رهروان ولایت ـ دوازده نفر از صحابهی بزرگ پیامبر اکرم(صلىاللّهعليهوآله) یک روز بعد از خلافت خلیفه اول، در مسجد، جمع شدند و هنگامیکه او روی منبر و مشغول خطبه خواندن بود، بلند شده و اعتراض خود را اعلام كردند و او را خلیفه ندانستند؛ در این مطلب، متن اعتراضات اين افراد، بيان ميشود:
اولين كسى كه برخاست و سخن گفت «خالد بن سعيد بن عاص» بود كه بعد از حمد و ثناى الهی و درود بر پیامبر(صلياللهعليهوآلهوسلّم) با صدای بلند گفت: «اى ابوبكر، تقواى خداى را پيشه ساز، سوابق على بن ابیطالب(علیهالسلام) نسبت به رسول خدا(صلياللهعليهوآلهوسلّم) از همه بیشتر بوده است؛ مگر نمىدانى كه رسول خدا(صلياللهعليهوآلهوسلّم) در روز بنى قريظة به ما فرمود: «اى مردم، من وصيتى به شما مىكنم، آنرا محفوظ داريد و سرى را در نزد شما به امانت مىگذارم، آنرا ضايع مكنيد؛ آگاه باشيد كه بعد از من، امام و خليفه من در ميان شما على است. اين امر را جبرائيل از طرف خداوند متعال به من وصيت كرده است.
آگاه باشيد كه اگر من و شئون منرا در على(علیهالسلام) حفظ نكنيد و به او کمک نكنيد، شما در احكام دينتان اختلاف خواهيد کرد و امر دين شما بر شما مضطرب و مشوّش خواهد شد و بَدان و شريران بر شما حكومت خواهند كرد، بدين مطلب جبرائيل از طرف پروردگارم به من خبر داده است».[1]
پس «خلیفه دوم» برخاست و گفت: «اى خالد، ساكت باش، تو از اهل مشورت نيستى؛ او جواب داد: بلكه تو ساكت شو اى پسر خطاب، سوگند به خدا كه براى تو در ميان قريش، هيچ جهت افتخارى نيست، با این سخن، خليفه دوم سر جای خود نشست و دیگر بلند نشد».
بعد از وى «ابوذر غفارى» برخواست و حمد الهی را به جا آورد و بر پیامبر(صلياللهعليهوآلهوسلّم) دورود فرستاد و گفت: «اى مردم، شما حقاً مىدانيد و برگزيدگان شما نيز مىدانند كه پيامبر فرمود: «امر ولايت بعد از من براى على بن ابیطالب(علیهالسلام) است و پس از او براى حسن و حسين و سپس براى امامانی از ذریهی حسين». شما گفتار پيغمبر(صلياللهعليهوآلهوسلّم) را ترك کردید و وصيت او را دور افكنديد؛ امّتهایى كه بعد از پيامبرشان كافر شدند، نيز اينطور رفتار كردند».[2]
بعد از او «سلمان فارسى» بلند شد و گفت: «اى ابابكر، زمانىكه قضاى الهى بر تو نازل شود، تو امور خود را به كه مىسپارى؟ و به چه تكيه مىزنى؟ و به كه پناه مىبرى؟ در آن وقتىكه از تو سوال شود چيزى را كه نمىدانى. در ميان قوم، كسى هست كه او از تو اعلم و داناتر است، و قرابت او به رسول خدا(صلياللهعليهوآلهوسلّم) از قرابت تو بيشتر است، پيغمبر(صلياللهعليهوآلهوسلّم) او را در زمان حياتش مقدم داشت و در هنگام مرگش به امامت او سفارش کرد. شما سخن پيامبر(صلياللهعليهوآلهوسلّم) را به دور انداختيد و وصيّت او را به روى خود نياورديد».[3]
سپس «مقداد بن اسود الكندى» برخواست و گفت: «اى ابابكر، بر عيب خود، واقف شو، از كارى كه طاقت آن را ندارى دست بردار، و از حد خود، تجاوز مكن و ملازم خانه خود باش و بر خطايت گريه كن و امر امامت را به كسى كه او در اين امر سزاوارتر از تو است برگردان. حقاً تو مىدانى كه صاحب اين امر، على(علیهالسلام) است، آنچه را كه خدا و رسول او براى او قرار دادهاند را به على(علیهالسلام) بده، اين براى دنياى تو بهتر است و آخرتت را نيز براى تو بهتر حفظ مىكند و سالم نگه مىدارد».[4]
