با سلام و احترام خدمت شما کاربر گرامی
در پاسخ به سؤال شما کاربر گرامی باید گفت:
مطلب اول: عصمت امرى است موهبتى که خداوند متعال به سبب قابلیت و ظرفیتی که در پیامبران و ائمه علیهم السلام وجود داشت عطا نمود. هرچند اين امتياز (عصمت موهبتى)، پايه و شرط اوليه نبوت و امامت است اما این بدان معنا نیست که آنها برای این عصمت تلاش نکنند بلکه ایشان با اراده خود به دنبال کسب آن هستند. به عبارت دیگر: پیامبران و ائمه علیهم السلام، با اراده خويش و تلاش و عبادت، به مقامات عالى ترى از عصمت دست مىيابند.
بنابر این عصمت پیامبران الهی و ائمه علیهم السلام هم امری موهبتی است و هم امر اکتسابی؛ البته مقام عصمت تنها اختصاص به پیامبران و ائمه علیهم السلام ندارد بلکه دسترسی به آن برای هر کسی ممکن است چنان كه حضرت زينب (عليها السلام) تا مرز عصمت پيش رفت یا حضرت ابوالفضل العباس (عليه السلام) به مقامات عالى معنوى دست يافت. اینکه مسئله عصمت، عمدتاً در مورد پيامبران و امامان مطرح مىشود، به لحاظ لزوم عصمت در آنان است. به عبارت ديگر شرط امامت و نبوت، «عصمت» است و خداوند فاقدان اين ويژگى را براى اين دو منصب برنمىگزيند.
مطلب دوم: به کاربر بردن چهارده معصوم برای ائمه علیهم السلام، برگرفته از صفت عصمتی است که شیعه برای آنها قائلند و عصمت یعنی این که چهارده نور از تمام گناهان کبیره و صغیره و از هر گونه سهو و خطا پاک هستند. عین این عنوان «14 معصوم» در هیچ روایتی وارد نشده اما در روایات زیادی عدد 14 نور به کار رفته است و چون ائمه مقام عصمت دارند و روایات زیادی بر آن اشاره دارد، شیعه از همان روز اول این دو واژه را تلفیق نموده و 14 معصوم را برای آنها برگزیدند.
مطلب سوم: در اصل عصمت هيچ تفاوتی بين انبياء و ائمه اطهار عليهم السلام وجود ندارد اما عصمت دارای رتبه بندی است و به لایه های مختلف تقسیم می شود. حد اعلای عصمت متعلق به پیامبر اسلام، فاطمه زهرا سلام الله علیها و امامان معصوم است، سپس پیامبران الهی و پس از آن حضرت زینب و ... می باشد. بنابراين، اينكه می گوئيم چهارده معصوم، نه تنها به معنای عدم عصمت انبياء الهی نيست، بلكه دلالت بر عصمت انبياء دارد، زيرا وقتی رسول اكرم ـ صلی الله عليه و آله ـ به عنوان يكی از انبياء و مظهراكمل آن بزرگواران داراي مقام عصمت بوده و جزء چهارده معصوم است.
از جمع بندی سخنان نتیجه می شود که پیامبران و امامان همهگی معصومند. به کار بردن 14 معصوم به معنای این نیست که پیامبران الهی عصمت ندارند بلکه به کارگیری این عنوان 14 معصوم برای ائمه علیهم السلام به سبب اشاره روایاتی است که به 14 نور اشاره نموده و چون ائمه دارای مقام عصمت بودند شیعیان صفت عصمت را به 14 اضافه نموده و مشهور به 14 معصوم شدند.
برای مطالعه بیشتر به لینک زیر مراجعه فرمایید:
https://btid.org/fa/news/52185
با تشکر از سوال خوب شما کاربر فهیم و گرامی
با سلام و احترام خدمت شما کاربر گرامی
روایاتی که از معصومان علیه السلام درباب اقتصادی برای آخرالزمان وارد شده است بیشتر آنها صحیح و حاکی از وضعیتی بسیار سخت در باب معیشتی برای مردم جهان است. آنچه از این روایات استفاده می شود این است که جهان در آستانۀ ظهورِ گرفتار یک ناآرامی و سختی در همه زمینه ها خواهد شد و طبیعی است که وضعیت اقتصادی جوامع نیز از این سختی برکنار نباشد. البته بخشی از این سختی های اقتصادی محصول دگرگونی های طبیعی است.
