15:43 - 1395/08/18
گـهگاهی کـه دلم می گیرد
با خودم می گویم :
بـه کجا باید رفت ؟
بـه کـه باید پیوست ؟
بـه کـه باید دل بست ؟
حس تنهای درونم گوید :
چـه سوالى داری ؟!
تو خدا را داری ! تو خدا را داری !
.............................................
دلخوشم با نفسی
حبه ی قندی
چایی...
صحبت اهل دلی
فارغ از همهمه ی دنیایی
دل خوشی ها کم نیست،
دیده ها نابیناست...
انجمنها:
http://btid.org/node/100874
بگو ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﺩﻟﻢ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻮ ﺑﻪ ﻣﻮﯼ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﯼ ﻣﺮﺍ ﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ!
ﺩﺭﻭﻥ ﺷﻌﺮﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﺗﻮ ﻗﺮﻧﻬﺎ ﺑﺎ ﺩﻟﻢ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺍﯼ
ﺩﺭﻭﻥ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﮔﺬﺷﺖ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺣﻮﺍﺩﺙ ﻗﺸﻨﮓ
ﮐﻨﻮﻥ ﺩﺭﻭﻥ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﻡ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﻭ ﺭﻭﺯﻫﺎﺳﺖ ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻝ ﺗﻮ ﻧﺨﻔﺘﻪ ﺍﻡ
ﻣﯿﺎﻥ ﺧﻮﺍﺑﻬﺎﯼ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﺷﺒﯽ ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﺳﺮﯼ ﺑﺰﻥ
ﺑﺒﯿﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ...
گلدانم
نمی دانم
کجا گویم یا نشانم
حرف دل را
از روزی که ریختند در من گِل را
سوختم و ساختم
تا که دیدم پژمردن گُل را
زیبا و دلگیر...
ممنون
کدام را بنویسم؟
کدام را بسپارم؟
دلی که از تو گرفته ،
دلی که بی تو گرفته ...؟!
"اصغر معاذی"
گاهے نیاز
داریم بے خیال شویم...!
بے خیال گذشته ،
بے خیال آینده ،
بے خیال احساس ،
بے خیال اگرها و شایدها...
گاهے لازم است بگوییم :
بے خیالِ همه دقایق...!
نیلوفر نگو باز قسمت این بود
راضی نشد این دل از دوری تو
یک نسترن
یکی لاله
و شاید اقاقی
تو رفتی و من ماندم
با باغچه ای پر از یاد تو باقی
:( شعر گیرایی بود....ممنون
متوجهم...ان شاء الله که هر خیرتون در جهت علاقه تون باشه
میگذره
تو هیچ کجا جا نمیشم
تو گل موندم پا نمیشم
هر جا جدایی می بینم
سوخته سرایی می بینم
میخوام قدم بزنم
تو آغوشت لم بزنم
حرف بزنم
با گنجیشکا جیک بزنم
لباسای شیک بزنم
برف میاد بارون میاد
آدم میره آدم میاد
تو فکر من میاد صدات میره نگات
گفته باشم وا نمونی
پشت سرم جا نمونی
برم بیا نداره
دلم دیگه جا نداره
یه نقاشی واسم بکش
پاییز باشه
درخت باشه
برگ باشه
درخت چشمای من باشه
برگا اشکای من باشه
..........
سپاس بابت نظرتون ...... خب دیگه اینها همش خاطره شدن ..... در ضمن شرایطی پیش میاد که آدم مجبوره که بزاره و بره ..... نه اینکه طرف اون رو نخواد ....
عالی بود...ممنونم
يه چيزي بنظرم متوجه شدم يه نکته ببخشید
فرمودید فارغ شدید
ولی بنظرم چنین نیس
اینکه مرد عاشق باشه و عشقش رو مخفی کنه جالب نیس جسارت به خرج بدید و اگه هنوز امیدی به وصال هس تلاش کنید...
شاید اگر شما هم جای اون بودید میپرسیدید از اینکه دوباره زیر پاتون خالی بشه
سعی کنید اعتماد سازی کنید
دختر کم پيش مياد با مردی که بهش اعتماد نداره ازدواج کنه چون ميدونه احتمال اینکه رنگ آرامش نبينه زیاده
سعی کنید اگه واقعا دلبسته هستید گذشته رو در گذشته رها کنید و بهش جوري صحبت کنید که انگار دختری بهتر از او ندیده اید از هر نظر، و اینکه اشتباهات تو خاص سنت بوده و بچگی
هر چند شاید در ریشه این نگاه درست نباشه ولی وقتی چنین صحبت هايي ریشه زندگیتون رو روی وفاداری و پاکی و عشق محکم میکنه بنظرم باید زده بشه تا حس نکنه پشتش خاليه
امیدوارم متوجه منظورم بشيد.
