گناهان و خطاهایی دارند که باید از آن بازخواست شوند. کودکان صدای خود را با گریه بلند میکنند؛ پس خدای تعالی میفرماید: ای جبرئیل، این چه صدای گریه و زاری است که بلند شده است؟ جبرئیل عرض میکند: خدایا! تو خود از من داناتری، اینان کودکان مؤمنان هستند و میگویند ما وارد بهشت نخواهیم شد تا زمانی که پدران و مادران ما وارد بهشت شوند. پس خدای تعالی میفرماید: ای جبرئیل، در میان جمع وارد شو و دست پدران و مادران آنان را بگیر و همراه کودکان - به خاطر رحمتی که دارم - وارد بهشت کن». [همان، ج79، ص123]
صفحهها