ماجرای قبض روح پیامبر گرامی اسلام (ص) توسط عزرائیل

22:33 - 1391/10/21
دختر گرامی و یگانه یادگار پیامبر (ص) فاطمه ـ علیها السلام ـ در کنار بستر پدر بزرگوارش نشسته بود و بر چهره نورانی آن حضرت نظاره می کرد.
پیامبر گرامی اسلام (ص)

ماجرای قبض روح پیامبر گرامی اسلام (ص) توسط عزرائیل

آخرین شعله های زندگی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ
اضطراب و دلهره، سراسر «مدینه» را فرا گرفته بود. یاران پیامبر، با دیدگانی اشک بار و دل هایی آکنده از اندوه، دور خانه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ گرد آمده بودند تا از سرانجام بیماری پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ آگاه شوند. گزارش هایی که از داخل خانه به بیرون می رسید، از وخامت وضع مزاجی آن حضرت، حکایت می کرد و هر نوع امید بهبودی را از بین می برد.

گروهی از یاران آن حضرت، علاقه مند بودند که از نزدیک رهبر عالیقدر خود را زیارت کنند، ولی وخامت وضع پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ اجازه نمی داد در اتاقی که وی در آن بستری شده بود، جز اهل بیت وی، کسی رفت و آمد کند.

دختر گرامی و یگانه یادگار پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فاطمه ـ علیها السلام ـ در کنار بستر پدر بزرگوارش نشسته بود و بر چهره نورانی آن حضرت نظاره می کرد. ایشان مشاهده می کرد که عرق مرگ، بسان دانه های مروارید، از پیشانی و صورت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ سرازیر می شود.[1] زهرای مرضیّه با دیدگانی اشک بار و اندوهگین، شعر زیر را از سروده های حضرت ابوطالب ـ علیه السلام ـ درباره پیامبر عالی قدر اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بود، زمزمه می کرد:

و ابیض یستسقی الغمام بوجهه ـ ثمال الیتامی عصمة للارامل؛ یعنی چهره روشنی که به احترام آن از ابر باران درخواست می شود، شخصیتی که پناهگاه یتیمان و نگهبان بیوه زنان است.

در این هنگام، پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ دیدگان خود را گشود و با صدای آهسته به دختر عزیزش فرمود: این شعری است که ابوطالب درباره من سروده است، ولی شایسته است به جای آن، این آیه را تلاوت کنید: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللّهُ الشَّاکرِينَ»[2] یعنی محمّد پیامبر خدا است و پیش از او پیامبرانی آمده اند و رفته اند. آیا هر گاه او فوت کند و یا کشته شود، به آیین گذشتگان خود باز می گردید؟ هر کس به آیین گذشتگان خود باز گردد، خدا را ضرر نمی رساند و خداوند، سپاس گزاران را پاداش می دهد.[3]

پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ با دختر خود سخن می گوید: «تجربه نشان می دهد که عواطف در شخصیت های بزرگ، بر اثر تراکم افکار و فعالیت های زیاد، نسبت به فرزندان خود کم فروغ می شود. زیرا اهداف بزرگ و افکار جهانی، آن چنان آن را به خود مشغول می سازد که دیگر عاطفه و علاقه به فرزندان، مجالی برای بروز و ظهور خود نمی یابد؛ ولی شخصیت های بزرگ معنوی از این قاعده، مستثنی هستند. آنان با داشتن بزرگترین اهداف و ایده های جهانی و مشاغل روز افزون، روح وسیع و بزرگی دارند که گرایش به یک قسمت، آن ها را از قسمت دیگر باز نمی دارد».

علاقه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ به یگانه فرزندش، از عالی ترین تجلّی عواطف انسانی بود.[4] تا آن جا پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ هیچ گاه بدون وداع با دختر خود، به مسافرت نمی رفت و هنگام مراجعت از سفر، قبل از همه به دیدن زهرا ـ علیها السلام ـ می شتافت در برابر همسران خود، از وی احترام شایسته ای به عمل می آورد و به یاران خود می فرمود: «فاطمه پاره تن من است. خشنودی وی خشنودی من و خشم او خشم من است».[5]

دیدار حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ را به یاد پاک ترین و با عاطفه ترین، زنان جهان، حضرت خدیجه کبری ـ سلام الله علیها ـ می انداخت که در راه هدف مقدّس شوهر، به سختی های عجیبی تن داد و ثروت و مکنت خود را در آن راه بذل کرد.

در تمام روزهایی که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بستری بود، فاطمه ـ سلام الله علیها ـ در کنار بستر پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نشسته و لحظه اي از او دور نمی شد. ناگاه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ به دختر خود اشاره کرد که با او سخن بگوید: زهرا ـ علیها السلام ـ قدری خم شد و سر را نزدیک پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ آورد.

