میفهمم....هر چند ممکنه بچگی کرده باشه
میدونید فکر میکنم قسمت آدمارو نميشه عوض کرد...
وقت وقتی به استاد شهریار فکر میکنم میبینم که چه سختی کشیده که تا لحظه مرگ هم معشوقش رو دیده ولی بهش نرسیده....
الان عشق و عاشقی افسانه هس
آدمها رو آدمها پیر میکنند...
اشعار زیبایی انتخاب کرده ايد....ممنونم
ان شاء الله دلتون گرم و تنتون سالم باشه
طناب را بر گردن ِ احساس
آن روز ، خودم انداختم!
و احساسم از سقف سینه ام آویزان
به هر تکان
عشق را از یاد می برد..
هر ثانیه
قدمی به زمین نزدیکتر می شوم
واژه هایم می جوشند
دوست دارم
شعر رفتن را
یک بار دیگر
از آن سوی آمدن ! از هرگز نیامدن
بنویسم..
من از شاعرانه ها آمده ام
از علفزارهای شمال
از سکوت ِ کویر
از آسمانی که ستارگانش را
هرگز به دار نمی آویخت !
امشب ، شب ِ شاعرانه مُردن است
شب ِ شاعران ِ غمگین ..
شب ِ وداع با زمین ..
آنها ڪہ از دور نگاه میڪنند !
می گویند :تو چہ ڪم دارے ؟ هیچ !!!
و من باراטּ اشڪهایم را در ابر چشمانم پنهاטּ میڪنم
و با لبخند پوچے بہ نشانہ تایید سر تڪاטּ مے دهم ...
اما خود میدانم ڪہ هر گاه دروטּ خود را میڪاوم
بہ یک غم بزرگ میرسم ...
و آن غــــــــــــم نبودטּ تــــــــوست !!!
من در ڪنار همہ تـــــــــــو را ڪـــــــــــم دارم .
Páginas