مطالب دوستان رویا...

Retrato de باران باران 09 Dez, 2016 باز باران.......و باز دلتنگی...........................................
باران بارید چاله های سطح خیابان ها را پر کرد حالا که آسمان صاف شده است مثل دیوانه ها از چاله ای به چاله ی دیگر می دود آب را گل می کند تا عابران چشمشان نیفتد به ماه او .
Retrato de باران باران 09 Dez, 2016 یکی همیشه هست که عاشق منه
ببخش باران.... تو می باری و ما هی شسته نمی شویم.... احمد_شاملو
Retrato de باران باران 09 Dez, 2016 اگر اینگونه نبود که من “دیوانه” نمیشدم…
صدایم "خیس" و  "بارانی ست"...!!! "نمیدانم" چرا در  "قلب" من "پاییز" طولانی ست...!!! "تو" می دانی...؟
Retrato de باران باران 08 Dez, 2016 آرایش در جلسه خواستگاری
با سلام و احترام بله حق با شماست... خیلی ممنون
Retrato de باران باران 07 Dez, 2016 ختم بیست و یکم قرآن کریم
سلام ترنم جان  ممنون نازنينم... ان شاء الله حاجت روا بخیر باشی الهی  خوانده شد... التماس دعا 
Retrato de باران باران 07 Dez, 2016 دل خوشی ها کم نیست...
زیباست اما دلگیر.... ممنونم.... مدتی نبودید ان شاء الله هر جا هستید دلتون شاد و تنتون سالم باشه 
Retrato de باران باران 07 Dez, 2016 دل خوشی ها کم نیست...
داشتن دلی مهربان، شاید لطف خدا باشد شاید تمرین است شاید عوض کردن نگاه به دنیاست شاید داشتن دوستی مهربان است هر چه هست، دل جای مهربانی و عشق است ... چنانکه مولانا، داده خدا را با آن همه مهربانی و لطفی که از او سراغ دارد، جای خشم و کینه نمی داند: با این همه مهر و مهربانی دل می دهدت که خشم رانی؟ مولانا
Retrato de باران باران 07 Dez, 2016 دل خوشی ها کم نیست...
حرف دکترها قبول، آرام می گیرم ولی درد یک بیمار را بیمار می فهمد فقط
Retrato de باران باران 06 Dez, 2016 ** کافه شعر باران **
ﻣﯿﺎﻥ ﮐﻮﭼﻪ ﻣﯽ پیچد ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺎﯼ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ.. ﺑﻪ ﺟﺎﻧﻢ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﺁﺗﺶ ﻏﻢ ﺷﺒﻬﺎﯼ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ.. ﭼﻨﺎﻥ ﻭﺍﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺍﺯ خود ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﯿﮕﺮﯾﺰﺩ ﻏﻢ.. ﻣﻨﻢ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﻨﻢ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ.. ﭼﻪ ﻣﯿﭙﺮﺳﯽ ﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﻔﺴﯿﺮ ﺍﻧﺪﻭﻫﻢ.. ﺳﺮﻡ ماﻭﺍﯼ ﺳﻮﺩﺍﻫﺎ، ﺩﻟﻢ ﺻﺤﺮﺍﯼ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ.. ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﺎﻋﺖ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ به خواب ﺧﻮﺵ فرو ﺭﻓﺘﻪ.. ﻣﯿﺎﻥ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﺐ ﺷﺪﻡ ﻫﻤﭙﺎﯼ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ.. ﺷﺒﯽ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺎ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﻬﺎﻧﯽ ﺍﺷﮏ ﺑﺎﺭﯾﺪﻡ.. ﺻﻔﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ.. 
Retrato de باران باران 06 Dez, 2016 دل خوشی ها کم نیست...
دیشب اینجا که نبودی نم باران زده بود تب شعرم به هوایت به خیابان زده بود پرسه در کوچه ی شبهای تو می زد غزلم  واژه ها در طلبت سر به بیابان زده بود باغبان بار سفر بست ولی رفتن او آفتی بر گل و بر بوته ی ریحان زده بود کل قانون خدا ریخت بهم، میدانی؟ رفتنت روی دل من خط بطلان زده بود تو که رفتی همه شب بالش من زار گریست گوشه ی چشم دلم اشک فراوان زده بود پود موهای مرا بافته با تار خیال تلی از درد بر این موی پریشان زده بود همدمم شد غزلی زار و نفهمید کسی  دیشب اینجا که نبودی نم باران زده بود...

Páginas

آمار مطالب

مطالب ارسالی: 2