برای نمونه در برخی روایات از ملخهایی سرخرنگ یاد شده که چه در دوران برداشت محصول و چه غیر برداشت، به قدری زیاد می شود که زیرساخت های غذایی و کشاورزی را نابود می کنند و میزانِ تولیدِ غذای آدمیان را تا اندازه زیادی کاهش می دهد؛ در این میان با نابودی زیر ساخت های غذایی موجب کاهش گندم و جو و ذرت و دیگر غلّات شده و در نتیجه نرخ آنها را در بازارهای جهانی تا چندین برابر می تواند افزایش دهد و در نتیجه این فزونیِ روزافزون نرخ و کمبودِ مستمرِ غذا، ثمره ای جز بروز قحطی به دنبال ندارد.
البته این گرسنگی های آخرالزمان نوعی آزمایش برای جامعه بشری است چنان که در روایتی از امام معصوم به آن اشاره شده است:
«محمد بن مسلم گوید: شنیدم امام صادق، علیهالسلام، میفرمود: همانا پیش از آمدنِ حضرت قائم، علیهالسلام، از جانب خداوند آزمایشی است. عرض کردم: قربانت گردم، آن [آزمایش] چیست؟ امام علیهالسلام، این آیه را خواند: «هرآینه بیازماییم شما را به چیزی از ترس و گرسنگی و کاهشدادنِ مالها و جانها و میوهها؛ و مژده دِه به صبرکنندگان» آنگاه فرمود: ترس، از سلاطینِ بنیفلان (بنیعباس) [است]؛ و گرسنگی، بهواسطۀ گرانی نرخها [است]؛ و کاهش مال، بهوسیلۀ کسادی وضع تجارت و بازار و کمی سود [خواهد بود]؛ و کاهش جانها، به مرگهای عمومی و سریع؛ و کاهش محصول، به کمی غلّه و زراعت و بیبرکتی میوهها [بازمیگردد]. سپس فرمود: و مژده ده به صبرکنندگان در آن هنگام به اینکه بهزودی حضرت قائم، علیهالسلام، خروج کند»
برایرمطالعه بیشتر به لینک زیر مراجعه فرمایید
https://btid.org/fa/news/107435
با سلام و احترام خدمت شما کاربر گرامی
برای بالا بردن سطح ایمان و تقویت باورها؛ باید چند کار را انجام دتد که به برخی از آنها اشاره می کنیم:
۱. تقویت ایمان با بالا بردن علم و یقین: امور اعتقادی و دلی را باید با مطالعه بیشتر به مرحله باور قلبی و یقینی برسانید. یعنی هر چه قدر ما در شناخت و معرفت نسبت به مسائل اعتقادی خودمان را قوی تر کنیم، استقامت ما در مقابل وسوسه های نفس و شیطان و نیز شبهات دینی بیشتر خواهد شد و به راحتی از این مسیر جدا نمی شویم.
۲. در کنار تقویت مبانی دینی و اعتقادی با مطالعه و سوال نمودن باید مراقبه و محاسبه نفس نیز در شبانه روز انسان داشته باشد و هر شب از نفس محاسبه ای بگیرد ببیند در روز چه کارهای بدی از او سر زده و در صدد جبران آن بکوشد.
۳. تلاوت قرآن: سفارش بسیار زیادی به انس با قرآن، تلاوت و تفکر در آیات آن شده است. بدون تردید انس با قرآن و تفکر در آیات آن بر ایمان انسان می افزاید و باورهای قلبی انسان را تقویت می کند.
۳. عمل به احکام و مواعظ الهی: انجام واجبات و ترک محرمات مهم ترین عامل تقویت ایمان و باوهای قلبی است. عمل به ارزش های الهی و خود را متخلق نمودن به این ارزش ها و عمل نمودن به فرامین الهی می تواند تاثیر به سزایی در رشد اعتقادی و افزایش ایمان ما داشته باشد.
۴. نشست و برخواست نداشتن با انسان های بی دین و بد دین و در مقابل حشر و نشر داشتن با انسان های با ایمان... زیرا نشست و برخواست با افراد بد دین و بی دین در روح و روان و باورهای من و شما تاثیر دارد و می تواند این باورها را ضعیف کند اما نشست و برخواست با افراد با ایمان به مرور زمان می تواند بر تقویت ایمان و رشد مسائل اعتقادی ما اثر دو چندانی داشته باشد و ما را به سوی سعادت و کمال هدایت کند.
۵. یاد مرگ و فکر نمودن همیشگی در اینکه دنیا محل گذر و آخرت زندگی ابدی است ... بسیار در تقویت مبانی دینی و اعتقادی و افزایش ایمان تاثیر دارد و راه این امر این است که هر از گاهی وارد بزرگترین دانشگاه تربیت نفس یعنی قبرستان شویم و با دیدن این همه مردگان عبرت بگیریم و نفس درنده را کنترل و باور قلبی را تقویت کنیم.
