دُم

16:40 - 1392/07/12
رهروان ولایت - خواندن این داستان تا 24 ساعت رایگان است.
روباه نارنجی

1
جشن پر هیجانی بود. روی بنری بزرگ نوشته بودند «جشنواره زیباترین حیوان سال». مجری برنامه که خرگوشی خوش هیکل بود، گفت:
- حالا به مهم ترین بخش برنامه می رسیم. معرفی زیباترین حیوان سال.
دو دارکوب روی سن بودند. با نوک زدن به تنه درختی، شروع به نواختن موزیکی پرهیجان کردند. شش نفر به مرحله نهایی راه پیدا کرده بودند. یک اسب خال دار، یک گرگ، یک ببر، یک گربه و دو روباه.
مجری: ..... و برنده امسال ما کسی نیست جز روباه نارنجی...
روباه نارنجی به هوا پرید. همسر و دخترش هم فریاد شادی کشیدند. شهردار دسته گل را در گردن روباه نارنجی انداخت. در هوا گلهای رنگارنگ و کاغذهای رنگی و شاد پرتاب کردند.
2
روباه نارنجی در خانه اش نشسته بود و روزنامه می خواند. روبین -دختر بچه کوچکشان- از کنارش رد شد. کاسه ای فالوده دستش بود. تعادلش را از دست داد. قدری از فالودهها روی دم روباه ریخت. پدر با عصبانیت سر او فریاد کشید. روبین گریه کرد و به اتاقش رفت.
3
درِ خانه روباه را زدند. خانمش در را باز کرد. مینا –دختر گربه همسایه- بود.
- تو رو خدا کمکمون کنید. تو رو خدا. مادربزرگم داره میمیره. فقط 20 سکه برای درمانش نیاز داریم.
خانم روباه به روباه نارنجی نگاهی کرد. روباه نارنجی گفت:
- پول ندارم. تمام پولهام را خرج کردم.
بعد از رفتن مینا، روباه به آرایشگاهی بزرگ و شیک رفت. دمش را مدل جدیدی زد و رنگ کرد. 35 سکه به خرس آرایشگر داد.
4
روباه نارنجی و دوستش مشغول کار بودند. آنها درخت میبریدند. درختِ روباه خاکستری کنار روباه نارنجی بر زمین افتاد. روباه نارنجی ترسید و سمت دیگر پرید. یقه روباه خاکستری را چسپید و گفت:
- دیدی چکار کردی؟ دیدی؟ نزدیک بود به دمم آسیب برسونی؟ میدونم که به دمم حسودی میکنی.
5
روباه داشت گل های باغجه را آب می داد. خانمش به ایوان آمد و گفت:
- آقا روباه. لطفا برای امروز چیزی بیارید تا درست کنم. هیچی در خونه نداریم.
روباه دستی داخل جیب هایش کرد. جیب هایش خالی بود. گفت:
- دیگه سرکار نمیرم. ممکن است به دمم آسیبی برسه. باید برای پیدا کردن کار جدید به شهر الماس بریم.
6
صبح زیبایی بود. سوار قایقشان شدند. به طرف شهر الماس حرکت کردند. زیاد تا شهر الماس فاصله نداشتند که یک دفعه قایق شروع کرد به تکان خوردن. پاروها و وسایلشان افتاد داخل آب. خانم روباه هم با فریادی داخل آب افتاد. داشت غرق میشد. آقای روباه دستش را به طرف او داراز کرد. دستشان به هم نمی رسید. روبین گفت:
- بابا! دمت درازتر است. دمت را به طرف مامان دراز کن.
روباه توجهی به او نکرد. روبین بیشتر اصرار کرد. روباه گفت:
- ساکت شو دیگه. دم. دم. دم. اگه دمم کنده شه چی؟
مادر داشت غرق میشد که ناگهان یک سگ آبی او را بالا آورد و نجات داد. سگ آبی گفت:
- یک دزد دریایی نزدیک بود غرقتان کند. این جا منطقه اش امن نیست. زودتر خودتان را به ساحل برسانید.
به ساحل که رسیدند، خانم روباه تخس بود. یک بار هم به صورت روباه نارنجی نگاه نکرد. دست دخترش را گرفت و رفت. هر چه روباه نارنجی اصرار کرد برنگشت.
7
روباه تنها در شهری غریب ماند. خیلی ناراحت قدم می زد. صدای فریادی شنید که میگفت:
- فرار کنید. فرار کنید. شکارچی ها. شکارچی ها.
همه فرار کردند. روباه هم پا به فرار گذاشت. شکارچیای روباه را دید. او را نشانه گرفت. روباه همینطور بی وقفه می دوید. از روی تنه درختی پرید. شکارچی شلیک کرد. روباه احساس سوزشی در پشتش کرد. او نمی توانست بایستد. دوید و دوید. شکارچی به طرف تنه درخت آمد. دم روباه روی تنه درخت افتاده بود. شکارچی دم را برداشت. در کوله پشتیاش گذاشت. لبخندی زد. موتورش را گاز داد و رفت.

 

 

پانوشت

«... وَعَسَىٰ أَن تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ ۗ وَاللَّـهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ [بقره/٢١٦] ... و شايد چيزی را دوست داشته باشيد و برايتان شر باشد؛ خدا می داند و شما نمی دانيد»

نظرات

تصویر davood
نویسنده davood در

سلام داستانتان بی نتیجه و سرد پایان پذیرفته است.

تصویر راه ...
نویسنده راه ... در

به نظر من که فوق العاده بود... بی تعارف!

تصویر yosef
نویسنده yosef در

داستان جالبیه دستتون درد نکنه !

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
8 + 4 =
*****