بعد از وى «بريدة الاسلمى» برخاست و گفت: «اى ابوبكر، آيا فراموش كردهاى، يا خود را به فراموشی مىزنى؟ مگر تو نمیدانی پيغمبر اکرم(صلياللهعليهوآلهوسلّم) ما را امر كرد كه به على(علیهالسلام) با عنوان «اميرالمومنين» سلام كنيم، در زمانىكه رسول خدا(صلياللهعليهوآلهوسلّم) هنوز زنده بود؟ و ما سلام كرديم و تو هم با ما بودى و صورت پيغمبر(صلياللهعليهوآلهوسلّم) مملو از فرح و سرور بود».[5]
و بعد از او «عمار ياسر» برخواست و گفت: «اى جماعت قريش، شما مىدانيد كه قرابت اهل بيت پيامبر به رسول الله(صلياللهعليهوآلهوسلّم) از قرابت شما به ایشان بيشتر است، پس امر خلافت را برگردانيد به آن كسى كه از شما به خلافت سزاوارتر است».[6]
بعد از او «قيس بن سعد بن عباده» برخاست و گفت: «اى ابوبكر، از خداوند بپرهيز و نظر كن به آن سوابقى كه على(علیهالسلام) نسبت به رسول خدا(صلياللهعليهوآلهوسلّم) داشته است و امر خلافت را بازگردان به آن كسى كه از تو به خلافت اولى است».[7]
بعد از او «خزيمه ثابت ذو الشّهادتين» برخواست و گفت: «اى مردم، آيا شما نمىدانيد كه رسول خدا(صلياللهعليهوآلهوسلّم) شهادت منرا به تنهائى مىپذيرفت و با وجود شهادت من، شاهد ديگرى نمىخواست؟! گفتند: آرى؛ خزيمه گفت: من گواهى مىدهم رسول خدا(صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود: «اهل بيت من همانند ستارگان هستند، آنها را در امور خود، پيشرو و راهنما قرار دهيد، اگر شما ايشان را بر خودتان مقدم بداريد، او شما را در راه هدايت، رهبرى مىكند و اگر شما بر ايشان، پيشى گيريد و مقدم شويد، بر طريق ضلالت و گمراهى خواهيد رفت». و نيز شنيدم كه مىفرمود: «مثال على(علیهالسلام) در ميان شما مثال كشتى نوح است، هر كس بر آن سوار شود، نجات مىيابد و هر كس از سوار شدن، خوددارى كند غرق مىشود».[8]
و بعد از او «ابى بن كعب» برخواست و گفت: «اى مردم، من گواهى مىدهم که رسول خدا(صلىاللّهعليهوآله) در اين مكان ايستاده بود- و دست على در دست او بود- و مىگفت: اين امام شماست بعد از من و جانشين من است در ميان شما، او را بر خود، مقدم کنید و فرمان او را اطاعت كنيد، اگر از او پيروى كنید، داخل در بهشت مىشويد و اگر مخالفت کنيد، داخل در آتش خواهيد شد».[9]
بعد از او «سهل بن حنيف انصارى» برخواست و گفت: «اى جماعت، من از رسول خدا(صلياللهعليهوآلهوسلّم) شنيدم كه مىگفت: «على(علیهالسلام) امام شما پس از من و جانشين من در ميان شماست؛ آگاه باشيد كه على(علیهالسلام) در روز قيامت، مخالفان و منافقان را از حوض من مىراند و او قسمت كننده بهشت و دوزخ است».[10]
بعد از او «ابو الهيثم بن التيهان» برخواست و گفت: «اى مردم، گواه باشيد كه من شهادت مىدهم رسول خدا(صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود: «هر كس كه من مولاى او هستم على مولاى اوست».[11]
بعد از آن «ابو ايوب انصارى» برخواست و گفت: «اى مردم، درباره اهل بيت پيغمبر(صلياللهعليهوآلهوسلّم) تقواى خداى را پيشه سازيد و به آنها ستم مكنيد، شما شنيديد كه خداوند، براى ستمكاران چه چيزهائى را تهيه نموده است».[12]
چون سخن بدين موضع رسيد، نوحه و غريو و گريه از اهل مسجد برخواست و مردم، يكباره از مسجد بيرون آمدند. خلیفه اول متحيّر بر روی منبر ماند. «ابو عبيده جراح» با جماعتى آمد و او را به خانه بردند، و تا سه روز، فتنه و آشوب بود، روز سوم «عثمان بن عفان» و «مغيرة بن شعبه» و «معاذ»، هركدام با صد مرد مسلح و آماده جنگ، با شمشيرهای كشيده شده آمدند تا آشوبها سركوب شود.
