پسرخانواده دسترنج خود را که یک سیب آبدار و شیرین است و دوست دارد بخورد ایثار کرده به خواهرش هدیه می دهد.
بسم الله الرحمن الرحیم
-------------------------------------
تصویری که همه سر سفره نشسته اند.
----------------------------------
مامان، بابا؛ حمید و لیلا ، همه سر سفره نشسته اند مامان می گه:
لیلا خانوم! آقا حمید! نوبت کدام یکی از شماست دعای سفره را بخونه؟
حمید با شادی می گه :
نوبت منه. نوبت منه.
مامان می گه:
عزیزم بخوان که همه گرسنه هستیم.
حمید می خونه :
بسمالله الرحمن الرحیم، اللهم ارزقنا رزقا حلالا طیبا و اجعلنا من شاکرین والحمدلله رب العالمین.
همه با صدای حمید میخوانند و شروع به خوردن میکنند.
بابا می گه:
بچههای عزیزم عمه رحیمه برای چیدن سیبهای باغ نیاز به کمک دارد، شما حاضرید فردا به عمه کمک کنید؟
بچهها با شادی میگویند:
بله بابا جون، ما سیب سرخ آبدارخیلی دوست داریم.
بابا میگه:
آهای نگفتم سیب خوری، گفتم سیب چینی و همه خندیدیم.
----------------------------------------------------
تصویری که بچه ها با عمه مشغول سیب چینی هستند.
--------------------------------------------
سیب های لیلا روی زمین ریخته است.
لیلا می گوید:
وای سیبهایی که چیده بودم همه روی زمین ریخت
عمه با آرامش میگوید:
اشکالی ندارد عزیزم دوباره جمعشان میکنیم؛ فقط باید مواظب باشیم سیبها آسیب نبینند که مشتریها ناراحت میشوند.
لیلا:
چشم عمه جان مواظب هستم.
حمید می گه:
لیلا جان! بیام کمک؟
لیلا می گه:
نه داداش گلم، خودم زودی جمعشان میکنم.
عمه می گه: خوشگلهای عمه! امروز خیلی زحمت کشیدید حالا میخواهم بهترین و بزرگترین سیب باغ را به برادرزادههای مهربانم بدهم.
----------------------------------------------------------------------
تصویری که حمید دارد به خواهر کوچکش سیب می دهد و مادر به آن دو نگاه می کند.
-------------------------------------------------------------------
حمید می گه:
سلام آبجی زهرا! داداش حمید فدای چشمهای قشنگت بشه! میدونی از باغ برات چه آوردم؟ بزرگترین و شیرینترین سیب باغ را میخواهم به تو بدهم.
مامان می گه :
عزیزم مگر خودت نگفتی که این سیب از همه سیبهای دیگر، خوشبوتر و آبدارتر بوده؟ نمیخواهی خودت این رو بخوری؟
چرا مامان خیلی دوست دارم این سیب را بخورم، ولی میخواهم زهرا را خوشحال کنم. بابا میگفت آدم باید چیزهایی را که بیشتر دوست دارد به دیگران ببخشد.
بیا زهرا کوچولو، این را بگیرو بخور تا زود مثل مامان جون یک خانم بزرگ و کدبانو بشی.
مامان میگه:
آفرین به آقا حمید، مرد ایثارگر و مهربون خانه ما. شما هم داری با کارهای خوب و قشنگی که انجام میدهی مثل بابا جون یک مرد بزرگ و دوستداشتنی میشوی.