۶. محبت اهل بیت علیهم السلام با حضور و انس با مجالس آنان قطعا می تواند انسان را در دینداری همچون کوه ثابت قدم نگه دارد و بر باورهای اعتقادی ما بیفزاید.
۷. حشر و نشر و نشست و برخواست با عالمان دینی و شرکت در مجالس آنان بدون تردید می تواند بر ایمان و باورهای اعتقادی شما بیفزاید.
۸. ریشه کن نمودن عواملی که باعث از بین رفتن ایمان می شود.
با تشکر از سوال خوب شما کاربر گرامی
برای مطالعه بیشتر می توانید به لینک زیر مراجعه فرمایید
https://btid.org/fa/news/111051
با سلام و ادب و احترام خدمت شما کاربر گرامی
پاسخ به سؤال شما کاربر گرامی را در قالب یک مقدمه و چند علت بیان میکنیم:
مقدمه:
در تمام دوران تاریخ، دین هایی که از سوی خداوند متعال برای ملت ها تشریع و نازل شد با توجه به سطح بینش و توان مردم در یادگیری و عمل کردن بوده است. برای نمونه چون دوران حضرت ابراهیم سطح فکری و آگاهی مردم نسبت به دوره های قبل از آن بالاتر رفته بود، لذا باید دینی تشریع می شد که پاسخ گوی تمام مسائل اعتقادی و اجتماعی می بود.
همین رویه تا دوران موسی و عیسی ادامه و شریعت ها با توجه به مقضیات زمان و رشد افکار و آگاهی ها کامل تر می شد. تا به دوران پیامبر رسید که مردم جهان به جایی رسیدند که می توانستند کامل ترین دین را دریافت کنند، از این رو خداوند دین کامل را با دستوراتی جامع برای سعادت و تربیت بشر ابلاغ و نازل نمود و مدیریت جهانی در آینده نه تنها از نگاه شیعه بلکه طبق دیدگاه نو مستشرقان با اسلام خواهد بود.
البته خبر از دین کامل و پیامبر خاتم از سوی پیامبران الهی و ادیان قبل از اسلام نیز تصریح شده بود چنان که در تورات و انجیل این خبر ثبت و ضبط و در دوران پیامبر یهودیان و مسیحیان براین مطلب اذعان و گاهی بین همدیگر بیان می کردند. پس از بعثت پیامبر نیز خداوند کامل بودن دین اسلام را ابلاغ و ناسخ بودن دیگر ادیان الهی را اعلام نمود.
اما درباره اینکه چرا دین اسلام کامل ترین دین است دلایل مختلفی وجود دارد که به برخی از آنها اشاره می کنیم:
1. هر انسان عاقلی وقتی به قوانین و فرامین شرعی و نیز باورهای اعتقادی ادیان کنونی رجوع کند؛ تضادی فاحش بین این باورها و قوانین مشاهده می کند که برخی از آنها نه با عقل، نه با فطرت و نه با منطق سازگار نیست به گونه ای که انسان را سردرگم و صدها شبهه دیگر از مطالعه آن قوانین دینی در ذهنش ایجاد می کند.
برای نمونه درباره خداوند، مسیحیت قائل به تثلیث (سه خدایی)، زرتشت قائل به ثنویت؛ گروهی معتقد به بی خدایی ... یا درباره امور غیبی و معاد برخی انکار می کنند، برخی تفسیر غیر عقلانی و با ذهن خود تفسیر می کند؛ یا درباره برخی مسائل شرعی یا اجتماعی ... در این میان اسلام شفاف ترین معرفی را از خداوند و معاد دارد که هر انسان بدون تعصب و طالب حق پذیرفته و آن را نزدیک ترین قول به حق و مطابق با فرامین عقلی می داند.
خدایی که اسلام معرفی می کند خدای: واحد، احد، قدرتمند، رازق، عالم، رحمان، رحیم ... برخلاف دیگر مذاهب و ادیان الهی که خداوند را جسمانی، دارای شریک گاهی ضعیف ... معرفی می کنند .... بنابر این هر انسان عاقلی با کمی تامل و فکر به خوبی از حقانیت و کامل بودن دین اسلام آگاهی و اذعان می کند.
