مخالفت خانواده

پس خدای رحمان و رحیم كجاست؟

 پس خدای رحمان و رحیم كجاست؟
20:55 - 1391/11/12

همون روزهای اول پیشنهاد ازدواج از ایشون داشتم دوسال از ایشون بزرگتر بودم- بزرگترین دلیل نه گفتن مادر من- ایشون که از پدر و مادر ترک بودن که یکی از حساسیت‌های مادر من بوده...

اصلا خواستگار به خونمون راه نمیدم

اصلا خواستگار به خونمون راه نمیدم
19:48 - 1391/11/12

همیشه میگم خدایا گناه من چیه که همچین پدری دارم که باتصمیمات نادرستش این جورداره با آینده من بازی میکنه من به خاطر وضع مالیمون نمیتونم خواستگای رو به خونه دعوت کنم...

خواهر کوچکترم به من وابسته است ،اگه ازدواج کنم غصه میخوره

ازدواج کنم غصه میخوره
20:30 - 1391/11/11

ما یه خواهر کوچیکتر دارم که چون چند سالی مادرم فوت کرده به من وابسته هست و اگه راه دور ازدواج کنم خیلی غصه میخوره با اینکه برادرام هستن.من خیلی این آقا رو دوست دارم...

بدلیل انس به خانواده دوست ندارم ازدواج کنم

انس به خانواده
20:18 - 1391/11/11

خیلی خواستگار برام میاد ولی به دلیل انس به خانواده و عدم احساس نیاز به ازدواج و مشغول بودن به درس دوست ندارم ازدواج کنم ...

خونوادم میگن نباید زود و سریع جواب رو بدیم

جواب خواستگار
20:04 - 1391/11/11

شرایط ازدواج رو دارم و حتی دو سه سال هم از اون طراوت و شادابی خودم عقب رفتم و یه سری چیزا رو متاسفانه از دست دادم ولی خونوادم وقتی خواستگار میاد به نظرم خیلی راحت از کنارش رد میشن ...

بدخلقی خواهر بزرگترم نسبت به خواستگاریم

خواهر بزرگنر
19:59 - 1391/11/11

ابتدا با این مسئله کنار آمد ولی به محض انجام مراسمات بله برون ساز مخالفت با خانواده را زد.البته مراسم عقد خواهر ایشان انجام گرفت ولی از آن روز به بعد یک آب خوش از گلوی خودش و خانواده‌اش پایین نرفته است...

خواهرم مشکل داره حالا می‌گه بخاطر من ازدواج نکن!

ازدواج
13:23 - 1391/11/11

خواهرم که به تازگی از رابطه ما بو برده به من میگه اگه عروسی کنی من از این خونه میرم یا خارج یا خونه مجردی می‌گیرم خواهرم خیلی زیبارو و فوق لیسانس ا ز بهترین دانشگاه تهران است...

مادرم می‌گه بریم سراغ یکی دیگه!

مادرم می‌گه بریم سراغ یکی دیگه!
13:10 - 1391/11/11

مادرم هم با خونسردی کامل می‌گه اشکال نداره این نشد یکی دیگه! حالا از شما کمک می‌خوام : از یه طرف اون خانم مایل به ازدواج نیست از طرف دیگه مادرم می‌گه بریم سراغ یکی دیگه موندم چه کار کنم...

شاید خاستگارا منو پسندیدن و تونستم ازدواج کنم؟!

ازدواج
13:08 - 1391/11/11

واسه خودمم ناراحتم چون منم میخوام ازدواج کنم ولی چون باید خواهر بزرگترم اول ازدواج کنه بعد من خواستگارا باید برای اون بیاد و من نمیتونم فعلا فکرازدواج بکنم...

خیلی به من گیر میدن

خیلی به من گیر میدن
23:37 - 1391/11/10

خونواده‌ام بهم سخت می‌گیرن از همه کارام می‌خوان سر در بیارن هی می‌گن با هم چی می‌گین کجا می‌رین خلاصه هیچ حریم خصوصی در رابطه با شوهرم برام نذاشتن...

تحت فشار شدیدی ام

افسرده
21:54 - 1391/11/01

برادرانم میگن من هنوز خیلی بچه‌ام و باید درس بخونم درصورتی که در فامیل ما اکثر دخترها دانشجو و متاهل اند. من هم مایل به ازدواج هستم اما میترسم اینو بگم...

خیلی تنها شدم...

تنها
17:09 - 1391/10/28

پدرش خیلی سخت گیره! مادرم که برای صحبت کردن درباره موقعیت و شرایط من خونشون رفته بود؛ بهونه‌های الکی آورده بودن ...

صفحه‌ها