چه اشکالی داره، من به عنوان یک دختر، زیبا بچرخم؟

02:24 - 1391/12/08
سوالی که بسیاری از دخترها می پرسند این است که: مگه زیبا بودن و زیبا پوشیدن بده که جلوی این زیبایی گرفته میشه؟ اگر چه این پست کمی طولانی است ولی توصیه می کنم نگاهی به آن بیندازید. همه چیزی در آن هست. از کلام حسین کعبی در برنامه ی نود گرفته تا یه داستان طنز در مورد شراکت!
ساندویچ چیپس

یکی از سوالاتی که خیلی از دختران می پرسند این است که:

چه اشکالی داره، من به عنوان یک دختر، زیبا بچرخم؟ مگه زیبا بودن و زیبا پوشیدن بده؟

همه آدم ها به خصوص زنان، دوست دارند در چشم بقیه زیبا باشن. چرا با حجاب جلوی زیبایی اونها گرفته می شه؟

و یا به قول حسین کعبی در برنامه ی نود: من اگه الآن از جوونیم استفاده نکنم، کی استفاده بکنم. آقا من می خوام بگم من خوشگلم!!!

مگر این زیبایی را خدا به من نداده است؟ من می خواهم زیبایی هایم را هم به دیگران نشان بدهم و بقیه را در زیبایی های خودم شریک کنم.

اما یک نکته را مد نظر قرار نداده اند و آن این است که:

وقتی آرایش و لباس یک شخص موجب تزلزل خانواده ها بشود؛ همه باید مراعات بکنیم. (علت این امر را از اینجا بخوانید) نه اینکه من به خاطر اینکه دوست دارم زیبایی خودم را با دیگران تقسیم بکنم، و بقیه هم بفهمند من خوشگل هستم، دست به هر کاری بزنم. ما حق نداریم در هر چیزی با دیگران شریک باشیم.

به این داستان توجه فرمایید:

در يک شب سرد زمستاني يک زوج سالمند وارد رستوران بزرگي شدند.

 آنها در ميان زوجهاي جواني که در آنجا حضور داشتند بسيار جلب توجه مي کردند.

  بسياري از آنان، زوج سالخورده را تحسين مي کردند و به راحتي مي شد فکرشان را از نگاهشان خواند:

  نگاه کنيد، اين دو نفر عمري است که در کنار يکديگر زندگي مي کنند و چقدر در کنار هم خوشبختند .

  پيرمرد براي سفارش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد ، پولش را پرداخت و غذا آماده شد. با سيني به طرف ميزي که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رويش نشست.

 يک ساندويچ همبرگر ، يک بشقاب سيب زميني خلال شده و يک نوشابه در سيني بود.

 پيرمرد همبرگر را از لاي کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکه ي مساوي تقسيم کرد.

  سپس سيب زميني ها را به دقت شمرد و تقسيم کرد.

مشتريان ديگر با ناراحتي به آنها نگاه مي کردند و اين بار به اين فــکر می کردند که آن زوج پيــر احتمالا آن قدر فقيــر هستند که نمی توانند دو ساندويچ سفــارش بدهند.

مرد جوانی از جای خود بر خواست و به طرف ميز زوج پير آمد و به پير مرد پيشنهاد کرد تا برايشان يک ساندويچ و نوشابه بگيرد. اما پير مرد قبول نکرد و گف : همه چيز رو به راه است، ما عادت داريم در همه چيز شريک باشيم.

مردم کم کم متوجه شدند در تمام مدتي که پيرمرد غذايش را مي خورد، پيرزن او را نگاه مي کند و لب به غذايش نمي زند.

بار ديگر همان جوان به طرف ميز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند يک ساندويچ ديگر برايشان سفارش بدهد و اين دفعه پير زن توضيح داد: ما عادت داريم در همه چيز با هم شريک باشيم.

همين که پيرمرد غذايش را تمام کرد، مرد جوان طاقت نياورد و باز به طرف ميز آن دو آمد و گفت: می توانم سوالی از شما بپرسم خانم؟ پيرزن جواب داد: بفرماييد.

چرا شما چيزي نمي خوريد؟ شما که گفتيد در همه چيز با هم شريک هستيد، منتظر چه چیزی هستيد؟

 پيرزن جواب داد: منتظر دندانهــــــا!

پ.ن: شریک کردن دیگران در همه چیز خیلی جالب نیست. باید عاقلانه تصمیم بگیریم نه دل بخواهانه!

نظرات

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
3 + 8 =
*****