در بحث ازدواج کفویت طرفین از اهمیت زیادی برخودار است و به آن توجه زیادی شده است. اما اینکه حیطه کفویت تا چه حد است جای بحث دارد. عدهای کفویت را شامل همه امور فردی و اجتماعی میدانند؛ یعنی میگویند ازدواجی موفق خواهد بود که فرد از لحاظ فکری، اعتقادی، اخلاقی، رفتاری، فرهنگی، اجتماعی، تحصیلی، مالی، خانوادگی و ... با طرف مقابل تناسب داشته باشد. اما عدهای کفویت را اولویت بندی کرده و برخی را بر برخی دیگر ترجیح میدهند و وجود بعضی از آنها را در خوشبختی ضروری نمیدانند.
نظر دین در این باره چیست؟
در دین از دو چیز میشود عبرت گرفت. یکی سخنان معصومین علیه السلام است که برخی موارد را به طور صریح توصیه کردهاند و دیگری تقریر معصومین است؛ یعنی عملی را دیده و با آن مخالفت نکردهاند و یا حتی تایید کردهاند.
سخنان معصومین علیهم السلام در مورد کفویت:
1- پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «وقتى كسى كه خلق و دين وى مايه رضايت است بخواستگارى میآيد به او زن بدهيد و اگر چنين نكنيد فتنه و فساد در زمين فراوان خواهد شد.»[1]
2- از امام صادق پرسيدم: «روا است كه بانوان مذهبى را با دشمنان مذهب تزويج كنيم، با اينكه پدر دختر مىتواند به بهانههاى مختلف، خواستگارى داماد را رد كند؟ ابو عبد الله گفت: روا نيست كه مردان مذهبى با خانمهايى ازدواج كنند كه مذهب حق را دشمن مىدارند. روا نيست بانوان مذهبى با دشمنان مذهب و يا با مردان سادهانديش و ابله تزويج كنند.»[2]
3- ابو عبد الله صادق (علیه السلام) فرمودند: «هرگاه كسى بانوئى را بهخاطر زيبايى و جمال و يا بهخاطر مال و منال به همسرى برگزيند، خداوند مقدرات او را به مال و جمال همسرش حوالت خواهد كرد. و هرگاه كسى بانوئى را به خاطر دين و ايمان به همسرى انتخاب كند، خداوند او را به جمال و اموال مىرساند.»[3]
4- از ابو جعفر باقر (علیه السلام) پرسيدم: «آيا ازدواج با خانمهاى پليد، روا خواهد بود؟ ابو جعفر گفت: نه. براساس اين آيه كريمه، ازدواج با زناكار و مشرك تحريم شده است. و باز قرآن مجيد در سوره فرقان آيه 69 و 70 میگويد: «هركس مشرك شود و آدم بكشد و زنا كند در عذاب دوزخ جاويدان جاى گيرد، مگر آنكه توبه كند و ايمان بياورد و كار شايسته كند كه بديهاى آنان پاك شود و به جاى آن نيكيها ثبت گردد». براساس اين آيه، هر مشركى كه از شرك خود توبه كند و ايمان بياورد و راه اصلاح بپويد ازدواج با او حلال خواهد بود.»[4]
5- حسين بن بشّار گويد: طىّ نامهاى به امام جواد عليه السّلام نوشتم:
«مردى دخترم را خواستگارى كرده تكليف من چيست؟ آن حضرت در پاسخ مرقوم فرمود: هر كس از شما دخترى خواست و درخواست وصلت كرد، دين و امانتش را بنگريد، اگر رضايت بخش بود هر كس كه باشد با وى وصلت نمائيد، كه اين كار را نكنيد در روى زمين تباهى و فساد ببار مىآورد.»[5]
6- امام صادق عليه السّلام فرمود: «شرابخوار را اگر مريض شد عيادت نكنيد، و اگر بمرد بجنازهاش حاضر نشويد، و اگر شهادت داد آن را نپذيريد، و اگر خواستگارى كرد دختر باو ندهيد زيرا هر كس دختر به ميگسار دهد همانند آنست كه او را بسوى زنا كشانيده است، و هر كس دختر خويش را بهمسرى مخالف دين خود دهد پس بدون ترديد رحمش را با او قطع نموده است، و هر كس بشرابخوارى اعتماد كند خداوند متعال هيچ گونه از او حمايت نكند.»[6]
تقریرات معصومین علیهم السلام در مورد کفویت:
در این بخش به نقل یک داستان اکتفا میکنیم.
