داستان زیبای مرحمت حضرت ابوالفضل

20:52 - 1391/10/15

فقیه نامدار شیعه شیخ طه نجفی می‌فرماید: من در اوان تحصیل علوم دینیّه بسیار تنگ دست بودم. روزی به همراهی یكی از رفقیان تنگ دست....

داستان زیبای مرحمت حضرت ابوالفضل

فقیه نامدار شیعه شیخ طه نجفی می‌فرماید: من در اوان تحصیل علوم دینیّه بسیار تنگ دست بودم. روزی به همراهی یكی از رفقیان تنگ دست به كربلا و حرم مطهر مولانا عباس قمر بنی هاشم ـ علیه السلام ـ مشرف شدیم.

دیدم مردی عرب یك مجیدی (یك چهارم مثقال طلا) در دست دارد و می‌خواهد در ضریح مقدس بیاندازد. به او گفتم: ما محصّلی مستحقّ هستیم، این پول را به ما بده.

جواب داد: بسیار مایلم امّا نذر كرده‌ام و می‌ترسم این كار تخلّف از نذر باشد. گفتم: نخی به پول می‌بندیم و در ضریح می‌اندازیم. بدین وسیله نذر تو ادا می‌شود و حضرت اگر خواست پول را به ما می‌دهد. قبول كرد، پول را با نخ در ضریح انداختیم ولی هر چه كشیدم نخ بیرون نیامد، نزدیك بود نخ پاره شود، گفتم: آقا جان؛ (پول مال شماست ولی نخ مال ماست) پول را نمی‌دهی، نخ را بده، پس نخ را كشیده بدون پول بیرون آوردیم و از حرم خارج شدیم.

در صحن مطهر برای كشیدن چپق گوشه‌ای نشستیم و چپق كشیدیم و آتش را بر زمین ریختیم. باد آتش را به طرف مردی عرب كه خوابیده بود رساند. عرب بینوا در اثر سوزش از خواب جهیده با غضب نزد ما آمد.

پیش از آن كه اجازه اعتراض به وی داده باشیم، گفتم: برادر عرب ما گناهی نداشتیم، باد آتش را آورد.

گفت: معلوم می‌شود حال روحی شما خراب است. گفتم: آری، ما مفلس جامع الشرائط و تنگدست هستیم.

گفت: بسیار خوب، یك مجیدی نذر دارم، به شما می‌دهم تا از تنگدستی خارج شوید، بدین ترتیب از بركت مولانا العباس از بیچارگی نجات یافتیم.[1]

[1] . محمد باقر، ملبوبی، الوقایع و الحوادث، ج 3، ص 45.

توجهات/عبدالرحمن باقر زاده

منبع: اندیشه قم

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 1 =
*****