2. دین اسلام از هرگونه تحریفی محفوظ است و تحریف نمیشود و خداوند حافظ و ضامن جلوگیری از تحریف آن شده است؛ برخلاف دیگر ادیان الهی و کتابهای آسمانی آنها که تحریف شده است. امروزه هر انسان عاقل و صاحب خردی وقتی به کتابهای آسمانی دیگر ادیان مانند تورات و انجیل می نگرد، تغییرهای فراوان و مطالب غیر معقول و خنده دار فراوانی در آنها مشاهده می کند که هر انسانی با دیدن آنها متحیر می شود؛ که کشتی گرفتن یکی از پیامبران الهی با شیطان و یا فرار سنگ از دست حضرت موسی یکی از نمونههای این کتب است.
3. احکام دین اسلام منطبق بر فطرت و عقل است، در حالی که در دیگر شریعتها، گاهی احکامی وجود دارد که معقول نیست؛ مثلا دین اسلام به ما اجازه میدهد در برابر زورگویان بایستیم و اگر به ما ستم کردند (مثلا ما را زدند) ما هم مقابله به مثل میکنیم (بقره، آیه ۱۹۴). در حالی که انجیل میگوید: اگر کسی به سمت راست صورت شما سیلی زد، سمت چپ صورتتان را هم جلو بگیرید تا بزند. حالا شما کاربر گرامی مقایسه کنید و ببینید زورگویان و ستمکاران کدام یک را بیشتر دوست دارند و با کدام روش میتوان زور و ستم را ریشه کن کرد؟
4. دین اسلام برخلاف دیگر ادیان الهی جامع است؛ یعنی برای تمام امور ما انسانها برنامه دارد؛ از روابط شخصی ما با خدا گرفته تا روابط اجتماعی، خانوادگی، اقتصادی، سیاسی، بین المللی و...، در حالی که دینهای دیگر این جامعیت را ندارد.
برای مطالعه بیشتر می توانید به لینک های زیر مراجعه فرمایید:
https://btid.org/fa/news/192779
https://btid.org/fa/news/100899
https://btid.org/fa/news/198939
با سلام و احترام خدمت شما کاربر گرامی
پاسخ به سوال شما کاربر گرامی درباره چرایی زیاد بودن دیه مرد از زن و تبعیض بین زن و مرد را در قالب یک مقدمه و چند جواب کوتاه بیان می کنیم:
تمامى احکام اسلام بر پایه مصالح و مفاسد خاصى استوار است. براى هر حکمى، حکمتى است و در جعل هر قانونى، مصلحتى موجود است. اگر در اسلام از چیزى نهى میشود؛ به دلیل آن است که مفسدهاى دارد و اگر به چیزى امر میشود، از آن جهت است که مصلحتى در آن وجود دارد. البته شاید پى بردن به تمام حکمت و مصالح و مفاسد مترتّب بر احکام برای ما ممکن نباشد، اما با اتکاى به عقل سلیم و نیز واقعیات خارجى موجود و همچنین بیانات بزرگان معصوم(ع) میتوان به گوشههایى از آن پى برد.
در مورد دیه زن و نصف بودن آن نسبت به دیه مرد هم قطعاً حکمتهایى وجود دارد که به تعدادى از آن میپردازیم:
1. اگر اسلام یک دین کاملاً مادى بود که محور مسائل آن امور مالى و اقتصادى در نظر گرفته میشد و آنگاه دیه زن نصف دیه مرد بود، این اشکال وارد بود که چرا ارزش زن کمتر از مرد است و چرا قیمت زن را نصف قیمت مرد در نظر گرفتهاند. حال آنکه در اسلام ارزش انسانها به روح و روان و کمالات معنوى آنها است. آنچه در اسلام اهمیت دارد و معیار ارزش است، تقوا است.
2. مرد از نظر جسمانى و قواى بدنى، قویتر از زن بوده و قادر به انجام کارهاى سنگینتر است و وجود او براى خانواده، مایه آرامش و قوّت دل است، از سوى دیگر؛ با فقدان او افرادى که تحت تکفل وى بودهاند، بدون سرپرست و حامى میمانند؛ لذا طبیعى است که میزان دیه او بیش از دیه یک زن باشد.
3. نفقه فرزندان نیز بر عهده مرد است نه زن؛ لذا با رفتن مرد و مرگ او تعدادى فرزند واجب النفقه از او باقى میمانند که بایستى به نحوى این خلأ نیز پُر گردد. بنابراین، باید قاعدتاً دیه مرد بیش از دیه یک زن باشد و این مطلب ربطى به جوهره زن و مرد ندارد، بلکه به لحاظ عوارض خارجى مرگ آنها و اثرات آن در خانواده است.