جويبر و ذلفا
- چقدر خوب بود زن میگرفتى و خانواده تشكيل میدادى و به اين زندگى انفرادى خاتمه میدادى، تا هم حاجت تو به زن برآورده شود و هم آن زن در كار دنيا و آخرت كمك تو باشد.
- يا رسول اللَّه! نه مال دارم و نه جمال، نه حسب دارم و نه نسب، چه كسى به من زن مىدهد؟ و كدام زن رغبت مىكند كه همسر مردى فقير و كوتاه قد و سياهپوست و بدشكل مانند من بشود؟!.
- اى جوبير! خداوند به وسيله اسلام ارزش افراد و اشخاص را عوض كرد. بسيارى از اشخاص در دوره جاهليت محترم بودند و اسلام آنها را پايين آورد. بسيارى از اشخاص در جاهليت خوار و بىمقدار بودند و اسلام قدر و منزلت آنها را بالا برد. خداوند به وسيله اسلام نخوتهاى جاهليت و افتخار به نسب و فاميل را منسوخ كرد. اكنون همه مردم از سفيد و سياه، قرشى و غيرقرشى، عربى و عجمى در يك درجهاند، هيچ كس بر ديگرى برترى ندارد مرگ به وسيله تقوا و طاعت. من در ميان مسلمانان فقط كسى را از تو بالاتر مىدانم كه تقوا و عملش از تو بهتر باشد. اكنون به آنچه دستور مىهم عمل كن.
اينها كلماتى بود كه در يكى از روزها كه رسول اكرم به ملاقات «اصحاب صُفّه» آمده بود، ميان او و جويبر رد و بدل شد. جويبر از اهل يمامه بود. در همان جا بود كه شهرت و آوازه اسلام و ظهور پيغمبر خاتم را شنيد. او هرچند تنگدست و سياه و كوتاه قد بود، اما باهوش و حق طلب و بااراده بود. بعد از شنيدن آوازه اسلام، يكسره به مدينه آمد تا از نزديك جريان را ببيند. طولى نكشيد كه اسلام آورد و در سلك مسلمانان درآمد، اما چون نه پولى داشت و نه منزلى و نه آشنايى، موقتا به دستور رسول اكرم در مسجد به سر میبرد. تدريجا در ميان كسان ديگرى كه مسلمان مىشدند و در مدينه مىماندند، افرادى ديگر هم يافت شدند كه آنها نيز مانند جويبر فقير و تنگدست بودند و به دستور پيغمبر در مسجد به سر مىبردند. تا آنكه به پيغمبر وحى شد مسجد جاى سكونت نيست، اينها بايد در خارج مسجد منزل كنند. رسول خدا نقطهاى در خارج از مسجد در نظر گرفت و سايبانى در آنجا ساخت و آن عده را به زير آن سايبان منتقل كرد. آنجا را «صفّه» میناميدند و ساكنين آنجا كه هم فقير بدودن و هم غريب، «اصحاب صفّه» خوانده مىشدند. رسول خدا و اصحاب به احوال و زندگى آنها رسيدگى میكردند.
يك روز رسول خدا به سراغ اين دسته آمده بود. در آن ميان چشمش به جويبر افتاد، به فكر رفت كه جويبر را از اين وضع خارج كند و به زندگى او سر و سامانى بدهد. اما چيزى كه هرگز به خاطر جويبر نمىگذشت- با اطلاعى كه از وضع خودش داشت- اين بود كه روزى صاحب زن و خانه و سر و سامان بشود. اين بود كه تا رسول خدا به او پيشنهاد ازدواج كرد، با تعجب جواب داد: مگر ممكن است كسى به زناشويى با من تن بدهد؟! ولى رسول خدا زود او را از اشتباه خودش خارج ساخت و تغيير وضع اجتماعى را- كه در اثر اسلام پيدا شده بود- به او گوشزد فرمود.
رسول خدا پس از آنكه جويبر را از اشتباه بيرون آورد و او را به زندگى مطمئن و اميدوار ساخت، دستور داد يكسره به خانه زيادبن لبيد انصارى برود و دختر «ذلفا» را براى خود خواستگارى كند. زيادبن لبيد از ثروتمندان و محترمين اهل مدينه بود. افراد قبيله وى احترام زيادى برايش قائل بودند. هنگامى كه جويبر وارد خانه زياد شد، گروهى از بستگان و افراد قبيله لبيد در آنجا جمع بودند. جويبر پس از نشستن مكثى كرد و سپس سر را بلند كرد و به زياد گفت: «من از طرف پيغمبر پيامى براى تو دارم، محرمانه بگويم يا علنى؟».
