همه ما در زندگی روزهای تاریک داشتهایم، روزهایی که بهسختی میگذشتند یا میگذرند. اینکه گاهی خسته بشویم یا حتی نق بزنیم بد نیست، ولی رها کردن، ساکن شدن و تلاش نکردن بد است. توجه به اطراف و پیدا کردن دید باز تر نسبت به داشتهها و امکانات میتواند حال آدم را بهتر کند. همیشه راهی هست، این حرفی است که فیلم من پیش از تو میخواهد بزند.
کسانی که جوجو مویز را میشناسد قطعاً میدانند با چه فیلمی روبهرو خواهند بود. کسانی هم که نمیشناسند قطعاً آوازه مویز به گوششان خورده است. فیلم من پیش از تو ساخته تیا شروک از روی کتابی به همین نام ساختهشده. کتابی از جوجو مویز نویسنده موفق انگلیسی که کتابهای عاشقانهاش شهرت جهانی دارد. نکته بسیار مثبت فیلم این است خود مویز تبدیل متن کتاب به فیلمنامه را برعهدهگرفته فلذا فیلم قرابت زیادی با متن داستان در کتاب دارد.
از همین ابتدا گفته باشم، اگر گمان میکنید که این فیلم شبیه بقیهی فیلمهای عاشقانه است سخت در اشتباهید. داستان فیلم قطعاً در قسمتهایی شمارا شوکه خواهد کرد و پایان آن نیز غافلگیرکننده است. مشخص است که نویسنده قصد نداشته فقط داستانی احساسی بنویسد، بلکه از این بستر که خوب در آن تبحر دارد برای انتقال پیام نوعدوستی، انسانیت، امید و تلاش بهره برده است.
شخصیت اصلی فیلم دختری جوان به نام کلارک از خانوادهای فقیر است که زندگی شکستخوردهای دارد و برای گذران آن بهسختی تقلا میکند. او خودش را نمیبیند و داشتههایش را هیچ میانگارد. روحیه شاد، ذهنی آزاد و خلاق، خوشبینی و مهربانی از خصوصیات بارز اوست. در نقطه مقابل شخصیت پسری از خانوادهای ثروتمند به نام ویل ترینر قرار دارد، وی در تمامی طول زندگیاش فردی موفق بوده و بسیار زندگیاش را دوست داشته ولی حالا بعد از تصادف با یک موتورسوار از گردن به پایین فلج شده نمیتواند حرکت کند و تمام زندگیاش روی صندلی چرخدار میگذرد. آشنایی این دو زمانی شکل میگیرد که کلارک از کافه اخراج شده و دنبال کار میگردد و مادر خانواده ترینر او را برای مراقبت و امید دادن به پسرش استخدام میکند. در ابتدای امر مسائل خوب پیش نمیرود ولی بهتدریج با تلاش کلارک برای انجام هرچه درستتر وظایفش ورق برمیگردد. در صحنهای همسر سابق ویل ترینر به کلارک میگوید وقتی کسی نخواهد نمیشود به او کمک کرد، ولی کلارک ثابت میکند که او اشتباه میکند و برای اثبات این مسئله برنامهای میریزد تا در طی مدتی کوتاه زیباییهای زندگی را به ترینر یادآوری کند. با استقامت کلارک در کارش و روراستیاش با ترینر شرایطی پیش میآید که باعث میشود ویل در لوییزیا قابلیت زندگی کردن و شاد بودن را بیند و لوییزیا در ویل امید و حرکت را. این مسئله روند اصلی داستان را شکل میدهد، یعنی توجه به قابلیتها و تواناییها که داشتهی اصلی انسانی هستند.
برای لذت بردن و درک هرچه بیشتر این فیلم باید خودتان را درگیر داستان احساسی آن بکنید و سعی کنید باشخصیتهایش همراه شوید. شاید بعضی قسمتهای داستان با عقاید ما جور نباشد، ولی اصل حرفی که میزند چیز جالبیست.