باران بارید
چاله های سطح خیابان ها را پر کرد
حالا که آسمان صاف شده است
مثل دیوانه ها
از چاله ای به چاله ی دیگر می دود
آب را گل می کند
تا عابران چشمشان نیفتد
به ماه او .
داشتن دلی مهربان،
شاید لطف خدا باشد
شاید تمرین است
شاید عوض کردن نگاه به دنیاست
شاید داشتن دوستی مهربان است
هر چه هست، دل جای مهربانی و عشق است ...
چنانکه مولانا،
داده خدا را با آن همه مهربانی و لطفی که از او سراغ دارد،
جای خشم و کینه نمی داند:
با این همه مهر و مهربانی
دل می دهدت که خشم رانی؟
مولانا
دیشب اینجا که نبودی نم باران زده بود
تب شعرم به هوایت به خیابان زده بود
پرسه در کوچه ی شبهای تو می زد غزلم
واژه ها در طلبت سر به بیابان زده بود
باغبان بار سفر بست ولی رفتن او
آفتی بر گل و بر بوته ی ریحان زده بود
کل قانون خدا ریخت بهم، میدانی؟
رفتنت روی دل من خط بطلان زده بود
تو که رفتی همه شب بالش من زار گریست
گوشه ی چشم دلم اشک فراوان زده بود
پود موهای مرا بافته با تار خیال
تلی از درد بر این موی پریشان زده بود
همدمم شد غزلی زار و نفهمید کسی
دیشب اینجا که نبودی نم باران زده بود...
Páginas