- پيام پيغمبر براى من افتخار است، البته علنى بگو.
- پيغمبر مرا فرستاده كه دخترت ذلفا را براى خودم خواستگارى كنم.
- پيغمبر خودش اين موضوع را به تو فرمود؟!!.
- من كه از پيش خود حرفى نمیزنم، همه مرا مىشناسند، اهل دروغ نيستم.
- عجيب است! رسم ما نيست دختر خود را جز به هم شأنهاى خود از قبيله خودمان بدهيم. تو برو، من خودم به حضور پيغمبر خواهم آمد و در اين موضوع با خود ايشان مذاكره خواهم كرد.
جويبر از جا حركت كرد و از خانه بيرون رفت، اما همانطور كه مىرفت با خودش مىگفت: «به خدا قسم آنچه قرآن تعليم داده است و آن چيزى كه نبوت محمد براى آن است غير اين چيزى است كه زياد میگويد.». هركس نزديك بود، اين سخنان را كه جويبر با خود زير لب زمزمه میكرد میشنيد. ذلفا دختر زيباى لبيد كه به جمال و زيبايى معروف بود، سخنان جويبر را شنيد، آمد پيش پدر تا از ماجرا آگاه شود.
- بابا! اين مرد كه همين الآن از خانه بيرون رفت با خودش چه زمزمه مىكرد و مقصودش چه بود؟.
- اين مرد به خواستگارى تو آمده بود و ادعا مىكرد پيغمبر او را فرستاده است.
- نكند واقعا پيغمبر او را فرستاده باشد و رد كردن تو او را تمرد امر پيغمبر محسوب گردد؟!.
- به عقيده تو من چه كنم؟.
- به عقيده من زود او را قبل از آنكه به حضور پيغمبر برسد به خانه برگردان، و خودت برو به حضور پيغمبر و تحقيق كن قضيه چه بوده است.
زياد جويبر را با احترام به خانه برگردانيد و خودش به حضور پيغمبر شتافت. همينكه آن حضرت را ديد عرض كرد:
«يا رسول اللَّه! جويبر به خانه ما آمد و همچو پيغامى از طرف شما آورد، میخواهم عرض كنم رسم و عادت جارى ما اين است كه دختران خود را فقط به هم شأنهاى خودمان از اهل قبيله كه همه انصار و ياران شما هستند بدهيم.»
- اى زياد! جويبر مؤمن است. آن شأنيتها كه تو گمان میكنى امروز از ميان رفته است. مرد مؤمن هم شأن زن مؤمنه است.
زياد به خانه برگشت و يكسره به سراغ دخترش ذلفا رفت و ماجرا را نقل كرد.
- به عقيده من پيشنهاد رسول خدا را رد نكن. مطلب مربوط به من است. جويبر هرچه هست من بايد راضى باشم. چون رسول خدا به اين امر راضى است من هم راضى هستم.
زياد ذلفا را به عقد جويبر درآورد. مهر او را از مال خودش تعيين كرد. جهاز خوبى براى عروس تهيه ديد. از جويبر پرسيدند:
«آيا خانهاى در نظر گرفتهاى كه عروس را به آن خانه ببرى؟.
- من چيزى كه فكر نمىكردم اين بود كه روزى داران زن و زندگى بشوم. پيغمبر ناگهان آمد و به من چنين و چنان گفت و مرا به خانه زياد فرستاد.
زياد از مال خود خانه و اثاث كامل فراهم كرد، به علاوه دو جامه مناسب براى داماد آماده كرد. عروس را با آرايش و عطر و زيور كامل به آن خانه منتقل كردند. شب تاريك شد. جويبر نمیدانست خانهاى كه براى او درنظر گرفته شده كجاست. جويبر به آن خانه و حجله راهنمايى شد. همينكه چشمش به آن خانه و آنهمه لوازم و عروس آنچنان زيبا افتاد، گذشته به يادش آمد. با خود انديشيد كه من مردى فقير و غريب وارد اين شهر شدم. هيچ چيز نداشتم، نه مال و نه جمال و نه نسب و نه فاميل. خداوند به وسيله اسلام اينهمه نعمت برايم فراهم كرد. اين اسلام است كه اينچنين تحولى در مردم به وجود آورده كه فكرش را هم نمیشد كرد. من چقدر بايد خدا را شكر كنم. همان وقت حالت رضايت و شكرگزارى به درگاه ايزد متعال در وى پيدا شد، به گوشهاى از اطاق رفت و به تلاوت قرآن و عبادت پرداخت. يك وقت به خود آمد كه نداى اذان صبح به گوشش رسيد. آن روز را شكرانه نيت روزه كرد. وقتى كه زنان به سراغ ذلفا رفتند وى را بكر و دست نخورده يافتند. معلوم شد جويبر اصلا به نزديك ذلفا نيامده است. قضيه را از زياد پنهان نگاه داشتند. دو شبانه روز ديگر به همين منوال گذشت. جويبر روزها روزه میگرفت و شبها به عبادت و تلاوت مىپرداخت. كم كم اين فكر براى خانواده عروس پيدا شد كه شايد جويبر ناتوانى جنسى دارد و احتياج به زن در او نيست. ناچار مطلب را با خود زياد در ميان گذاشتند. زياد قضيه را به اطلاع پيغمبر اكرم رسانيد. پيغمبر اكرم جويبر را طلبيد و به او فرمود:
- «مگر در تو ميل به زن وجود ندارد؟!»