4. خلأ ناشى از فقدان یک مرد در خانواده به مراتب بیش از خلأ ناشى از یک زن است. بر اساس مطالعات فقهى و تاریخى، دیه به منظور جبران خساراتى است که از ناحیه مجرم بر شخص قربانى یا خانواده او وارد گردیده و از آنجا که جامعه مطلوب دینى که اسلام در پى تحقق آن است، عمده فعالیتهاى اقتصادى را بر دوش مرد گذاشته و مهمترین وظیفه زن را اداره کانون خانواده قرار داده، طبیعى است که آثارى که بر یک مرد مترتب میشود از نظر اقتصادى بر وجود یک زن مترتب نیست؛ لذا فقدان او از صحنه اجتماع و خانواده، از نظر اقتصادی خسارت بیشترى را متوجه خانواده میکند. از این رو، باید دیهاى مناسب وضعیت او پرداخت گردد.
5. هیچ تبعیضی خداوند متعال بین زن و مرد قائل نشده است و اگر تکالیفی به عهده مرد قرار داده شده که به عهده زن قرار نداد حکمت های مختلفی داشته و خداوند طبق مصالح و مفاسد و بر مبنای روحیات و توان جسمی زنان برخی کارها را از عهده او برداشته است. یا در برخی امور مالی مانند دیه و ارث و دیگر امور تبعیضی وجود ندارد چنان که در موضوع ارث دختر چون از جاهای مختلفی به او ارث می رسد همان تساوی و گاهی بیشتر از آن نیز بهره می برد. البته این بخشی از حکمت است و ما هماه ان را نمی دانیم.
علاوه بر اینکه حکام دیگرى در اسلام وجود دارد که به دلیل مصالحى که در آنها وجود دارد، به نفع زنان وضع شده است، برای نمونه اگر شخص مسلمانى مرتد شود(مرتد فطرى) چنانچه مرد باشد حتى، اگر توبه هم کند، به نظر بسیارى از فقها به مرگ محکوم میشود، ولى اگر زن باشد در صورتى که توبه کند، آزاد شده و به زندگى عادى خود برمیگردد یا در علل فسخ نکاح، اگر مردى بعد از عقد نکاح، دیوانه شد، زن حق دارد نکاح را فسخ کند در صورتى که اگر همین اتفاق براى زن بیفتد، مرد حق فسخ ندارد و ... . حال آیا می شود گفت خداوند در این امور تبعیض و فرق قرار داده است؟
از جمع بندی این جواب ها و دیگر پاسخ هایی که ارائه شده نتیجه می شود مسئله دیه یا دیگر اموری که به ظاهر به ضرر زن است ملاک ارزیابى ارزش مرد و زن نیست که تفاوت آن موجب اعتراض گردد. از طرفى وظایف اقتصادى مرد در خانواده هم به نحوى ایجاب میکند که تفاوتهایى در اینگونه موارد(دیه) که ارتباط مستقیم با اقتصاد خانواده دارد، مشاهده شود و این عین عدالت است.
برای مطالعه بیشتر می توانید به لینک زیر مراجعه فرمایید:
https://btid.org/fa/news/181569
در پاسخ به سوال دوم شما درباره اینکه چرا اگر مرد خیانت کند سنگسار نمی شود اما اگر زن زنا کند سنگسار می شود چیست؟ باید گفت:
حکم سنگسار، در همه ادیان الهی وجود داشته و حالتی بازدارنده برای این عمل زشت زنا محسوب می شد. در زمان اسلام، این حکم با قوانین و فروعات جدیدی ابلاغ شد و امروزه یکی از احکام مسلّم اسلامى است که همه مکاتب فقهى اسلام به لحاظ مستندات غیرقابل انکار فقهى، بر اسلامی بودن آن اتفاق نظر دارند.
از آن جایی که تمامى احکام اسلام بر پایه مصالح و مفاسد خاصى استوار است و براى هر حکمى، حکمتى و برای جعل هر قانونى، مصلحتى وجود دارد از این رو اگر در اسلام از چیزى نهى میشود؛ به دلیل آن است که مفسدهاى دارد و هرچند پى بردن به تمام حکمت و مصالح و مفاسد مترتّب بر احکام برای ما ممکن نیست اما با اتکاى به عقل سلیم و نیز واقعیات خارجى موجود و همچنین بیانات بزرگان معصوم(ع) میتوان به گوشههایى از آن پى برد. در مورد حکم سنگسار بودن زن و مرد نیز حکمت هایی وجود دارد که حفظ امنیت اخلاقی جامعه، حفظ پاکیزگی خانواده ها، جلوگیری از خیانت و عادی سازی آن؛ حفظ پاکیزگی مولود و مشخص بودن خانواده وی .... از جمله این حکمت هاست.