آن گاه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ با دخترش به طور آهسته سخن گفت: کسانی که در کنار بستر آن حضرت بودند، از حقیقت گفتگوی آن ها آگاه نشدند. وقتی سخن پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ به پایان رسید، زهرا ـ علیها السلام ـ به شدت گریست و سیلاب اشک از دیدگانش جاری شد. ولی مقارن همین وضع پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بار دیگر به دخترش اشاره کرد و آهسته با وی سخن گفت: این بار حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ خوشحال شد. وجود این دو حالت متضاد در دو وقت مقارن، حضّار را متعجب ساخت، آنان از زهرا ـ علیها السلام ـ خواستند که از حقیقت گفتار پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ آگاهشان سازد و علّت بروز این دو حالت مختلف را برای آنان روشن سازد. زهرا ـ علیها السلام ـ فرمود من راز رسول خدا را فاش نمی کنم.

پس از درگذشت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ زهرا ـ علیها السلام ـ روی اصرار عایشه، آنان را از حقیقت ماجرا آگاه ساخت و فرمود: پدرم در نخستین بار، مرا از مرگ خود مطلع کرد و اظهار نموده که من از این بیماری، بهبودی نمی یابم. برای همین جهت به من گریه و ناله دست داد، ولی بار دیگر به من فرمود که تو نخستین کسی هستی که از اهل بیت من، به من ملحق می شوی. این خبر مرا خوشحال کرد و فهمیدم که پس از اندکی به پدرم ملحق می شوم.[6]

مسواک دندان

پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ شب ها پیش از خواب و پس از بیداری به دندان هایش مسواک می کشید. مسواک پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ همان چوب «اراک» بود که در محکم کردن لثه های دندان و زدودن چرک و بقایای غذا، نقش موثری دارد، روزی «عبد الرحمن» برادر عایشه در حالی که چوب سبز و تازه ای در دست داشت، برای عیادت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ آمد. عایشه از نگاه های آن حضرتف دریافت که ایشان می خواهد با آن چوب، مسواک بکشد. از این جهت، فوراً آن را گرفت و در اختیار پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ قرار داد و ایشان با دقت دندان های خود را مسواک کشید.[7]

از ابن عباس روايت شده است که رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ هنگام بيماري لحظه اي بيهوش گرديد، در آن هنگام در خانه کوبيده شد. حضرت فاطمه ـ عليها السلام ـ فرمود: کيستي؟ کوبنده در گفت: مرد غريبي هستم، آمده ام از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ پرسشي کنم. آيا اجازه مي دهيد به محضرش برسم؟

فاطمه ـ عليها السلام ـ فرمود: بازگرد، خدا تو را بيامرزد. اکنون پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بيمار است. آن شخص غريب رفت و پس از لحظه اي باز آمد و در خانه را کوبيد، گفت: مرد غريبي است از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ اجازه ورود مي طلبد، آيا به غريبان اجازه ورود مي دهيد؟

در اين هنگام رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به هوش آمد و فرمود: فاطمه جان! آيا مي داني اين شخص کيست؟ اين کسي است که جمعيت ها را پراکنده مي کند. لذاست که در را هم مي شکند. اين فرشته مرگ (عزرائيل) است. به خدا سوگند قبل از من از کسي اجازه نگرفته و پس از من هم از احدي اجازه نمي گيرد. به خاطر مقام ارجمندي که در پيشگاه خداوند دارم، از من اجازه مي طلبد، به او اجازه ورود بده.

فاطمه ـ عليها السلام ـ به او فرمود: داخل شو، خدا تو را بيامرزد. عزرائيل مانند نسيم ملايمي وارد خانه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ شد و گفت: «السلام علي اهل بيت رسول الله؛ سلام بر خاندان رسول خدا».[8]

خداوند متعال تو را سلام مي رساند و فرمان داده است تا بي اجازه تو قبض روح نکنم.

پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود: از تو درخواستي دارم، منتظر بمان تا جبرئيل نيز حاضر شود.

در اين هنگام جبرئيل به حضور پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ رسيد، حضرت فرمود: در چنين موقعيتي مرا تنها گذاشتي.

جبرئيل عرض کرد: بشارت باد که تو را مژده آورده ام.

حضرت پرسيد: آن مژده کدام است؟

جبرئيل عرض کرد: آتش جهنم به مناسبت ورود تو به بهشت خاموش شده است و بهشت آراسته شده و حوريان سياه چشم، صف در صف ايستاده اند و فرشتگان، قدوم روح تو را ستايش مي گويند.

حضرت فرمود: چه نيکوست! آيا سخن ديگري داريد؟

جبرئيل عرض کرد: بهشت بر پيامبران، پيش از ورود تو حرام است.