- از قضا اين ميل در من شديد است.
- پس چرا تاكنون نزد عروس نرفتهاى؟
- يا رسول اللَّه! وقتى كه وارد آن خانه شدم و خود را در ميان آن همه نعمت ديدم، در انديشه فرو رفتم كه خداوند به اين بنده ناقابل چقدر عنايت فرموده! حالت شكر و عبادت در من پيدا شد. لازم دانستم قبل از هر چيزى خداى خود را شكرانه عبادت كنم. از امشب نزد همسرم خواهم رفت. رسول خدا عين جريان را به اطلاع زيادبن لبيد رسانيد. جويبر و ذلفا با هم عروسى كردند و با هم به خوشى به سر مىبردند. جهادى پيش آمد. جويبر با همان نشاطى كه مخصوص مردان باايمان است زير پرچم اسلام در آن جهاد شركت كرد و شهيد شد. بعد از شهادت جويبر هيچ زنى بهاندازه ذلفا خواستگار نداشت و براى هيچ زنى بهاندازه ذلفا حاضر نبودند پول خرج كنند.[7]
نتیجه گیری:
با توجه به سخنان و داستان مطرح شده میشود اینگونه نتیجه گرفت که:
1- در درجه اول ایمان و اعتقاد از اهمیت بالایی برخوردار است.
2- از طرفی اصل ازدواج به عنوان مسئلهای که از فساد جلوگیری میکند مورد تاکید واقع شده است.
3- به دلیل اهمیت ازدواج، از سختگیری در این امر نهی شده است.
4- از ازدواج با شراب خوار؛ بداخلاق؛ خائن به امانت؛ زناکار؛ مشرک و دشمن اهل بیت علیهم السلام به طور خاص نهی شده است.
5- مال و ثروت و جایگاه اجتماعی و ... در سیره ائمه ملاک ازدواج قرار نگرفته است. بلکه حتی از فرق گذاشتن بین افراد به خاطر نژاد، ثروت و شهرت نهی شده است.
6- زیبایی در صورتی که با ملاک های اصلی در تعارض نباشد مورد توجه است. مثلا جایی که دین و زیبایی یا عقیم نبودن و زیبایی تعارض کند، دین و عقیم نبودن اولویت دارد.
7- ضعیف بودن اعتقاد زن نسبت به مرد قابل جبران است اما برعکس آن خیر؛ چون طبق روایت امکان تاثیرگذاری مرد روی زن بیشتر از تاثیر زن روی مرد است.
نکته: از این مسئله نباید غافل شد که ملاک هایی که دین برای ازدواج مطرح میکند برای کسی مفید خواهد بود که دیندار باشد وگرنه فردی که به اسلام اعتقادی ندارد و یا در عمل کردن به آن سست است طبیعی است که این ملاکها برای او کارساز نخواهد بود و یا اگر هم باشد در حد مطلوب نیست.
نمونه مشاوره مرتبط با بحث مربوطه در انجمن: میترسم انتخابم اشتباه باشه
پانوشت
[1] نهج الفصاحة، ح 130
[2] گزيده كافى ؛ ج5، ص8، ح * (2896)* 8
[3] گزيده كافى ؛ ج5، ص6، ح * (2890)* 3
[4] گزيده كافى ؛ ج5، ص9، ح * (2897)* 1
[5] من لا يحضره الفقيه / ترجمه غفارى، على اكبر و محمد جواد و بلاغى، صدر، ج5 ؛ ص23 و 24
[6] همان، ج5، ص394 و 395
[7] كافى، ج 5، ص 34، به نقل از مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج18، ص 361
نظرات
با تشکر از زحمات شایسته شما