من یک پسر 27 ساله ساکن تهران هستم. مشکلی برایم به وجود آمده و این مشکل از این قرار است که به یکی از دخترهای همکلاس خود پیشنهاد ازدواج دادم. البته خودسرانه اقدام نکردم و موضوع را با خانوادهام مطرح کردم البته خیلی روی خوشی نشان ندادند.
مدتی با او صحبت کردم و شناخت نسبی ای از او پیدا کردم. تا اینکه بالاخره خانوادهام را راضی کردم تا به اتفاق خواهرم و مادرم برای آشنایی به منزلشان برویم اما ظاهرا مورد پسند آنها واقع نشد و بر خلاف تصورم با مخالفت شدید خانوادهام به دلایلی از قبیل ظاهر ساده و سطح پایینتر از خودمان و دوری راه و .... روبرو شدم.
اما احساس کردم که او کمی دلبسته شده و از آنجایی که او فردی احساسی است وقتی قضیه را با او در میان گذاشتم و خواستم که تکلیفمان را مشخص کنم بسیار ناراحت شد و پذیرش این مطلب برایش سخت و با واکنشهای احساسی همراه بود.
ناگفته نماند که من هم دلبستگی کمی به او نداشتم. و درک این قضیه برای هر دو ما کمی دشوار بود. به طوریکه از شدت ناراحتی او، من هم کمی دچار افسردگی، ناراحتی و پشیمانی شدم. لازم به ذکر است که من با خواسته قلبی خود و نه فقط از روی احساس و هوس اقدام به ارائه پیشنهاد خود کرده بودم.
تا مدتی درگیرودار و تردید بودم و بعد یک مهلت دو هفتهای از جانب ایشان دریافت کردم که اگر میتوانم نظر خانواده خود را در این مدت جلب کنم و تغییراتی در شرایط ایجاد کنم. که من هم اقداماتی انجام دادم و حتی از خواهرم برای میانجیگری و ایجاد تغییر در نظر خانواده کمک گرفتم که باز هم نتیجه نداد. که مهلت من تمام شد و نتیجهای هم در بر نداشت.
تا اینکه تصمیم گرفتم و با ایشان که برای کاری به تهران آمده بود قرار ملاقاتی را تنظیم کردم و دیدار و خداحافظی کردم. که همچین آسان هم نبود. چه برای من و چه برای او. ناگفته نماند که من به احساس ایشان ایمان داشتم و دارم که مرا واقعا دوست دارد. خیلی سعی کردم که با درگیر کردن خود با مسایل کاری و آموزشی ایشان را فراموش کنم ولی نشد.
حالا از این میترسم که او یا خانوادهاش این نشدن و این به هم نرسیدن را به پای نخواستن و تردید من بگذارند و پیش خود فکر کنند که من او را بازیچه قرار دادهام. این ترس به قدری در من تاثیر داشته که خودم نیز انگار به این باور رسیدهام که اصلا انگار تمام این داستان فقط یک بازی بوده که به جای خطرناکی کشیده شده و انگار اورا سر کار گذاشتهام وهر لحظه ممکن است باعث آبروریزی بدی شود!!!
قبلا از نشدن این قضیه استرس و اضطراب داشتم اما حالا انگار از شدن این قضیه استرس و اضطراب دارم!!! حالا به این نتیجه رسیدهام که واقعا من میتوانم در آینده موردهای بهتری هم از هر لحاظ داشته باشم. اما از این هم میترسم که بازهم فکرم پیش او باشد و این مورد جدید هرچه قدرهم که خوب باشد باز این محبتی را نسبت به ایشان داشتم به این مورد خوب نداشته باشم و به مرور دچار سردی و بی محبتی شوم.
از طرفی هم میترسیدم که اگرهم خانوادهام موافقت میکردند حالا خانواده او دیگر جایی برای حرفی نگذارند و با اقدام مجدد مخالف باشند و حتی اگر هم ایشان وارد زندگی من میشدند اگر با کوچکترین حرفی یا کنایهای مورد اذیت واقع میشد باز نمیتوانستم تحمل کنم و از کرده خود پشیمان میشدم.به همین خاطر واقعا دچار گمراهی شدهام و نیاز به راهنمایی و مشورت دارم.
سوال یا مشکل دوم من این است که با اینکه من فردی چشم چران یا ظاهربین نیستم اما با توجه به این قضیه پیش آمده وقتی دیگران را چه در خیابان و چه در مکانهای عمومی دیگر میبینم با خود فکر میکنم که اگر قرار باشد که فرد دیگری را برای ازدواج انتخاب کنم سعی میکنم که شبیه آن فرد باشد.