------------------------------
پینوشت:
* برای مطالعه به این مطلب مراجعه فرمایید.
[1]. «يا أبابكر! اتّق الله و انظر ما تقدّم لعلىّ من رسول الله صلّى اللّه عليه و آله: أما علمت أنّ النّبىّ قال لنا فى يوم بنى قريظة- و قد قتل علىّ عدّة من رجالهم و أولى النّجدة منهم-: معاشر النّاس! أوصيكم بوصيّة فاحفظوها، و مودع إليكم سرّا فلا تضيّعوه: ألا و انّ عليّا إمامكم من بعدى، و خليفتى فيكم، بذلك أوصانى جبرئيل عن ربّى. ألا و إن لم تحفظونى فيه، و توازروه و تنصروه اختلفتم فى أحكامكم، و اضطرب عليكم أمر دينكم، و ولى عليكم شراركم! أخبرنى جبرئيل عن ربّى.
ألا و إنّ أهل بيتى هم الوارثون لأمرى، و القائمون بأمر امّتى. اللّهمّ فمن أطاعهم من امّتى و حفظ فيهم وصيّتى [فاحشرهم فى زمرتى، و اجعل لهم نصيبا من مرافقتى يدركون به نور الآخرة. اللّهمّ و من أسآء خلافتى فى أهل بيتى فاحرمه] الجنّة الّتى عرضها السّماوات و الأرض اعدّت للمتّقين».
[2]. «يا معاشر قريش! قد علمتم و علم أخياركم أنّ النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: الأمر من بعدى لعلىّ بن أبيطالب، ثمّ للحسن، ثمّ للحسين، ثمّ للأئمّة من ولد الحسين فتركتم قوله، و نبذتم أمره و وصيّته، و كذلك تركت الامم الّتى كفرت بعد أنبيائها فغيّرت و بدّلت، فحاذيتموها حذو النّعل بالنّعل و القدّة بالقدّة، و عمّا قليل تذوقون و بال أمركم و جزآء ما قد قدّمت أيديكم، و أنّ الله ليس بظلّام للعبيد».
[3]. «يا أبابكر إلى من تسند أمرك إذا نزل بك القضآء! و إلى من تفرع إذا سئلت عمّا لا تعلم [ما عذرك فى التّقدّم] و فى القوم من هو أعلم منك! و أقرب برسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرابة منك، قدّمه النّبىّ فى حياته، و أوعز إليكم عند وفاته، فنبذتم قوله، و تناسيتم وصيّته! فعمّا قليل يصفولك الأمر و قد أثقلت ظهرك بالأوزار، و حملت إلى قبرك ما قدّمت يداك فإنّك سمعت، ما سمعنا، و رأيت ما رأينا....».