پس از این مقدمه باید گفت:
حکم رجم یا همان سنگسار تنها برای مرد نیست بلکه هم برای مرد است و هم زن؛ اگر زنا، زنای محصنه باشد یعنی مرد همسردار با زن شوهر داری زنا انجام دهد، هر دو (زن و مرد) در صورت اثبات این عمل و تحقق شرایطی سنگسار می شوند و این رجم تنها اختصاص به مرد ندارد؛ از جمله این شرایط برای نمونه می توان به موارد زیر اشاره نمود:
1. هر دو متأهل و داراى همسر باشد؛ بنابر این، هرکدام از طرفین زنا که متأهل نباشند، حکم سنگسار از او مرتفع، و به تناسب، حد شلاق یا تعزیر بر او اجرا مىشود.
2. همسر دائم داشته باشد؛ بنابر این اگر زن یا مردى که در ازدواج موقت هستند و با شخص دیگرى مرتکب زنا شوند، اگرچه اصطلاحاً همسردار مىباشند اما زناى آنها، زناى محصنه مستوجب سنگسار نخواهد بود.
3. با همسر خود قبل از اینکه مرتکب زنا شود، دستکم یکمرتبه همبستر شده باشد؛ بنابر این شخص زناکارى که همسر دائم دارد، در صورتى که هنوز با همسر دائم خود همبستر نشده است (مثل کسانى که در دوران عقد هستند و هنوز با همسر خود همبستر نشدهاند)، سنگسار نخواهند شد.
4. مسلمان باشند؛ بنا بر نظر بسیارى از فقیهان، حکم زناى محصنه در مورد مسلمان جارى مىشود. بنابر این مسیحى و یهودى و پیروان دیگر ادیان در صورتى که همه شرایط زناى محصنه را داشته باشند، حکم سنگسار در مورد آنها الزامى ندارد و حاکم اسلامى مىتواند آنها را به قوم خویش واگذارد ... .
5. همه شرایط عمومى تکلیف را داشته باشد یعنی اگر یکى از طرفین گناه زنا، زیر سن تکلیف یا دیوانه یا حقیقتاً نسبت به حکم حرمت زنا جاهل باشد؛ یا حرمت زنا را مىداند، ولى با کسى که فکر مىکرده بر او حلال است، زنا کرده است؛ یا شخصى را مجبور به زنا کرده باشند، یا اینکه شخصى براى حفظ جان خود، به زنا مجبور شده باشد و... . در هریک از این موارد، مجازات زناى محصنه برداشته خواهد شد.
6. اقامه چهار شاهد که همه یک جور شهادت بر این زنا بدهند و اگر یکی در اقرار خود بر خلاف دیگران شهادت دهد همه این افراد شلاق می خوردند و آن دو نفر آزاد می شوند. یا اگر زن و مرد زناکار در یک فضایى کاملاً آزاد، چهار مرتبه نزد حاکم به این عمل خود اقرار کنند سنگسار می شوند.
از جمع بندی سخنان نتیجه می شود که حکم سنگسار برای زن و مرد یکسان است و تنها اختصاص به زن ندارد. این حکم در صورت تحقق شرایط است و در صورت عدم تحقق شرایط تنها حکم تعزیر جاری میشود.
برای مطالعه بیشتر می توانید به لینک زیر مراجعه فرمایید
https://btid.org/fa/news/111495
با سلام و احترام خدمت شما کاربر گرامی
در پاسخ به سؤال اول شما باید گفت:
درباره علت و فلسفه اجازه گرفتن زن از شوهر به چند نکته اشاره می کنیم:
نکته اول: با توجه به این که هر مجموعه انسانی به یک مدیر و رهبر نیاز دارد تا آن مجموعه را اداره کند، اسلام برای خانواده که یک مجموعه کوچک است نیز مرد را مسئول خانه قرار داده است و اکثر مسئولیت های اداره خانه را به دوش او گذاشته است و این یک امتیاز نیست، بلکه یک بار مسئولیت سنگین برای اداره خانه و خانواده است. به همین جهت یکی از قوانین خانه این است که زن با هماهنگی همسرش از خانه خارج شود تا به نظم و اداره خانه لطمه ای وارد نشود.
نکته دوم: یکی دیگر از حقوق مرد؛ حق جنسی است که بر عهده زن می باشد که در این نیاز متقابل، زن باید درخواست همسرش را تامین کند و به این جهت که گاهی عدم اجازه زن برای خروج از منزل به این نیاز لطمه وارد می کند، لذا اجازه برای ترک منزل لازم و ضروری است.
