خواست شرمنده نباشد، شرمنده‌ام کرد!

12:07 - 1400/03/28

- عشق هنوز حرف اول را می‌زند!

انتخابات

 پیرمرد با عصایش به سختی راه می‌رفت

و با دست دیگر، قلبش را گرفته بود

می‌خواست با زحمت از پله‌ها بالا بیاید

دویدم و گفتم لازم نیست

صندلی بهش دادم تا بنشیند

گفتم فردی در دادن #رای به او کمک کند

با لبخند گفتم خداقوت پدرجان، از طریق شعبه سیّار هم می‌توانستید پیگیری کنیدا

گفت فقط به عشق پسر شهیدم آمدم

خواستم حضورم را همه ببینند

تا شرمنده پسرم نباشم!

این #عشق را که دیدم

خودم شرمنده او و پسر شهیدش شدم...

 #انتخاب_درست
 #ایران_قوی
 #مشارکت_حداکثری
 #انتخابات

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
20 + 0 =
*****