تا گذشتی از آن نگاه
زانو به غم
کنج قفس
کشکان کشان به هر سویی
آخر افتی تو ز نفس
ساده دل من
می نشینی بام هر کس
گفته بودم اوج نگیری
چشم به راهند خیل کرکس
ساده دل من
شعر از خودم ...... تقریبا 13 سال پیش
زیبا اما دلگیر....ممنون
البته ان شاء الله اوج بگيره اوج گرفتن زیباست اما در اوج صداقت و وفاداری
احساس من .....
هراس پرنده از تیر بی نشان
رود وامانده در سد
قوی جا مانده از کوچ
نیزار در آتش
قناری در قفس
احساس من از بی تو بودن است و بس
شعر از خودم ..... تقریبا 15 سال پیش
زیباست... ممنونم
از پانزده سال پیش متاسفانه انگار غم زده بودید نميدونم از فراغ یار یا مسایل ديگه
ان شاء الله که تغییر کرده باشه بدین شکل: :)
پرنده ندارد هراسی ز تیر
رود نمی ایستد از جوشش و خروش
قوی می رسد به سرزمین مادری
نیزار دوباره گلستان شده است
و قناری دیگر اسیر قفس نیست...
همین که حوصله شعر خواندنی داریم
غنیمت است در این روزگـار بی برکت ...
بله واقعا...ممنون
زیبا بود...
الــــهــــی...
با هرچه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود راه تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود...
ان شاء الله گره از کارتون باز بشه هر چه زودتر
دو قــدم مــانده که پاییـز به یغمــا بـــرود
این همه رنـگ قشنـگ از کف دنیا بـــرود
هـر که معشوقه برانگیخت گــوارایش بـاد
دل تنها به چه شوقی پی یلــدا بـــرود...!
یغما_گلرویی...
غزل سرایی حافظ بدان رسید که چرخ
نوای زهره و رامشگری بهشت از یاد
بداد داد بیان در غزل بدان وجهی
که هیچ شاعر از این گونه داد نظم نداد
چو شعر عذب روانش زبر کند گویی
هزار رحمت حق بر روان حافظ باد
نوشتم بی" تـو" غمگینم
........ نوشتم بی" تـو" افسرده
مرا با این صفت ها هم
........ تجسم کردی و رفتی
نوشتم بعد" تـو" شبها
....... دل من ماندِه و غمها
"تـو" با غمهای این شبها
....... تفاهم کردی و رفتی
شنیدی عشق در قلبم
....... عمیق و بی نهایت بود
گمانم بر دل کوچک
....... ترحم کردی و رفتی
نوشتم بین صد واژه
.... مرا پیدا کن و برگرد ...
میان شعرها اما
.... مرا گم کردی و رفتی ...
سلااااااااااااااااااام باران جان ...خوبی خوشی.. بسیار پستای زیبایی میذاری ...ممنون
التماس دعااا
سلام رایحه جون
خوبی عزیزم؟ ممنون
من شرمنده روی ماه همتون هستم....بزارید پای شرایطم و حلال کنید...
نظر لطفته... ممنون
خوشحالم که سر میزنی..
ان شاء الله خوشبخت و سعادتمند باشی عروس خانم
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
گوییا باور نمیدارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان
میدهند آبی که دلها را توانگر میکنند
حسن بیپایان او چندان که عاشق میکشد
زمره دیگر به عشق از غیب سر بر میکنند
بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی
کاندر آن جا طینت آدم مخمر میکنند
صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند
زیباست.... ممنونم
آذر یادش ر؋ـتـہ
ڪـہ پاییز است ! نمیبارد ..
؋ـقط یخ میزند !
بـہ گمانم ڪسے بـہ طرز ؋ـجیعے
تنهایش گذاشتـہ ،
وگرنـہ اینگونـہ ماتش نمیبرد ...
تو به بوی غزل و قافیه آمیخته ای
ب خدا حال مرا خوب بهم ریخته ای
انچه خوبان همه دارن تو یکجا داری
بی سبب نیس ک در کنج دلم جا داری
ب سپیدی غزل رایحه ی یاس منی
یاسمن بوی ترین قسمت احساس منی
یاسمن بوی ترین جای خدارا پر کن
من پر از زندگی ام فاصله ها را پر کن
من جهنم زده ام حسرت سیبی دارم
باز نسبت ب شما حس غریبی دارم
غربت و رخوت دستان مرا باور کن
نازنین قصه ی ایمان مرا باور کن...