حضرت فرمود: بشارت مرا افزون کن. عرض کرد: خداوند به تو آن داده که به هيچ پيامبري داده است و آن حوض کوثر و مقام پسنديده و شفاعت امّت است که تنها مخصوص توست. حضرت فرمود: از شنيدن اين بشارت، دلم آرام شد و احساس رضايت مي کنم. اي ملک الموت! نزديک بيا و قبض روحم کن.[9]

وصیّت های پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ

آن حضرت در آخرین روز های بیماری خود، نماز و رعایت حال بردگان را زیاد سفارش می کرد و مي فرمود: با بردگان به نیکی رفتار کنید و در خوراک و پوشاک آن ها دقت نمائید و با آنان به نرمی سخن بگوئید و حسن معاشرت را پیشه خود سازید.

در آخرین لحظه های زندگی، چشمان خود را باز کرد و گفت: برادرم را صدا بزنید تا بیاید در کنار بستر من بنشیند. همه فهمیدند مقصودش علی ـ علیه السلام ـ است. علی ـ علیه السلام ـ در کنار بستر آن حضرت نشست، ولی احساس کرد که پیامبر ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ می خواهد از بستر برخیزد. علی ـ علیه السلام ـ آن بزرگوار را از بستربلند کرد و به سینه خود تکیه داد.

چیزی نگذشت که علائم احتضار در وجود شریف پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ پدید آمد، آن حضرت در آغوش علی ـ علیه السلام ـ جان به جان آفرین تسلیم کرد.[10]

امیر المؤمنین در یکی از خطبه های خود به این مطلب تصریح کرده و می فرماید: «و لقد قبض رسول الله و ان رأسه لعلی صدری... و لقد ولیت غسله و الملائکة اعوانی»[11] یعنی پیامبر خدا در حالی که سر او بر سینه من بود، قبض روح شد من در حالی که فرشتگان مرا یاری و کمک می کردند، ایشان را غسل دادم.

گروهی از محدّثین نقل می کنند که آخرین جمله ای که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ درآخرین لحظات زندگی خود فرمود، جمله: «لا، مع الرّفیق الاعلی» بوده است. گویا فرشته وحی (جبرئیل) او را در موقع قبض روح، مخیّر ساخته است که بهبودی یابد و بار دیگر به این جهان باز گردد؛ و یا پیک الهی (عزرائیل) روح او را قبض کند و به سرای دیگر بشتابد. وی با گفتن جمله مزبور، به پیک الهی رسانیده است که می خواهد به سرای دیگر بشتابد و با کسانی که در آیه زير به آن ها اشاره شده، به سر ببرد: « وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَئِک مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِک رَفِيقًا»[12] یعنی آنان با کسانی هستند که خداوند به آن ها نعمت بخشیده؛ از پیامبران و و صدّیقان و شهیدان و صالحان و این ها چه نیکو دوستان و رفیقانی هستند.

پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ این جمله را (لا الرّفیق الاعلی) فرمود و دیدگان و لب های وی روی هم افتاد.[13]

--------------------------------------------------------------------------------
[1] . سبحانی، جعفر، فروغ ابدیّت، قم، نشر دانش اسلامی، چاپ دوم، 1363 هـ.ش، ج 2، ص 503.
[2] . آل عمران / 144.
[3] . شیخ مفید، الارشاد، ترجمه سید هاشم رسولي محلاتی، تهران، انتشارات علمیّه اسلامیّه، چاپ دوم، 1346 هـ.ش، ج اول، ص 176 ـ 177.
[4] . فروغ ابدیت، پیشین، ج 2، ص 504.
[5] . ربانی خلخالی، علی، زن از دیدگاه اسلام، قم، انتشارات قرآن، چاپ اول، 1399 هـ.ق، ص 16 به نقل از صحیح بخاری، ج 2، ص120.
[6] . ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت، داربیروت للطباعة و النشر، چاپ اول، 1405 هـ.ق، ج 2، ص 247 ـ 248 و ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 323.
[7] . ابن هشام، السیره النبویّه، قم، انتشارات ایران، چاپ اول، 1363 هـ.ش، ج 4، ص 304 ـ 305 و طبقات ابن سعد، ج 2، ص 233 ـ 234.
[8] . محمدي اشتهاردي، محمد، سوگنامه آل محمد(ص)، قم، نشر ناصر، چاپ اول، 1379ش، ص18ـ19 به نقل از انوار البهية، ص16ـ17 و کحل البصر، ص192.
[9] . اوليايي، سيد نبي الدين، تاريخ انبياء (قصص قرآن)، با مقدمه دکتر سيد کاظم خلخالي، تهران، نشر محمد، چاپ سوم، 1364ش، ص720.
[10] . الطبقات الکبری، پیشین، ج 2، ص 263.
[11] . فروغ ابدیّت، پیشین، ص 507 به نقل از نهج البلاغه.
[12] . نساء / 69.
[13] . طبرسی، اعلام الوری، باعلام الهدی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چاپ سوم، 1390 هـ.ق، ص 137 و السیرة النبویه، پیشین، ج 4، ص 305.

منبع:سایت اندیشه قم

کلمات کلیدی: 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
9 + 8 =
*****