اشعار شب ششم محرم

14:01 - 1401/05/12

گلچین اشعار ویژه شب ششم محرم

اشعار شب ششم محرم

اشعار شب ششم محرم

چون حسین نامه حسن برداشت
خط او دید و روی دیده گذاشت

قاسم بن الحسن تمنا کرد
اذن میدان گرفت و پر وا کرد

کفنی بر تنش عمو پوشاند
و نقابی به روی او پوشاند

پاره ماه سوی میدان شد
لرزه‌ای در سپاه عدوان شد‌

ای عجب هیئتی عجب کفنی
هیبتش هاشمی قَدَش حسنی

و انا بن الحسن که افشا شد
لشگر کوفه در تماشا شد

نوجوان و به لشگر افتادن
با یلان عرب در افتادن

هرکه از هر طرف تهاجم کرد
لاجرم دست و پای خود گم کرد

به دَرَک رفت خصم رسوایش
اَزرَقِ شامی و پسرهایش

رزم جانانه اش که غوغا کرد
کینه‌های مدینه سر وا کرد

دور تا دور او گره افتاد
در میان محاصره افتاد

نیزه‌ها بود و ماجرای حسن
تیر باران تازه‌ای به کفن

دشمن از هر طرف که راهش بست
زیر نعل ستور سینه شکست

نالۀ او بلند شد: عمّاه
به حرم می‌رسید وا اُماه

محمود ژولیده

***

اشعار شب ششم محرم

 ای گدایان رو کنید امشب که آقا قاسم است
تا سحر پیمانه ریز کاسه‌ی ما قاسم است

یادمان باشد اگر روزی بقیع را ساختیم
ذکر کاشی‌های باب المجتبی یا قاسم است

از همان روزیکه رزق نوکران تقسیم شد
کربلای سینه زن‌های حسن با قاسم است

این کریمان به نگاه خود گره وامیکنند
آنکه عمری درد ما کرده مداوا قاسم است

گوسفندی نذر او کردیم و مرده زنده شد
آنکه نامش میکند کار مسیحا قاسم است

روی ابرویش اگر تحت الهنک بسته حسین
در حرم زیباترین فرزند زهرا قاسم است

نعره زد: ان تنکرونی ریخت لشکر را بهم
وارث شیر جمل شاگرد سقا قاسم است

مرد نجمه بود و صاحب خیمه شد در کربلا
سایه‌ی روی سر مادر به هر جا قاسم است

با اشاره هر کجا میگفت: یا زینب ببین
آن سر عمامه بسته روی نی‌ها قاسم است

زیر سم اسب‌ها با هر نفس قد میکشید
گفت با گریه حسین، این تن خدایا قاسم است

نعل‌های خاک خورده دنده هایش را شکست
مثل مادر این تنی که میخورد پا قاسم است.

چونکه قاسم بود بین گرگ‌ها تقسیم شد
یوسف پاشیده از هم بین صحرا قاسم است

قاسم نعمتی‌

اشعار شب ششم

اشعار شب ششم محرم

لالۀ سرخی و از خون خودت،‌تر شده‌ای
بی‌سبب نیست که این‌گونه معطر شده‌ای

دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی
‏یک‌تنه باغی از آلالۀ پرپر شده‌ای

تَنِش تیغ و تنت، کرببلا را لرزاند
‏زخمیِ صاعقه خنجر و حنجر شده‌ای...

سنگ بر آینه‌ات خورده و تکثیر شده
مثل غم‌های دلم، چند برابر شده‌ای...

مجتبی دست تو را داد به دستم، دیروز.
ولی امروز، تو مهمان برادر شده‌ای

ای به کام تو شهادت ز عسل شیرین‌تر
تو در آیین وفا آینه‌باور شده‌ای...

دست و پا می‌زنی و من جگرم می‌سوزد
خیلی امروز شبیه علی اکبر شده‌ای

مصطفی متولی

***

اشعار شب ششم محرم

نهال اهل حرم طعمه تبر شده است
تنت چقدر سزاوار بال و پر شده است

میان نیزه و شمشیر و خون حلالم کن
برات عشق من این قدر درد سر شده است

دوباره داغ دلم تازه شد که می‌بینم
تن تو از تن بابات زخم‌تر شده است

به عمه ات چه بگویم اگر تو را پرسید
قدش خمیده ببین دست بر کمر شده است

صدای مادرت از خیمه‌ها بلند شده
ز آن چه بر سرمان آمده خبر شده است

در این دقایق کوتاه قد بلند شدی
چه کرده اند قدت این قدر شده است

عمو چه خوب نبودی نظر کنی به تنم
برای تاخت اسبانشان گذر شده است

یوسف رحیمی

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 15 =
*****