این شعر از کیه؟؟؟؟؟؟
شاعرش آقای کیوان براهنگ هس
مثل گلپرهای نا آرام ِمریم دیده ای؟
شب به روی شیشه های پنجره نم دیده ای؟
تا بحال از خود نپرسیدی چرا باران َتر است؟
چشم هایت را درون چشم شبنم دیده ای؟
من نباشم گفته بودی سرد و سنگین میشود
فاصله در فاصله در فاصله غم دیده ای؟
آنها ڪہ از دور نگاه میڪنند !
می گویند :تو چہ ڪم دارے ؟ هیچ !!!
و من باراטּ اشڪهایم را در ابر چشمانم پنهاטּ میڪنم
و با لبخند پوچے بہ نشانہ تایید سر تڪاטּ مے دهم ...
اما خود میدانم ڪہ هر گاه دروטּ خود را میڪاوم
بہ یک غم بزرگ میرسم ...
و آن غــــــــــــم نبودטּ تــــــــوست !!!
من در ڪنار همہ تـــــــــــو را ڪـــــــــــم دارم .
گاهی که دلم میگیرد
پیش خودم میگویم
ان که جانم را سوخت یاد میارد از این بنده هنوز
سخت جانی را بین
که نمردم از هجر
مرگ صد بار به از بی تو بودن باشد
گفتم از عشق تو خواهم مرد
چون نمردم هستم
پیش چشمان تو شرمنده هنوز
گرجه از فرط غرور
اشک از دیده نریخت
........ حمید مصدق
زیباست اما دلگیر....
ممنونم....
مدتی نبودید ان شاء الله هر جا هستید دلتون شاد و تنتون سالم باشه
داشتن دلی مهربان،
شاید لطف خدا باشد
شاید تمرین است
شاید عوض کردن نگاه به دنیاست
شاید داشتن دوستی مهربان است
هر چه هست، دل جای مهربانی و عشق است ...
چنانکه مولانا،
داده خدا را با آن همه مهربانی و لطفی که از او سراغ دارد،
جای خشم و کینه نمی داند:
با این همه مهر و مهربانی
دل می دهدت که خشم رانی؟
مولانا
حرف دکترها قبول، آرام می گیرم ولی
درد یک بیمار را بیمار می فهمد فقط
دیشب اینجا که نبودی نم باران زده بود
تب شعرم به هوایت به خیابان زده بود
پرسه در کوچه ی شبهای تو می زد غزلم
واژه ها در طلبت سر به بیابان زده بود
باغبان بار سفر بست ولی رفتن او
آفتی بر گل و بر بوته ی ریحان زده بود
کل قانون خدا ریخت بهم، میدانی؟
رفتنت روی دل من خط بطلان زده بود
تو که رفتی همه شب بالش من زار گریست
گوشه ی چشم دلم اشک فراوان زده بود
پود موهای مرا بافته با تار خیال
تلی از درد بر این موی پریشان زده بود
همدمم شد غزلی زار و نفهمید کسی
دیشب اینجا که نبودی نم باران زده بود...
بله . اگر ایمان قوی باشه .... گوش بده کار وسوسه نیست
ﺷﯿﺦ ﺑﻬﺎﯾﯽ "
خود گنه کاریم و از دنیا شکایت می کنیم!
غافل از خود، دیگری را هم قضاوت می کنیم!
کودکی جان می دهد از درد فقر و ما هنوز…
چشم می بندیم و هرشب خواب راحت می کنیم!
عمر کوتاه است و دنیا فانی و با این وجود…
ما به این دنیای فانی زود عادت می کنیم!
ما که بردیم آبرو از عشق، پس دیگر چرا…
عشق را با واژه هامان بی شرافت می کنیم؟
کاش پاسخ داشت این پرسش که ما در زندگی…
با همیم اما چرا احساس غربت می کنیم؟
من به این مصرع یقین دارم که روزی میرسد!
سوره ای از عشق را با هم قرائت می کنیم...