[4]. «يا أبابكر! إربع على ظلعك [و قس شبرك بفترك] و الزم بيتك! و ابك على خطيئتك! و اردد هذا الأمر [إلى] من هو أحق به منك! فلا تغترر بدنياك! و لا تغررك قريش [و غيرها]! فعمّا قليل تضمحلّ عنك دنياك! و تصير إلى آخرتك! و قد علمت أنّ عليّا صاحب هذا الأمر، فأعطه ما جعله الله و رسوله له فإنّ ذلك خير [لك] فى دنياك، و أسلم لك فى آخرتك».
[5]. «يا أبابكر أنسيت أم تناسيت؟! أما علمت أنّ النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: أمرنا أن نسلّم على علىّ بإمرة المؤمنين فى حياته، فسلّمنا عليه و أنت معنا و النّبىّ يتهلّل وجهه فرحا لما يدرى من طاعة امّته لابن عمّه؟ فلو عملتم بعد وفاته لكان خيرا لكم فى دنياكم و آخرتكم، و قد سمعت ما سمعنا، و رأيت ما رأينا، و السّلام».
[6]. «يا معشر قريش! قد علمتم أنّ أهل بيت نبيّكم أقرب برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرابة منكم! فردّوا هذا الأمر إلى من هو أحقّ به منكم! و لا ترتدّوا على أدباركم فتنقلبوا خاسرين».
[7]. «يا أبابكر اتّق الله، و انظر ما تقدّم لعلىّ من رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم! و اردد هذا الأمر إلى من هو أحقّ به منك! و لا تكن أوّل من عصى محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فى أهل بيته! و اردد هذا الأمر إليهم، تخفّ ذنوبك، و تقلّ أوزارك، و تلقى محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و هو راض عنك أحبّ إلىّ من أن تلقاه و هو عليك ساخط».
[8]. «معاشر النّاس ألستم تعلمون أنّ النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قبل شهادتى وحدى و لم تزد معى غيرى؟ قالوا: بلى، فاشهد بما تشهد! قال: أشهد على رسول الله أنّه قال: أهل بيتى كالنّجوم، فقدّموهم، فإنّكم إن قدّمتموهم [سلكوا بكم طريق الهدى، و إن تقدّمتموهم] سلكتم طريق الضّلالة. ثمّ سمعته يقول: علىّ فيكم كسفينة نوح من ركبها نجا، و من تخلّف عنها غرق. و علىّ فيكم كهارون فى بنى إسرائيل [خلّفته عليكم] كما خلّفه موسى على قومه و مضى إلى مناجاة ربّه».
[9]. «معاشر النّاس! إنّى لأعظكم بما كثيرا ما وعظكم به رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و لا تسمعون منّى إلأ أكبر ما سمعتم من نبيّكم اشهدوا على أنّى أشهد على رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أنّى رأيته و هو واقف فى هذا المكان و كفّ علىّ فى كفّه و هو يقول: هذا إمامكم من بعدى و خليفتى فيكم، فقدّموه و لا تقدّموه! و اسمعوا له و أطيعوا فإنّكم إن أطعتموه دخلتم الجنّة، و إن عصيتموه دخلتم النّار».
[10]. «يا معاشر النّاس: سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: علىّ إمامكم من بعدى و خليفتى فيكم، [بذلك] أوصانى جبرئيل عن ربّى. ألآ إنّ عليّا هو الذّائد عن حوضى يوم القيامة، و هو قسيم النّار و الجنّة، يدخل الجنّة من أحبّه و تولّاه، و يدخل النّار من أبغضه و قلاه».
[11]. يا معاشر النّاس! اشهدوا على أنّى أشهد على رسول الله صلّى اللّه عليه و آله أنّى سمعته يقول: من كنت مولاه فعلىّ مولاه.
[12]. «يا معشر النّاس! أقول: اتّقوا الله فى أهل بيت نبيّكم فلا تظلموهم فقد سمعتم ما أعدّ الله للظّالمين [فإنّه كما قال إنّا أعتدنا للظّالمين] نارا أحاط بهم سرادقها، و قال: إنّ الّذين [يأكلون أموال اليتامى ظلما إنّما] يأكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا».