بعد از وفات پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) و غصب جانشینی وی، حضرت فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) تلاش نمود به هر شیوه که میتواند از ولایت دفاع کند. این دفاع که گاهی با حضور در درب منزل انصار انجام میپذیرفت، و گاه با تهدید ابوبکر، و زمانی نیز با بیان خطبه فدکیه، و هنگامی نیز، با برخورد فیزیکی با اشخاصی که در تلاش بودند مصداق کامل ولایت را شهید کنند.
بعد از وفات پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) و غصب جانشینی وی، حضرت فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) تلاش نمود به هر شیوه که میتواند از ولایت دفاع کند. این دفاع که گاهی با حضور در درب منازل صحابه صورت میگرفت و گاه با سخنرانی در مسجد برای بیدار کردم مردم مدینه بود. در این راه بی بی دو عالم فاطمه زهرا(سلامالله علیها) مورد تهدید خلیفه و حتی برخورد فیزیکی برخی افراد نیز قرار گرفت؛ اما هرگز از مسیر دفاع از حقانیت ولایت کوتاه نیامد و بالاخره در این مسیر به شهادت رسید.
در ادامه به گوشهای دیگر از تلاش حضرت برای هدایت مردم به صورت داستانوار میپردازیم:
بعد از حوادثی که برای فاطمه(سلاماللهعلیها) پیش آمده است، بیماری فاطمه(سلاماللهعلیها) شدت مییابد، اکنون دیگر وی آرزوی دیدار پدر را میکند، و شب و روز اشک میریزد، گاهی اوقات به قبرستان احد میرود، و قبر حمزه عموی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را زیارت میکند و بعد از گریه کردن به خانه بر میگردد.[1] صدیقه طاهره(سلاماللهعلیها) تلاش میکند، که با گریه، مردم را بیدار نماید و امام خویش را یاری کند. به همین خاطر است که به سوی قبر پدر میرود، و آن را در آغوش میگیرد و میگوید: «ای پدر، بعد از رفتن تو، مردم ما را تنها گذاشتند، صبر من دیگر تمام شده است. بار خدایا! مرگ مرا سریع برسان که زندگی دنیا برای من تیره و تار شده».[2] همه از خویش سوال میپرسند، که دختر رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) را چه شده است، که اینگونه، آرزوی مرگ میکند، چه کسی پاره تن رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآله) را اینگونه غضبناک کرده است!؟
حکومت متوجه شده است، که فاطمه(سلاماللهعلیها) مبارزه دیگری را بر علیه آنان آغاز کرده، از این روی تلاش میکند هر گونه که شده فاطمه(سلاماللهعلیها) را ساکت کند. به همین خاطر بزرگان مدینه خدمت امیرالمومنین(علیهالسلام) میآیند و با وی صحبت میکنند و میگویند: «فاطمه هم شب گریه میکند هم روز، ما از تو میخواهیم سلام ما را به او برسانی و به او بگویی که یا شب گریه کند و روز آرام باشد تا بتوانیم استراحت کنیم، یا روز گریه کند و شب آرام باشد، ما نیاز به آرامش داریم».[3]
فاطمه(سلاماللهعلیها) را از گریه کردن کنار قبر پدرش نیز منع میکنند، ولی فاطمه(سلاماللهعلیها) از اشک ریختن دست نمیکشد، او اکنون هر روز صبح با حسنین(علیهماالسلام) به سوی قبرستان بقیع میرود، و شروع به گریه میکند. آنجا درخت کوچکی هست، فاطمه(سلاماللهعلیها) زیر سایه درخت مینشیند و به گریه خود ادامه میدهد. چند نفر با تبر به سوی بقیع میروند و آن درخت را قطع میکنند. فردا صبح، فاطمه(سلاماللهعلیها) با فرزندانش به سوی بقیع میآید. آفتاب بالا آمده است، اما اینجا دیگر درختی نیست تا فاطمه(سلاماللهعلیها) زیر سایهاش بنشیند.[4] امیرالمومنین(علیهالسلام) برای فاطمه(سلاماللهعلیها) در بقیع سایبانی درست میکند، بیت الاحزانی برای غمهای فاطمه(سلاماللهعلیها).
مدتی است که دیگر فاطمه(سلاماللهعلیها) در مدینه دیده نمیشود، از این سو خبری در شهر میپیچد، مبنی بر اینکه بیماری فاطمه(سلاماللهعلیها) شدت یافته است، به همین خاطر او دیگر نمیتواند از خانه بیرون بیاید. گروهی از زنان به عیادت فاطمه(سلاماللهعلیها) میروند و جویای حال وی میشوند. فاطمه(سلاماللهعلیها) از این فرصت نیز برای دفاع از ولایت و امام خویش استفاده میکند و خطاب به آنها میفرماید: «بدانید که من از شوهرانِ شما راضی نیستم، زیرا آنها ما را تنها گذاشتند و به دنبال هوسهای خویش رفتند، عذاب سختی در انتظار آنهاست، وای بر کسانی که دشمن ما را یاری کردند».[5]
زنان مدینه پیام فاطمه(سلاماللهعلیها) را به همسران خود میرسانند، آنها به سوی خانه حضرت میآیند تا از وی عذرخواهی کنند، آنها به حضرت عرضه میدارند: «ای سرور زنان عالم! اگر علی(علیهالسلام) زودتر از بقیه به سقیفه میآمد ما با او بیعت میکردیم، ولی ما چه کنیم؟ او به سقیفه نیامد و ما ناچار شدیم با ابوبکر بیعت کنیم». فاطمه(سلاماللهعلیها) میگوید: «از پیش من بروید، من نمیخواهم شما را ببینم».[6]
خلیفه چندین بار برای عیادت از فاطمه(سلاماللهعلیها) در خانهی وی میآید، ولی فاطمه(سلاماللهعلیها) حاضر نمیشود وی را ببیند. خلیفه خوب میداند که اگر علی(علیهالسلام) را واسطه قرار دهد، فاطمه(سلاماللهعلیها) حتماً میپذیرد، از این رو، روزی موضوع را با علی(علیهالسلام) در میان میگذارد، و از او درخواست میکند، تا از فاطمه(سلاماللهعلیها) اجازه بگیرد، تا به عیادتش بروند، زمانی که مولا این موضوع را برای فاطمه(سلاماللهعلیها) مطرح میکند، صدیقه طاهره(سلاماللهعلیها) نیز که از محذورات همسرش آگاه است، میپذیرد که عمر و ابوبکر برای عیاد بیایند.
ابوبکر و عمر وارد خانه فاطمه میشوند، فاطمه روی خود را بر میگرداند، خلیفه شروع به سخن میکند و میگوید: «ای دختر رسول خدا! آیا ما را میبخشی؟»
فاطمه(سلاماللهعلیها) همانطور که روی خود را به دیوار کرده است به او میگوید: «آیا تو حرمت ما را نگاه داشتی تا من تو را ببخشم؟». سپس ادامه میدهد: « آیا شما از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) شنیدید که فرمود: فاطمه پاره تن من است و من از او هستم، هر کس او را آزار دهد منرا آزار داده است و هر کس منرا آزار دهد خدا را آزار داده است؟»
آنان گفتند: آری، ای دختر پیامبر! ما این حدیث را از پدرت شنیدیم.
فاطمه(سلاماللهعلیها) دستان ناتوان خویش را به آسمان بلند میکند و میگوید: «بار خدایا! تو شاهد باش، این دو نفر منرا آزار دادند و من از آنها راضی نیستم».
آنگاه رو به آن دو کرد و فرمود: «به خدا قسم! هرگز از شما راضی نمیشوم، من منتظر هستم تا به دیدار پدرم بروم و شکایت شما را به او بکنم. من بعد از هر نماز، شما را نفرین میکنم».[7] و اینگونه بود که فاطمه تلاش کرد که با بیان نارضایتی خویش از خلیفه و اطرافیانش، دوباره از حق مولای متقیان امیرالمومنین(علیهالسلام) دفاع کند.[8]
آخرین شب حیات فاطمه(سلاماللهعلیها) است، اکنون فاطمه(سلاماللهعلیها) رو به علی(علیهالسلام) میکند و وصیتهای خویش را بیان میفرماید، وصیت فاطمه(سلاماللهعلیها) نیز بوی حقانیت علی(علیهالسلام) را میدهد. حضرت وصیت میکند: «... علیجان، بدنم را شب غسل بده، شب به خاک بسپار، تو را به خدا قسم میدهم مبادا بگذاری آنهایی که بر من ظلم کردهاند برسر جنازه من حاظر شوند، آنهایی که منرا تازیانه زدند، نباید بر پیکر من نماز بخوانند. علی جان، من میخواهم قبرم مخفی باشد. علی جان، خودت منرا غسل بده ....».[9]
روز بعد، فاطمه(سلاماللهعلیها) به سوی پروردگار خویش میرود، و خبر در شهر میپیچد، مردم به سوی خانه علی(علیهالسلام) میآیند، تا فاطمه را تشییع کنند، شخصی از خانه حضرت بیرون میآید و به مردم میگوید: «ای مردم تشییع فاطمه(سلاماللهعلیها) به تأخیر افتاده است، خواهش میکنم به خانههای خود بروید».[10]
شب فرا میرسد، امیرالمومنین(علیهالسلام) تنها یاورش را غسل میدهد، و سپس حسن را به دنبال ابوذر میفرستد تا وی برای تشییع جنازه فاطمه بیاید، ابوذر هم به خانه سلمان، مقداد، عمار، عباس(عمو پیامبر) و حذیقه میرود و به آنها خبر میدهد. اکنون، وقت آن رسیده است که بر فاطمه نماز بخوانند و وی را شبانه دفن کنند.[11] امیرالمومنین(علیهالسلام) فاطمه(سلاماللهعلیها) را درون قبر قرار میدهد، و در کنار قبر مینشیند، و با پیامبر سخن میگوید: «ای پیامبر! امانتی را که به من داده بودی به تو برگرداندم. به زودی دخترت به تو خواهد گفت که بعد از تو، این امت، چقدر به ما ظلم و ستم نمودند. از دختر خود سوال کن که مردم با ما چه کردند.»[12] سپس حضرت با یارانش در قبرستان بقیع، چهل صورت قبر درست میکنند تا فاطمه(سلاماللهعلیها) مخفی باشد.[13]
خبری در میان مردم رد و بدل میشود: «دیشب، علی(علیهالسلام) بدن فاطمه را به خاک سپرده است». مردم به سوی قبرستان بقیع میروند، میخواهند قبر فاطمه را زیارت کنند، اما با چهل قبر تازه روبرو میشوند. هیچ کس نمیداند، آیا به راستی فاطمه در این قبرستان دفن شده است؟
علی(علیهالسلام) در خانه نشسته است، به وی خبر میرسد که عمر میخواهد قبرها را بشکافد تا پیکر فاطمه(سلاماللهعلیها) را پیدا کند. علی(علیهالسلام) بر میخیزد، شمشیرِ ذوالفقار را در دست میگیرد و از خانه بیرون میآید. نگاه کن! او چقدر خشمگین است، رگهای گردن او پر از خون شده است.
عمر جلو میآید و میگوید: «ای علی! این چه کاری بود که کردی! ما پیکر فاطمه(سلاماللهعلیها) را از قبر بیرون میآوریم تا خلیفه بر آن نماز بخواند».
امیرالمومنین(علیهالسلام) عمر را با یک ضربه بر زمین میکوبد و روی سینه او مینشیند و میگوید: «تا امروز هر کاری کردید من صبر کردم، اما به خدا قسم، اگر دست به این قبرها بزنید با شمشیر به جنگ شما میآیم، به خدا زمین را از خون شما سیراب میکنم».
ابوبکر میگوید: «تو را به حق پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) قسم میدهیم عمر را رها کن، ما از تصمیم خود منصرف شدیم، ما هرگز این کار را نمیکنیم».[14]
علی(علیهالسلام) عمر را رها میکند و مردم متفرق میشوند.
واین بود داستان بانویی که با تمام وجود و با پهلوی شکسته تلاش نمود، از حق و محور حق دفاع کند، و کاری کند که در پیشانی تاریخ، چراغ هدایتی برای بشریت باشد، قبر مخفی زهرا(سلاماللهعلیها) و عدم حضور غاصبان خلافت، بر جنازه وی، درایتی بود از سوی دختر رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) برای جویندگان حقیقت، و ره پویان سرای هدایت.
_____________________________________________________
پینوشت
[1]. بحارالانوار، ج36، ص352.
[2]. بحارالانوار، ج43، ص177؛ سبل الهدی و الرشاد، ج12، ص287.
[3]. بحارالانوار، ج43، ص177؛ بیت الاحزان، ص165.
[4]. الموسوعه الکبری عن فاطمه الزهراء، ج14، ص194.
[5]. الاحتجاج، ج1، ص146؛ بحارالانوار، ج43، ص159.
[6]. بحارالانوار، ج43، ص161.
[7]. الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج 1، ص 17، باب كيف كانت بيعة علي رضي الله عنه، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م. و بحارالانوار، ج28، ص303 و ج43، ص199.
[8]. البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1126، ح2926، باب فَرْضِ الْخُمُسِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة، بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
[9]. بحارالانورا، ج43، ص199 و 209؛ مستدرک الوسائل، ج2، ص186 و 360.
[10]. بحارالانوار،ج43، ص192؛ أعیان الشیعه،ج1، ص321.
[11]. تفسیر فرات کوفی، ص570؛ بحارالانوار، ج43، ص200.
[12]. أمالی شیخ مفید، ص281؛ بحارالانوار، ج43، ص 211.
[13]. بحار الانوار، ج30، ص349؛ مناقب آل ابی طالب، ج3، ص138.
[14]. بحارالانوار، ج43، ص205؛ أعیان الشیعه، ج1، ص322.
نظرات
باسلام؛ فتوکلیپ این متن را با کیفیتهای مختلف در این لینک مشاهده فرمائید:
https://www.aparat.com/v/02wB9