حضرت حافظ:
واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
گوییا باور نمی دارند روز داوری
کین همه قلب و دغل در کار داور می کنند
یا رب این نو دولتان را بر خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند
تو با خدای خود انداز کار، و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی، خــــــدا بکند
حافظ
ممنون بابت شعر زیباتون
صدای صبح زنگ بیداریست
تن کوفته ای از خواب برخواست
صبحانه ای نانی
اما درنگ است سرنوشت ناپیداست
نوازش می داد کوچه را به پاکی
تا نگیرد روی ماه خاکی
آری... رفته گر اسیر است
کین گونه هوای کوچه ای دلگیر است
استعاره های قشنگي داره
نوازش ميداد کوچه را به پاکی....
احسنت...لذت بردم
یادش بخیر......
دوران دانشجویی شعر می گفتم......
یه دفتر شعر داشتم...... نمی دونم کجاس!!!!!! فقط بعضی هاش یادمه
پاییز قشنگترین فصل منه....
برف میاد
بارون میاد
آدم میره
آدم میاد
تو فکر من میاد صدات
گفته بودی قلب منی
تو اینجایی مال منی
گفته بودم وا نمونی
پشت سرم جا نمونی
برم بیا نداره
دلم دیگه جا نداره
دلم میخواد
با گنجیشکا جیک بزنم
لباسای شیک بزنم
تو هیچ کجا جا نمیشم
تو گل موندم پا نمیشم
نه می تونم نه می دونم حرف بزنم......
ای وای زمستون اومد به کی گوله برف بزنم....
قشنگ بود....
ان شاء الله آخرش شیرین بشه
ممنون
یک شبه شعر از خودم...... ناقابله.....
من از تمام دنیا دیواری ساخته ام.....
به بلندای آسمان...
که تنها طاقچه ای با عکس خاک خورده از سال های دور
به یاد دارم ریخت شکوفه هایم را تگرگ مغرور
ببخشيد که جزیی تر نگاه میکنم....
خیلی خوبه که دلیل تنهایی تون رو میدونید
به یاد دارم ریخت شکوفه هايم را تگرگ غرور
(البته اشاره نشده که غرور خود یا دیگران)
اگر خود باشه کار اسونتر چون ديگه دیوار رو میتونید بشکنید ولی اگر دیگران.....
موفق باشيد...
در رفاقت،،،
تنها مادرم برنده شد،،،
چون شیری که به من داد،،،
هرگز پس نگرفت،
دنيا همينه...شاد باشيد.
خیلی ممنونم
عالی بود....اما دلگیر.....
ان شاء الله بیان شاعرانه ای از حال دلتون نباشه.....
طاقچه رو زیبا تصویر سازی کردید بر روی دیوار بلندی که سر آن به آسمان ميرسه
بنظرم میتونید ادامه اش بديد....بازم ممنون
به زندگی لبخند بزن ؛
حتما لازم نیست موهای فشن ، دندانهای درخشان ،
چشمان شهلا و قدی بلند داشته باشی ،
مهربان که باشی قلبها را می ربایی...
با سلام؛
موی فشن مگر زیبایی هم دارد؟! البته شاید در دید برخی از افراد زیبا باشد؛ اما یقینا میدانیم که هر زیبائی، زیبائی نیست! چیزی را میتوان زیبائی حقیقی دانست که رنگ و بوی خدایی داشته باشد!
«صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ[بقره/ 138] رنگ خدا را [كه اسلام است، انتخاب كنيد] و چه كسى رنگش نيكوتر از رنگ خداست؟ و ما فقط پرستش كنندگان اوييم.»
اما از این مطلب که بگذریم فراز پایانی این نظر کاملا متین است که انسان میتواند با مهربانی، نگاه قلوب را به خود جلب کند و عزّت پیدا نماید؛ چنانکه در روایتی حضرت على(عليهالسلام) میفرمایند: «رُبَّ عَزِيزٍ أَذَلَّهُ خُلُقُهُ وَ ذَلِيلٌ أَعَزَّهُ خُلُقُه[1] چه بسا عزيزى كه اخلاق بدش او را ذليل و چه بسا فرد به ظاهر کوچکی كه اخلاق خوبش او را عزيز كرد.»
پینوشت:
[1]. بحارالأنوار(ط-بیروت) ج 68 ، ص 396، ح 79
سلام
از من بپرسید ميگم نه بنظر من هیچ چیزی زیباتر از سادگی نيس....
ولی دوره زمونه عوض شده....عاقبت همه بخیر
انسان
بی شباهت به آب نیست
اگر بخواهد
زنـده باشـد و
زندگی ببخشد
باید جـریان داشته باشد
باید باران شود
و بر جهان ببـارد
و گرنه
مرداب میشود و میگندد...