نکته سوم: باید به این نکته توجه داشت که این گونه قوانین در حد یک اصل قانونی است برای زمانی که اختلافی پیش آمد و برای حل اختلاف، مبنا و قانون باشد؛ اما ما در عرف جامعه نداریم که زن برای هر خروج از منزلی بخواهد اجازه ای از همسرش بگیرد، بلکه بصورت توافقی خیلی از این مسائل بین زوجین حل شده و کسی به این نکات توجه ای ندارد و در خانه اصول اخلاق باید حاکم باشد و نه اصول فقهی
و ... .
با توجه به این علت ها و دیگر عللی که وجود دارد، رضایت شوهر برای خروج شما از منزل لازم است هرچند خروج شما با حقّ شوهر هم منافات نداشته باشد، اما در صورتی که شما یقین کنید او با بیرون رفتن شما مشکلی ندارد و قبلا این موضوع را با گفتگو حل کرده باشید و به عبارت دیگر شوهر اجازه کلی به شما داده باشد؛ در این صورت دیگر نیازی به اجازه گرفتن برای هر کاری نیست مگر برخی کارهایی که خود می دانید باید حتما به او بگویید و اگر نگویید قطعا او راضی نیست.
برای نمونه شما یک بار استاد دانشگاه هستید در اینجا دیگر نیازی نیست هر روز از او اجازه بگیرید چون او از همان روز اول با این کار شما برای خروج از مخالفت نکرده است و می داند که شما برای کار تدریس از خانه خارج می شوید اما یک بار شما می خواهید با دوستان به سفری و تفریحی بروید یا برای زیارتی مشرف شوید و .... در اینجا نیاز است حتما با شوهر مشورت و از او اجازه بگیرید.
البته درجایی که مرد با خروج زن مخالفت کند قانون الهی در خصوص ترک خانه توسط زن استثنائاتی را در نظر گرفته است: این موارد شامل خروج از منزل برای درمان بیماری به تشخیص پزشک، خروج از منزل برای انجام امور شرعی و واجب و سکونت در مکان دیگر به دلیل ترس از ضرر و زیان مالی، جسمی یا آبرویی که ممکن از طرف هر کسی برای وی رخ دهد؛ تهیه اجناس ضروری در صورتی که مرد اقدام نکند.
برای مطالعه بیشتر می توانید به لینک زیر مراجعه فرمایید:
https://btid.org/fa/news/157911
با سلام و احترام خدمت شما کاربر گرامی
درباره علت و فلسفه اجازه گرفتن زن از شوهر به چند نکته اشاره می کنیم:
نکته اول: با توجه به این که هر مجموعه انسانی به یک مدیر و رهبر نیاز دارد تا آن مجموعه را اداره کند، اسلام برای خانواده که یک مجموعه کوچک است نیز مرد را مسئول خانه قرار داده است و اکثر مسئولیت های اداره خانه را به دوش او گذاشته است و این یک امتیاز نیست، بلکه یک بار مسئولیت سنگین برای اداره خانه و خانواده است. به همین جهت یکی از قوانین خانه این است که زن با هماهنگی همسرش از خانه خارج شود تا به نظم و اداره خانه لطمه ای وارد نشود.
نکته دوم: یکی دیگر از حقوق مرد؛ حق جنسی است که بر عهده زن می باشد که در این نیاز متقابل، زن باید درخواست همسرش را تامین کند و به این جهت که گاهی عدم اجازه زن برای خروج از منزل به این نیاز لطمه وارد می کند، لذا اجازه برای ترک منزل لازم و ضروری است.
نکته سوم: باید به این نکته توجه داشت که این گونه قوانین در حد یک اصل قانونی است برای زمانی که اختلافی پیش آمد و برای حل اختلاف، مبنا و قانون باشد؛ اما ما در عرف جامعه نداریم که زن برای هر خروج از منزلی بخواهد اجازه ای از همسرش بگیرد، بلکه بصورت توافقی خیلی از این مسائل بین زوجین حل شده و کسی به این نکات توجه ای ندارد و در خانه اصول اخلاق باید حاکم باشد و نه اصول فقهی
و ... .
با توجه به این علت ها و دیگر عللی که وجود دارد، رضایت شوهر برای خروج شما از منزل لازم است هرچند خروج شما با حقّ شوهر هم منافات نداشته باشد، اما در صورتی که شما یقین کنید او با بیرون رفتن شما مشکلی ندارد و قبلا این موضوع را با گفتگو حل کرده باشید و به عبارت دیگر شوهر اجازه کلی به شما داده باشد؛ در این صورت دیگر نیازی به اجازه گرفتن برای هر کاری نیست مگر برخی کارهایی که خود می دانید باید حتما به او بگویید و اگر نگویید قطعا او راضی نیست.
برای نمونه شما یک بار استاد دانشگاه هستید در اینجا دیگر نیازی نیست هر روز از او اجازه بگیرید چون او از همان روز اول با این کار شما برای خروج از مخالفت نکرده است و می داند که شما برای کار تدریس از خانه خارج می شوید اما یک بار شما می خواهید با دوستان به سفری و تفریحی بروید یا برای زیارتی مشرف شوید و .... در اینجا نیاز است حتما با شوهر مشورت و از او اجازه بگیرید.
البته درجایی که مرد با خروج زن مخالفت کند قانون الهی در خصوص ترک خانه توسط زن استثنائاتی را در نظر گرفته است: این موارد شامل خروج از منزل برای درمان بیماری به تشخیص پزشک، خروج از منزل برای انجام امور شرعی و واجب و سکونت در مکان دیگر به دلیل ترس از ضرر و زیان مالی، جسمی یا آبرویی که ممکن از طرف هر کسی برای وی رخ دهد؛ تهیه اجناس ضروری در صورتی که مرد اقدام نکند.
برای مطالعه بیشتر می توانید به لینک زیر مراجعه فرمایید:
https://btid.org/fa/news/157911
یا حسین:
با سلام و احترام خدمت شما کاربر گرامی
در پاسخ به سؤال شما کاربر گرامی باید گفت:
جواب اجمالی:
مهر در سجده موضوعیت ندارد و به هنگام سجده نماز، باید بر خاک یا سایر اجزاى زمین سجده کرد یا بر چیزهایى که از زمین مى روید، مانند برگ و چوب درختان و تمام گیاهان (به استثناى آنچه خوردنى یا پوشیدنى است). البته سجده بر خاک بر دیگر امور ترجیح دارد. زیرا سجده بر خاک از زمان پیامبر اکرم صلیالله علیهو آله مرسوم و مورد استفاده حضرت بوده است و بنابر پارهای از روایات سجده بر تربت امام حسین علیهالسلام دارای فضیلت و مورد عمل و تأکید امامان معصوم چون امام صادق علیهالسلام بوده است.
بنابر این مهر نزد شیعه موضوعیت ندارد، بلکه ملاک همان سجده بر خاک است و مهر تنها وسیلهای است که سجده بر خاک را در هر جا و هر مکان سهل و آسان میسازد.
جواب تفصیلی:
درباره علت استفاده شیعیان از مهر روایات مختلفی از شیعه و اهل سنت وجود دارد که نشان می دهد پیامبرصلیاللهعلیهوآله بر خاک سجده می کردند، این سجده نموده حضرت به عنوان یک فعل در نماز برای مسلمانان حجت است چنان که خود حضرت فرمودند: «آن گونه که می بینید من نماز می خوانم، شما هم نماز بخوانید» بنابر این، در نماز اگر پیامبر از خاک یا هر چیز دیگری برای سجده استفاده نمود این فعل برای همگان حجت است. شیعیان از گذشته تاکنون از این سیره عمل نموده و خاک را یکی از بهترین مصادیق خارجی برای سجده در مقابل مقام شامخ پرودگار عالم انتخاب نموده است، هرچند بر دیگر امور غیر از خوراکی ها هم سجده می کنند.
این حکم تنها اختصاص به شیعه نداره و برخی بزرگان اهل سنت نیز بر این افضلیت سجده بر خاک تصریح نمودند چنان که غزالی عالم بزرگ اهل سنت بر این امر تصریح نمودند. قرطبی نیز در این باره می گوید: صحت نماز بر زمین و روییدنی اتفاقی است و بر غیر آن اختلافی و مکروه است. بنابراین مخالفت برخی از اهل سنت با این مسأله، از روی ناآگاهی و تعصبات جاهلانه است و امروزه وهابیت بر خلاف سیره مستمره مسلمین و فرامین پیامبر سجده بر خاک را بدعت و حرام و با هدف مخالفت با مذهب شیعه انجام می دهند.
بنابر این شیعه طبق سیره مستمره مسلمین خاک را برای سجده افضل از دیگر امور می داند و این خاک را در قالب شکلی و متراکم به نام مهر مورد استفاده قرار می دهد. برخلاف برخی از اهل سنت که یا جاهلانه، یا از روی تعصب و گاهی مخالفت با ظواهر شیعه سجده بر خاک را جایز نمی دانند و گروهی مانند وهابیت سجده بر خاک را حرام اعلام می کنند.
با تشکر از سوال خوب شما
صفحهها