در صورتیکه این فقط یک فکر زودگذر است یا مثلا با مشاهده فردی دیگر دوباره معیار خود را عوض میکنم. اما پس از گذشت مدتی باز پشیمان میشوم. میخواستم بپرسم که آیا این افکار فقط زاییده تخیلی است که من اکنون قبل از ازدواج دارم و اصلا این افکار غلطی است؟
آیا این فکر میتواند ادامه دار باشد و در زندگی آینده پس از ازدواج تاثیر گذار باشد و بتواند باعث بروز پشیمانی از اینکه میتوانستم انتخابهای بهتری هم داشته باشم شود؟ اگر با همان فردی که در ابتدا مطرح کردم ازدواج کنم با اینکه ظاهر چندان بدی هم ندارد میتواند دچار بروز این مشکل شود؟
***جواب:
سلام
در مورد اینکه میترسی بخاطر علاقه اون دختر، نسبت به کس دیگه نتونی محبت داشته باشی و سرد بشی عرض میکنم : شما اگر برای رها کردن اون دختر دلیل قانع کنندهای داشته باشی بعدا پشیمون نمیشی اما اگر دلیل قابل قبولی نداشته باشی ممکنه بعدا با فردی ازدواج کنی که هرچند یک سری نقاط قوت داره اما از جهاتی از او پایینتر باشه و لذا پشیمون بشی که چرا ردش کردی
دلیلی که شما برای رد کردنش اوردی این بود که مورد بهتری در اینده نصیبت خواهد شد من نمیدونم منظور شما از این کلام چیه؟ اگر منظورت کسیه که ظاهرش ساده نباشه و راهش هم نزدیک باشه و خونوادهاش هم سطحشون بالا باشه در این صورت باید عرض کنم که هیچ کدوم اینا از ملاکات اصلی نیست که بتونه سبب برتری دیگری بر اون دختر بشه بلکه باید کسی رو پیدا کنی که در ملاکات اصلی بهتر باشه مثل اینکه شایستگی فکری اعتقادی اخلاقی رفتاری خانوادگی بیشتری داشته باشه و از این جهات با تو تناسب و هماهنگی بیشتری با تو داشته باشه وگرنه اگر صرفا از جهاتی که گفتی بالاتر باشه اما مثل این دختر باهات هماهنگ نباشه امکان داره بعدا احساس کنی که اشتباه کردی نقد رو فدای نسیه کردی اونم نسیهای که از نقد بهتر نیست و در نتیجه از رها کردن اون دختر ناراحت و از ازدواجت پشیمون بشی
پس اگر میخوای این احتمال منتفی بشه یا دلیلی پیدا کن که به درد هم نمیخورید یا اینکه بقدری تلاش کن تا مطمئن بشی که نمیتونی بهش برسی مثل اینکه خونواده تو یا اون مخالفت کنند و نذارن ازدواج کنید یا اینکه بدونی اگرم خونواده ات موافقت کنند این قدر بدرفتاری خواهند کرد که زندگیت تلخ میشه که اگر چنین اتفاقی بیفته احتمال پشیمون منتفی خواهد شد چون وقتی اون مناسب تو نباشه یا بدونی که نمیتونی بهش برسی، هم راحتتر فراموشش میکنی و هم با خیال راحت با فرد دیگه ازدواج میکنی و حتی اگر فرد دوم هم از اولی پایینتر باشه بازم پشیمون نمیشی بخاطر اینکه با اختیار خودت رهاش نکردی که بخاطر از دست دادنش ناراحت باشی بلکه نتونستی بهش برسی و معلومه مورد خوبی که ادم نتونسته به دستش بیاره سبب پشیمونی نمیشه، پس یه بررسی کامل در زمینه تناسب خودت و اون دختر انجام بده و اگر احساس کردی مناسب تو است برای راضی کردن خونوادهها تلاش کن و اگر به نتیجه نرسیدی اونوقت سراغ دخترای دیگه برو
در مورد مشکل دوم شما عرض میکنم ظاهرا علت اینکه نظرت دائما عوض میشه اینه که معیارهات ظاهری است نه واقعی بخاطر اینکه با دیدن ظاهر دخترها معیارت عوض میشه در صورتی که ظاهر یکی از معیارهای انتخاب همسره و معیارهای دیگری رو هم باید در نظر گرفت مثل تناسب فکری اعتقادی اخلاقی رفتاری خانوادگی که اگر نباشه هرچند ظاهر طرف خوب باشه ازدواج به صلاح نیست پس اگر شما ظاهر رو ملاک قضاوت در مورد دخترها قرار ندی و همه جانبه نگرانه جلو بری هم انتخاب خوبی خواهی داشت و هم بعد ازدواج نظرت عوض نمیشه
موفق باشید